دیدار علی محمد خاتمی با خانواده اسیر موسی دامرودی

خانواده موسی دامرودی اسیر در لیبرتی با حضور در دفتر انجمن نجات مشهد طی نشستی صمیمی با علی محمد خاتمی پیرامون آخرین وضعیت افراد در لیبرتی و همین طور عزیزشان که همچنان در لیبرتی اسیر فرقه ننگین رجوی می باشد به گفت و گو پرداختند. در ابتدا سوالات با چگونگی اسیر شدن علی محمد خاتمی و نقش خانواده ها در آزادی اسیران شروع شد که خاتمی در تشریح این سوال اینگونه پاسخ داد من سال 66 در حالیکه سرباز بودم در منطقه حاجی عمران اسیر مجاهدین که در کنار صدام علیه ایران می جنگیدند شدم، در اسارت با وعده آزادی گول دروغ های رجوی خائن را خوردم و 27 سال از عمرم را در این فرقه تباه کردم…

خاتمی در رابطه با نقش خانواده ها در متلاشی شدن اشرف، فرار و جداشدن افراد از فرقه رجوی خائن ادامه داد: رجوی با این ترفند که اسیران با فکر کردن به خانواده خود نمی توانند برای سازمان کار کنند با توسل به هر زور و کلکی می خواست تمام فکر و ذهن ما را در تسخیر خود داشته باشد؛ سران سازمان در طول شبانه روز در حال برنامه ریزی و چگونه کار کردن اسیران برای فرقه بودند آنها طوری افراد را برای کار، تقسیم می کردند که ما نتوانیم حتی با دوستان خود روبرو شویم چه برسد به اینکه بتوانیم به خانواده و زن و زندگی فکر کنیم و بطور کلی بعد از کار و سپس صرف ناهار دوباره برای بیکار نبودن افراد تا ساعت 7 الی 8 شب نشست برگزار می کردند، خدا لعنت کند فرقه رجوی را در زمان صدام کاری کرده بود که من کلاً خانواده ام را فراموش کرده بودم! بعد از سقوط صدام و آمدن خانواده ها به مقابل درب پادگان اشرف نقش آنها بیشتر در ذهن من برجسته شد به طوری که در دل بعضی ها غوغایی به پا شد یعنی فردی که در ذهنش خانواده مرده بود به نوعی دوباره زنده شد. همین جا بود که وقتی خانواده ها به اشرف آمدند رجوی اسمش را گذاشت بمباران خانواده، یعنی می گفت تشکیلات ما از بمباران هواپیماها جان سالم به‌ در برد ولی از بمباران خانواده ها اگر شما خوب عبور نکنید جان سالم به در نخواهد برد چرا که رجوی خانواده را خطرناکتر از بمباران می دانست به واقع هم همین طور بود چرا که آمدن خانواده ها تشکیلات فرقه رجوی را دچار بحران کرد به طوریکه دیدید در نهایت مجبور شد تحت فشار خانواده ها اشرف را تخلیه کند الان هم ما به کمک شما خانواده ها باید تلاش کنیم تا دوباره با رفتن به مقابل لیبرتی از سازمان ملل و دولت عراق بخواهیم تا شرایط دیدار عزیزانمان فراهم کند، پس می بینید سازمان از آمدن خانواده ها می ترسد. چرا که آمدن خانواده ها امید زندگی را در دل اسیران فررقه رجوی زنده می کند و این امید باعث فرار از اسارتگاه رجوی می شد و می شود.

هر چه فرارها زیاد می شد تدابیر حفاظتی فرقه بیشتر می شد به این صورت که وقتی اسیر می خواست به سمت سیاج(ایست و بازرسی) و آمریکائی ها برود فوراً دو نفر به او نزدیک شده و با احوال پرسی و طرح سوالات الکی سعی در منحرف کردن و کشاندن فرد به سویی دیگر بودند البته بودند کسانی که با استفاده از تاریکی خود را به نیروهای آمریکائی رسانده و فرار می کردند، حتی هنگام حضور افراد سازمان ملل در لیبرتی هم ما جرأت حرف زدن در قبال نفرات فرقه را نداشتیم. وقتی یونامی می آمد برای بازدید از وضعیت لیبرتی فوراً فرماندهان یکان ها برای افراد در داخل کانکس نشست برگزار می کردند تا افراد نتوانند یونامی را ببینند! کلاً افراد ترس و وحشت زیادی نسبت به دنیای آزاد دارند تا آنجا که نیروهای عراقی محافظ لیبرتی را اینقدر در ذهن ما بزرگ نشان داده بودند که تصمیم فرار برای من خیلی سخت بود چون می گفتند بعد از خروج توسط همین نیروها کشته می شویم. به طور کلی بعد از فرار افراد از پادگان لیبرتی، فرقه با جمع آوری دوستان و نزدیکان نفر فراری از آنها سوالاتی در مورد اینکه قبل از فرار به شما چه گفت؟ دوست داشت کجا برود؟ و… بیشتر از قبل راه های فرار را شناسایی و حلقه حفاظت ما بیشتر می شد به صورتی که نگهبانی را از دو نفر به سه نفر افزایش داده بودند و تدابیر امنیتی روز به روز بدتر می شد. فرقه رجوی به قدری تخم بی اعتمادی را بین افراد پخش کرده بود که اگر در مورد ایران با خواهر خودت صحبت می کردی، پنج دقیقه دیگر صحبت هایت روی میز فرمانده بود. اخبار کاملاً سانسور شده به صورت سی دی برای ما پخش می شد ما فکر می کردیم همه در ایران معتادند، کارتن خوابند، به تیر چراغ برق ها طناب دار بسته شده و… در کل جو ایران را اینگونه نشان می دادند. سال 67 فقط من یک نامه برای خانواده ام نوشتم در صورتی که وقتی برگشتم ایران دیدم نامه های زیادی، فرقه از طرف من به دست خانواده ام رسانده بود با این مضمون که حالم خوبه، پول دارم، خوش می گذره، جای شما خالی و… برادر من زمان جنگ چند سالی به اسارت نیروهای بعثی صدام درآمد و من از این موضوع باخبر بودم سازمان برای تضعیف روحیه من اعلام کرد اسرای اردوگاه 21 رمادی همه شان اسهال خونی گرفته و مرده اند و بعثی ها با کندن خندق همه آنها را دفن کرده اند که من واقعاً از مرگ برادر اسیرم ناراحت شدم اما زمانیکه به ایران برگشتم دیدم برادرم زنده است!
در ادامه خانواده دامرودی از علی محمدخاتمی نحوه فرار او را جویا شدند. خاتمی گفت: در واقع من اصلاً به ایران فکر نمی کردم تا زمانی که خانواده ها آمدند مقابل درب اشرف و این تصمیم در من زنده شد در واقع من تا زمانی که در فرقه بودم از وضعیت ایران بعد از سال 66 خبری نداشتم وقتی از بند فرقه رجوی آزاد شدم و به دنیای آزاد پا گذاشتم احساسم این بود که هنوز در سال 1366 زندگی می کنم نمی توانستم واقعیت هایی که طی این 27 سال گذشته بود خوب درک کنم؛ شاید باورتان نشود بعد از خروج از فرقه رجوی مدتی که در عراق مستقر بودم حتی بلد نبودم پول خرج کنم! در هتل با دیدن گوشی همراه یکی از کارکنان فکر کردم که ساعت دیجیتالیه در دست اوست؛ و یا وقتی به ایران برگشتم باورم نمی شد دوستان آن زمانم الان نوه دارند و…
اما زمان صدام با وعده و وعیدهای دروغین رجوی خائن نیروها با انگیزه در سازمان حضور داشتند ولی بعد از سقوط صدام همه به درجات مختلف منفعل شدند و تناقضات و سؤالات سر آینده ماندن در عراق و در کل آینده فرقه زیاد شد به طوریکه افراد در خفا به فکر فرار می افتادند. فرقه با دیدن این وضعیت به همه ما وعده دادن پول، فرستادن به خارج و… می داد که چندین ماه همه ما سرکار بودیم بعد گفت برای شما پاسپورت می گیرم در واقع ما هیچ هویتی نداشتیم و رجوی فقط می خواست ما را نگه دارد. در پایان خانواده دامرودی ضمن اظهار خوشحالی از آزادی آقای خاتمی برای آزادی تک تک اسیران در بند فرقه رجوی دعا نمودند.
 

خروج از نسخه موبایل