میلیشیای رجوی، زخم دیگری برزخم های مردم بود!

میلشیا دراصل همان " ارتش داوطلب و نیمه وقت " است که معمولا دردوران جنگ ومخصوصا اشغال شدن کشورمفروض ایجاد میگردد وچه بسا بعدا نیز درکار سازندگی کشور ویران شده حضوری داوطلبانه مییابد وکمک های بزرگی برای رفع مشکلات عظیمی که این کشور ویران شده ازجنگ ویا اشغال خارجی دچار آن شده، انجام میدهد.
به تعریف میلیشیا و شرکت وسیع اقشار مردم که درآن نظر میکنیم، علی الاصول، میلیشیا یک تشکل مردمی بوده وحالت جبهه وار داشته وبنابراین مجبور به اطاعت و فرمانبری ازیک ایدئولوژی خاص نیست وتنها ازمنافع عمومی وانقلابی کشورش دفاع میکند.
اساسا رهبری این تشکل وسیع دردست نیرو ویا نیروهای رهبری مبارزات انقلابی ویا رهائی بخش مردم بوده وتنها درمواقع و شرایط خاص است که یک حزب، جریان ویا رهبر، رهبری بلامنازع مبارزات مردم ومیلیشیا را دردست میگیرد که نمونه های چین، ویتنام و… ازاین دسته اند!
درهرصورت، احزاب وسازمان های غیر حاکم، درحالت موجودیت یک دولت وحاکمیت – که خود نتیجه ی توازن قوای داخلی وخارجی بوده وازبطن یک انقلاب کم نظیر بوجود آمده است –  حق ایجاد میلیشیای مسلح را ندارند وسازمان مجاهدین هم که یک جریان حکومتی نبود، حق ایجاد چنین تشکیلاتی را نداشت و الا این کار آنها درحالت وجود یک حاکمیت مستقر برآمده از کش وقوس های انقلاب، جنبه ی قانونی نداشت وبدتر اینکه سبب سوء ظن حاکمیت میشد واین سوء ظن مسلما که به آزادی های کم وبیش موجود اوایل انقلاب لطمه میزد که زد!
سازمان ها واحزاب سیاسی، معمولا شعباتی بنام سازمان جوانان و…، دارند واین شعبه ابدا وظایفی بعهده ندارد که از میلیشیایی که وصف اش رفت، انتظار میرود.
برخلاف اخبار دروغینی که درمتن منتشر شده ای از باند رجوی آمده وموضوع صحبت ما خواهد بود، میلیشیای رجوی مدتها قبل ازجنگ ودر آذر ماه 58 بوجود آمد.
در نوشته ی داستان گونه ای که با تیتر " میلیشیا، بذری که جوانه زد " ازطرف رسانه های فرقه ی رجوی منتشر شده، میخوانیم:
" روایتی منظوم از حماسه نبرد میلیشیای مجاهد خلق با دژخیم دوران … روزهای آزادی فرا رسیده است. نباید از چکمه و سر نیزه خبری باشد. هر کس باید بتواند آینده خود را تصور کند: نه ظلمی و نه زنجیری! اما سرنوشت برای نسلهای آگاه این خلق و این میهن، آزمون دیگری را تدارک دیده است. نسلی که برای غلبه بر استبداد و دیکتاتوری، از زندانها و شکنجه‌گاهها عبورکرده بود، باید که این بار هم برای دفاع از آزادیهای مردم، سیاوش‌وار به کوه آتش بزند… نسلی متولد می‌شود. آموزگار این نسل، نسل فدا و ایمان، مسعود است.
بدین گونه این نسل به‌ پا می‌خیزد، تا بار امانتی را که بر دوشش گذاشته‌اند به سرانجام برساند. میلیشیا متولد می‌شود ".
البته شما گفته بودید که میلیشیا را برای جلوگیری ازخطراتی که آمریکا میتواند ایجاد کند، ساخته اید و درموقع تشکیل آن ازاین حرفهایی که فوقا آمد نزدید و این افراد که درصفوف میلیشیا جمع شد، نوجوانان با احساس وبی تجربه ای بودند که اطلاعی از روند تاریخی کشورمان وآرایش قوای موجود داخلی وخارجی نداشتند و رجوی موفق شد قسمتی ازاین نوجوانان وجوانان محصل ودانشجو را با سخنرانی های احساساتی که ازهیچ عمقی برخوردار نبود، دور خود جمع کرده وسلاح بردستشان بدهد. سلاحی که معلوم نبود برای چه چیزی میبایست ازآن استفاده کرد؟!
دروغ بزرگ دیگر تان این بود که درآن موقع شما ازبنیانگذار ورهبر انقلاب میخواستید که منت بر سر شما گذاشته و رهبری این میلیشیا را بعهده بگیرد وبنابراین با تحلیلی که ازاین رهبری ارائه کرده اید، شما غم آزادی مردم را نداشتید وتنها میخواستید عجالتا دررهبری شرکت نموده و سپس بر سر بزنگاه با کودتا وتوطئه ای، همه ی امور را انحصارا دردست بگیرید که  کارهای بعدی رجوی نشان ازدرستی این تحلیل ما دارد!
 برخلاف نظر نوشته ی مورد تنقید ما، رجوی آموزگار بدی برای این دسته ازنوجوانان و جوانان بی اطلاع کشورمان بود و اگر آموزگار خوبی بود، دربدترین حالت تعداد بسیار کمی از این جوانان را به قتل گاه ها می فرستاد!
او به بهترین دوستان وهمردیفانش رحم نکرد: معترضین را با فرستادن به عملیات و اعمال شیوه های دیگر سربه نیست کرد وبقیه را با استفاده از امکانت امنیتی عراق به زانو درآورد ونظام سلطه گری بی چون وچرای خود را دربیابان های عراق برپا ساخت!
درنوشته ی مورد بحث آمده است:
" خمینی می‌خواست همه نیروهای سیاسی را حذف کند. می‌خواست با… گروگانگیری و هیاهوی ضد آمریکایی و بعد با مات کردن مخالفان خود، خلافت ضدخلقی خود را برقرار کند. همان ولایت مطلقه فقیه. اما مسعود میلیشیای مجاهد خلق را تشکیل داد. نیرویی در برابر هیولای ارتجاع که سر بر می‌داشت. خمینی خیلی خوب میدانست که تنها نیرویی که می‌تواند در مقابل نیات شوم و اقدامات ضدبشری و آزادی‌کشانه او قد علم کند، همین نسل مجاهد است. همین نیرو می‌تواند تمامی نیروهای مردمی را پیرامون یک محور انقلابی، متحد کند. و به همین خاطر از همان روزهای نخستین انقلاب، شروع به قلع و قمع این نیرو کرد ".
اولا شما بیشتر ازهمه ازاین گروگان گیری حمایت کردید و بعدها هم ابدا انتقادی ازاین حمایت خود نکردید چانکه راه ورسم تان چنین است!
 ثانیا اگر حمایت مردمی نبود (من ابدا درصدد توجیه تحدید آزادی ها و تعیین نقش هریک ازعوامل مختلف دراین مورد نیستم) حذف این نیروها چگونه امکان پذیر بود؟!
ثالثا درمقابل میلیشیای غیر متعارف شما، حکومت هم سازمان بسیج را برپا کرد که شما هرگز نتوانسته اید ثابت کنید که خدمات میلیشیای شما بهتر از بسیج بوده است!
درادامه میخوانیم:
" حالا جوان ایرانی باید خودش ببیند مسئولیتش چیست؟ اگر از من بپرسند، می‌گویم، تشکیل دسته‌ها و یکانهای ارتش آزادی برای قیام و نجات مردم ایران. این رسالت خیلی مهمی‌ست».
جوان ایرانی بهتر از شما دریافته است که قبل از هرکاری باید مغز خود را ابتدا با علوم وفنون زمان پرتر کند وبا نگاه نقادانه به گذشته، حال خود را بسازد که تاحدی چنین میکند: نسبتا خوب درس میخواند و هوسی بنام مسلسل ونارنجک در سرش نیست وکم بیش تلاش دارد که عضو یک جامعه ی مدنی سرافراز باشد، پس این شما هستید که باید فکری به حال خودتان بکنید!
باز میخوانیم:
"… در 30خرداد 1360، خمینی با به رگبار بستن تظاهرات مسالمت‌آمیز 500هزار نفره مردم تهران و شروع اعدامهای گسترده، مبارزه قهرآمیز را بر نسل آزادی تحمیل می‌کند ".
این حرف ها را برای کی میزنید؟ مگر دراجرای بیانیه ی سیاسی- نظامی معروف به قیام 30 خرداد رجوی،  اعضای این میلیشیا را با انواع سلاح های سرد وبرنده و… مجهز نکرده وبسوی مراکز حساس دولتی هدایت نکردید با این خیال خام که مردم نیز به این جوانان بیچاره وبی تجربه پیوسته وحکومت را سرنگون کنند وبدست شما بسپارند!
این تقصیر میلیشیا نبود که دراین معرکه گیر کرد وتنها شاهد نگاه های هاح واج مردم وتنها ماندن درمیدان جنگی که بشدت فراهم کرده بودید شدند وسرنوشت شوم شان درست درآن روز منحوس رقم خورد، بلکه ازآثاراعمال خیانت باری بود که رجوی خود شیفته درحق اعضای میلیشیا ودیگران کرد!
سعید
 

خروج از نسخه موبایل