دیدار خانواده های اسیران فرقه رجوی استان مازندران با آقای رضا‌ رجب‌زاده – قسمت اول

در ابتدا یادآور می شویم که بدلیل فوت دوست و همکار عزیز و گرامی مان مرحوم صمد نظری مسئول انجمن نجات مازندران، این گزارش با چند روز تاخیر انتشار یافت. ضمن طلب مغفرت و آمرزش از درگاه باری تعالی برای ایشان که زحماتش در اذهان ما جدا شدگان و خانواده های اسیران فرقه فراموش نخواهد شد امید داریم که یادش را در افشای هر چه بیشتر چهره جنایکار رجوی و نجات دیگر دوستان اسیر در فرقه رجوی زنده نگاهداریم.

مقدمه
چند ماهی است که آقای رضا رجب زاده از دوستان جدا شده، بعد از نجات از تشکیلات مخوف فرقه رجوی به ایران و آغوش خانواده اش بازگشته است.
انجمن نجات مازندران در جهت تعامل و همدردی با خانواده های اسیران فرقه رجوی در استان، در صدد برآمد از آقای رجب زاده برای شرکت در جلساتی با حضور خانواده های اسیران دعوت به عمل آورد تا این خانواده ها از وضعیت و اخبار عزیزان شان که در لیبرتی اسیر رجوی هستند اطلاع یابند. از این رو در روزهای 27 و 28 آبان چهار جلسه با حضور برخی از خانواده ها و بازگشته های استان و همچنین آقای رجب زاده در دفتر انجمن برگزار شد و آقای رجب زاده ضمن معرفی خود از نحوه پیوستن، مسئله دار شدن و جدا شدن خود از فرقه پرداخته و به بلایی که رجوی ها با ممانعت از ارتباط بین او و خانواده اش در نزدیک به سه دهه بر سر آنها آورده اند اشاره نمود.
همچنین وی در مورد وضعیت لیبرتی و مناسبات فرقه ای حاکم بر اسیران در آنجا توضیحاتی داد و در قسمت پایانی هر جلسه نیز به سوالات خانواده ها در رابطه با نفرات اسیرشان پاسخ می دادند.
 در جلسات مذکور بخشی از مطالب ارائه شده با توجه به حضور خانواده های متفاوت در هر جلسه تکراری بود، بنابراین تلاش شده تا ضمن رعایت اختصار و پرهیز از درج مطالب تکراری، صحبت‌های آقای رجب زاده و برخی از سوالات عمومی خانواده ها به اطلاع خوانندگان برسد. با این امید به این که این گزارش کمکی باشد به تمامی خانواده های چشم انتظار و افشای هر چه بیشتر جنایات رجوی‌ها که عامل همه مشکلات این خانواده ها و افراد اسیرشان هستند.
چگونگی پیوستن به فرقه رجوی
آقای رضا رجب زاده گفت: من سرباز بودم که در عملیات مرصاد مجروح شدم و به اسارت فرقه رجوی در آمدم و بعد از مدتی بیهوش شدم. در حالی که بی هوش بودم سازمان مرا به عراق منتقل می‌کند. بعد از چند روز وقتی به هوش آمدم دیدم در بیمارستانی بستری هستم که همه اشخاص به زبان عربی صحبت می کنند. از نفر کنار دستی ام (که بعدها فهمیدم از نفرات سازمان است) پرسیدم کجا هستیم؟ او گفت در بغدادیم. گفتم کی به ایران می رویم؟ او گفت به زودی!! بعد از مدتی حالم بهتر شد و افراد سازمان به بیمارستان مرا به پادگان اشرف بردند. مدتی را در بیمارستان اشرف بستری بودم و تا ماهها با عصا راه می رفتم. در این مدت آنها روی من که سازمان را نمی‌شناختم کار کردند و در واقع مغزشویی ام کرده و به من می گفتند ما بزودی به ایران برمی گردیم. با وعده های توخالی هر سال وعده های سر خرمن داده و همه ما را به امید این که در آینده نزدیک به ایران بر می گردیم فریب داده و با همین ترفندها 28 سال اسیر فرقه بودم.
 ترفندهای رهبران فرقه برای نگهداری اعضا در عراق
رهبران سازمان برای این که افراد فرار نکنند می گفتند اگر از سازمان جدا شوید شما را تحویل عراق می دهیم عراق هم طبق قانون شما را به جرم ورود غیر مجاز 8 سال در زندانهای مخوفی مثل ابوغریب زندانی می کند و بعد تحویل ایران داده می شوید. ایران هم شما را اعدام می کند. خلاصه آنچنان فضای ترس و وحشتی در دل ما ایجاد کرده بود تا به فکر جدا شدن و فرار نباشیم.
دلایل مسئله دار شدن
در چند سال اول که در فرقه بودم هر سال عید که می رسید سازمان از ما می خواست برای خانواده کارت تبریک بفرستیم. من هم اقدام به نوشتن کارت کردم و تحویل سازمان می دادم تا برایم ارسال کنند و به این ترتیب امیدوار می شدم که خانواده از وضعیتم خبر دار می شود.
سال پنجم حضور من در اشرف بود که یک روز به طور اتفاقی یکی از مسئولین زن را دیدم که به سمت محل سوزاندن گزارش ها و کاغذها می رفت. یک کارتون کاغذ پاره را با خود به آن محل می برد تا آنها را در کوره بسوزاند. در همان زمان یک کانکسی آتش می گیرد و آن زن به من می گوید تو مواظب وسایل من باش تا برگردم. او به سمت دفتر فرماندهی مقر رفته بود تا آن حادثه آتش سوزی را اطلاع دهد. من تا او بر گردد آن کاغذ پاره ها را نگاه کردم و دیدیم انبوهی کارت تبریک بچه ها را با خود آورده تا آنها را به جای این که به ایران بفرستند، بسوزانند. اتفاقا کارت خودم را که برای خانواده‌ام نوشته بودم نیز آنجا بود که آنرا برداشتم و با خودم بردم. از این موضوع خیلی ناراحت شدم و به مسئولین گفتم شما از ما درخواست می‌کنید که ایام عید برای خانواده کارت بفرستیم ولی بعد در خفا آن ها را می سوزانید، ما به شما اعتماد کرده و شما ناصادقانه تنظیم دیگری با ما می کنید.
 آنها که دیدند خیلی افتصاح شد گفتند ما کپی را سوزاندیم. من گفتم من که اصل اش را دیدم که برای سوزاندن آورده بودید. بعد مرا صدا کردند گفتند اشتباه شده و برای فریب من بار دیگر از من خواستند که مجددا کارتی را برای خانواده ام بفرستم. من هم به آنها گفتم ارزانی خودتان باشد. بعد از این ماجرا من این داستان را برای همه دوستانم تعریف کردم. سازمان از این اقدامم بسیار بر آشفته شد و مرا به همین دلیل زیر تیغ گرفتند.
علت ماندن در فرقه رجوی علیرغم مسئله داری
آقای رجب زاده در ادامه در رابطه با در خواست بازگشت به ایران و جو سازی های فرماندهان فرقه از فضای داخل کشور و موانع پیش روی برای حاضرین توضیح داد:
مسئولین سازمان به من گفته بودند اگر تو روزی به ایران بر گردی اولا باید دم مرز گور خود را با دست خودت کنده و منتظر طناب دار باشی. آنها حتی روی جنازه ات هم خاک نمی ریزند و سگ و گربه باید جسد تو را بخورند. آنها برای ترساندنم ادامه دادند دولت ایران علیه تو خیلی تبلیغ کرده و به خانواده ات گفته اند که تو منافق هستی. بنابراین حتی اگر دم مرز تو را نکشند، پسرت تیر را بر قلبت خواهد زد یا اینکه دخترت قمه را بر سرت خواهد کوبید. آنها فضایی درست می کردند که ذهن را به طور کلی آببندی کرده تا هرگز به فکر کشور و خانواده نیافتیم. از سال 1368 نیز خانواده را حرام اعلام کرده و گفتند خانواده کانون فساد است.
ادامه دارد…
انجمن نجات مرکز استان مازندران
 

خروج از نسخه موبایل