گفتگوی بنیاد خانواده سحر با خانم ها بتول سلطانی و میترا یوسفی – قسمت هفتم

گفتار هفتم: ریل ورود به نشست های رجوی
بنیاد خانواده سحر: در ادامه صحبت های خانم یوسفی به نظر می رسد ضرورت بخش عمده این حساسیت ها و شیوه های حفاظتی ترس از درون مناسبات باشد. جایی که ظاهرا باید نقطه امن و اتکای رجوی باشد. اما آنطور که شنیده شده و شما هم اشاره کردید بیشترین ترس از این ناحیه است. می خواهیم در همین راستا یعنی سیستم های کنترل و تامین امنیت نشست ها صحبت کنید. ابتدا روی روش ها صحبت کنید. روی امکانات، حساسیت ها، مراحل کنترل و اینطور موضوعات و مسائل.
خانم سلطانی: پیرو صحبت های شما باید عرض کنم کیفیت و سخت گیری های معمول در کنترل نشست ها نشان میدهد که این حساسیت ها واقعی است. شکنندگی مناسبات و بالا بودن احتمالات را نشان می دهد. این حساسیت ها را بگذارید کنار آن اقداماتی که برای تربیت خُلص ایدئولوژیکی افراد می شود. ظاهرا باید میان این آموزش ها و سیستم کنترل های درون تشکیلاتی یک رابطه منطقی حاکم باشد، یعنی هر چه این آموزش ها عمیق تر و بیشتر می شود، ضریب اطمینان و امنیت درون تشکیلاتی بیشتر بشود، اما این رابطه عکس است. همین تناقض نشان می دهد که درون این تشکیلات چه خبر است. اعتقاد دارم تشدید این وضعیت نتیجه جمع بندی ها و اطلاعاتی است که از متن این مناسبات به دست می آید. وقتی درباره این سیستم ها صحبت کنم، متوجه خواهید شد که مشکل امنیت رجوی بیشتر از آنکه از بیرون مناسبات باشد، درون تشکیلات و در میان افرادی است که ظاهرا خلص و عاشقانه دنبال او هستند. این بحث جداگانه ای می طلبد که می شود در ادامه به آن پرداخت. اما درباره سوال مشخص شما یعنی روش های کنترل نشست ها؛روش کنترل نشست ها به این ترتیب است که اینها یک دروازه اصلی برای کنترل افراد دارند. به این صورت که با نصب یک ددکتور در این دروازه افراد یک چک کلی می شوند. قابلیت این دستگاه به گونه ای است که هر گونه شیئی فلزی یا باروت یا هر شی که از جنس سیانور و مواد کشنده را شناسایی می کند. تا جایی که اطلاع دارم این دروازه حفاظتی روی سه تا چیز حساس است. یکی روی مواد سمی، به خصوص روی سیانور خیلی حساس بودند. روی همین ددکتور هم این اندازه حساسیت را ایجاد کرده بودند. به محض شناسایی سیانور بوق می زد. دومین حساسیت روی باروت بود. به صفت کلیه اشیاء و چیزهایی که می توانستند قابلیت انفجاری داشته باشند. از هر نوعی مثل مواد انفجاری، دسته پلاستیکی، دسته باروتی، از هر جنسی مثل گوگرد و سایر موارد اشتعالی و انفجاری، بعد هم روی فلز حساس بودند. حالا بعد از اینکه افراد از این دروازه عبور می کردند، دوباره با یک ددکتور دستی بازرسی می شدند. به این ترتیب در این دو مرحله هر چه وسایل فلزی در نزد افراد بود از جمله ناخن گیر، گردن بند طلا، زیپ لباس و … کاملا مشخص می شد. بعد می رفتند روی اینکه ببینند بردن مثلا لباسی که زیپ دارد به داخل نشست مجاز هست یا نه.
بنیاد خانواده سحر: ممکن بود چیزی از آن دروازه ددکتوری اول عبور کند؟
خانم سلطانی: ببینید به این صورت بود که آن ددکتور اصلی حساسیت خودش را اعلام می کرد، اما بقیه اش با آن ددکتور دستی و در مرحله بعدی با شیوه دستی انجام می شد. در دروازه اول دستگاه حساسیت خودش را نشان می دهد، اما نمی دانند مورد چیست. وقتی وارد مرحله دوم یعنی ددکتور دستی می شود اینجا معلوم می شود دلیل این حساسیت چی بوده است. اما اگر این مراحل هم حساسیتی نشان ندهد می روند روی ریل بازرسی دستی. بعضی وقتها امکان استفاده از دروازه ددکتور وجود نداشت. در این صورت مکانیزم های دیگری بود که از جمله می شود به بازرسی بدنی اشاره کرد. منتهی این بازرسی بدنی با آنچه شما می توانید در ذهن متصور بشوید زمین تا آسمان فرق داشت. در این مرحله افراد آموزش دیده و خبره این کار تمام بدن را بازرسی می کردند. اول کل لباسها را در می آوردند. اگر کاپشن یا ژاکت و اورکت همراه کسی بود، کلا می گرفتند. اگر کسی مشکل داشت، مریض بود، سرما خورده بود، یا باید با دمای خاصی بدنش را گرم نگه می داشت، یا هر دلیل موجهی برای بردن اورکت به داخل نشست داشت، بازرسی خاص و ویژه روی او اعمال می کردند. تمام درزهای لباس را توسط افراد مختلف کاملا چک می کردند. پشت و روی آن را چک می کردند. لای زیپ ها، دگمه ها یا لایه های کاپشن یا اوورکت به سختی کنترل و چک می شود. برای امنیت بیشتر و پائین آوردن ضریب خطر هوای داخل نشست ها را طوری تنظیم می کردند که احتیاجی به بردن این نوع لباس ها نبود. در ورودی ها معمولا جایی برای نگهداری این لباس ها درست کرده بودند. بعضی اوقات حتی دهان بچه ها را نگاه میکردند. یک مورد دیگر این بود که نمی گذاشتند کسی با کیف و کلاه وارد بشود. روی اینها هم حساس بودند. یادم میآید حتی به ما دستور داده بودند خودکار بچه ها را چک کنیم. باید با آنها یکی دو خط روی کاغذ می کشیدیم تا مطمئن بشویم درون لوله آن جز جوهر چیز دیگری نباشد. یا مثلا گفته بودند به شکل خودکار توجه کنید که طبیعی هست یا نه. هر چند خودکارها را خودشان می دادند، کسی که نمی توانست از بیرون خودکار تهیه کند. با این حال این حساسیت ها بود. یا مثلا نمی گذاشتند کسی با خودش مداد اتود به نشست ببرد. چون می گفتند ما روی این نوع مداد و قابلیت های آن اشراف کامل نداریم. نمی دانیم چگونه می شود برای انجام خرابکاری یا موارد اینچنینی استفاده کرد. برای همین از بردن آن به نشست ها جلوگیری می کردند. هر کس برای ورود به نشست فقط یک خودکار بازرسی شده با خودش داخل می برد. همین ریل با میزان حساسیتی به مراتب بالاتر برای ملاقات با خود رجوی طی می شد.
بنیاد خانواده سحر: ببخشید خانم سلطانی، این کنترل ها برای همه سطوح تشکیلاتی و لایه ها و در همه نشست ها و در هر سطحی اعمال می شد؟
خانم سلطانی: بطور کلی می شود گفت هر چه از سطح به بالا می آمدند، ظاهرا این حساسیت ها کمتر می شد. تاکید می کنم ظاهرا، اما در واقع اشکال و مکانیزم های آن فرق می کرد. به نظر من پیچیده تر و درونی تر می شد. می رفت در مناسبات خاص و به اصطلاح سری می شد. درباره این وضعیت در ادامه صحبت خواهم کرد، اما در ظاهر این فشارها و کنترل ها هر چه بالاتر می رفتیم کمتر می شد. مثلا وقتی نشستی در راس سازمان برگزار می شد و مثلا قرار بود اعضای شورای رهبری با مسعود نشست داشته باشند، بیشتر وقت ها بازرسی نمی کردند. اما بر عکس وقتی قرار بود نشست عمومی برگزار بشود، بدون استثناء همه باید ریل کنترل را طی می کردند. حتی مهدی ابریشم چی هم می رفت توی صف تا بازرسی بشود. ظاهرا برای اینکه جلو ذهنیت بچه ها را بگیرند این کار را می کردند. چون اگر قرار بود ابریشم چی و امثال او بازرسی نشوند، به هر حال این ذهنیت ایجاد می شد که به ما اطمینان ندارند. برای همین همه بدون استثنا می رفتند در صف بازرسی. اما همانطور که اشاره کردم در نشست های شورای رهبری با رجوی این بازرسی ها با این شدت انجام نمی شد. اما بر عکس موقع خروج افراد از نشست به همان اندازه سخت گیری و بازرسی انجام می شد. بیشترین حساسیت هم روی این بود که کسی از داخل نشست یادداشت یا نت یا هر چیزی در این رابطه به بیرون نبرد. مسئولیت این کار بعهده گیتی بود. البته یک رِندی های خاصی که در این سطح می کردند این بود که مثلا کسی مثل گیتی با اینکه گاه افراد شورای رهبری بدون بازرسی وارد نشست با رجوی بشوند خیلی مخالف بود. حتی سر این موضوع ظاهرا به مریم و مسعود اعتراض می کرد. اما مسعود در واکنش می گفت؛ “ول کن بابا، من اگر به اینها اطمینان نداشته باشم و اطمینان نکنم، به کی می توانم اطمینان کنم. اینها امیدهای من هستند. من به اینها بسته ام، اگر اینها نباشند که من کسی را ندارم.” این البته به نظر من ظاهر قضیه بود. رجوی با این کار عملا رابطه عاطفی با شورای رهبری را تقویت می کرد. ضمن اینکه به اشکال دیگر همان کنترل صورت می گرفت.
بنیاد خانواده سحر:خانم یوسفی ظاهرا شما چندان درگیر این مناسبات نبوده اید، اما اگر مایل هستید در این باره صحبت کنید.
خانم یوسفی: نکته ی خیلی آشکار دراین نوع مناسبات رجوی، تلاش وی برای وانمود کردن اهمیت اوست. بخصوص خیلی علاقه داشت این حس را به خارجی ها و بیشتر از همه به خبرنگارهایی که در فرانسه پیش او می رفتند، القا کند. در همین شکل و شمائل سیستم های امنیتی و حفاظتی دور و بر خودش و اینکه مثلا برای رسیدن به او چه ریل های حفاظتی و بازرسی را باید طی کرد! سالهایی که رجوی در فرانسه بود و گاه مثلا به خیال خودش با خبرنگارها مصاحبه می کرد، این علاقه به شکل بیمارگونه ای در نشریه مجاهد آن زمان خودنمایی می کرد. من هم از این طریق متوجه این بیماری شدم. اگر چه در آن زمان طور دیگری به موضوع نگاه می کردم و کم و بیش برای رجوی ارزشی قائل بودم، اما خود بزرگ نمایی های او ناراحت کننده بود. ولی امروز که نگاه می کنم می بینم این گرایش او هم مثل سایر جنبه های شخصیتی این فرعون بی قصر و تاج و ملاء، عقده های انباشته و افسارگسیخته ی او را تخفیف می داد. اگر همین حالا هم به آرشیو مجاهد مراجعه کنید می توانید به خودنمایی او پی ببرید. چقدر زبون و ضعیف و حقیر بوده که دلش را در حساسترین شرایط سیاسی و تاریخی یک مملکت به این خوش کرده که فلان نشریه و خبرنگار بنویسد برای رسیدن و ملاقات با رجوی از چند در و دروازه و دژ و قلعه و دیوار و برج و بارو عبور کرده و هر چقدر بیشتر نوشته می شود، برتری جویی او را بیشتر ارضا می کند.
نمی خواهم مقایسه کنم و اصلا مقایسه بین شخصیت های متضاد بی ثمراست. اما اگر رجوی را مسئول ادعاهایش بسنجیم، ببینید شیوه ی زندگی رهبران و انقلابیونی چون چه گوارا و کاسترو و عرفات و جرج حبش را، اینها در راس محبوبیت مردمی، چنان که علیرغم آن همه دشمنی و کینه ورزی آمریکا، راهی برای شایعه سازی و اتهام زدن در این رابطه باقی نمی ماند! چرا راه دور برویم همین آقای خمینی وقتی در نوفل لوشاتو است چطور عمل میکند. اما رجوی می خواهد اینطوری برای خودش پرنسیب درست کند. غافل از اینکه غربی ها امروز به این اهمیت میدهند که این اپوزیسیون چقدر در میان مردم خود جایگاه و پایگاه دارد مگر بتوان بر ملتی تحمیل کرد به اینکه رهبری آن چقدر زمینی و قابل دسترس است. لُب کلام چقدر آدم است. امروزه رهبران کشورهای آنچنانی غربی هم به نزدیکی با ملت می کوشند ساده و بی تکلف بروند میان مردم؛ می خواهند ثابت کنند برای مردم خود شعور و ارزش قائل هستند. در غرب وقتی یک مقام رسمی بصورت اتفاقی مورد تعرض قرار می گیرد، این را برای خودش یک ارزش تلقی می کند. می خواهد با این وسیله میزان دمکرات بودن و مردمی بودن خودش را ثابت کند. اما این کاشف اسرار گنج دره جنی، آنقدر پرت و عقب افتاده است که فکر می کند با این دژ و باروهای قلابی و مقوایی که خودش را پشت آنها پنهان کرده می تواند بزرگ بشود. وقتی فرانسوی ها را در رابطه با ایران سیاستی دیگر آمد و رجوی محبور به ترک فرانسه شد، چند نشریه ی فرانسوی طعنه ها زدند و چه بسا صریح نوشتند که کار طرف در «اور- سور- اواز» هر روز عروسی و میهمانی بود. وقتی رجوی همراه با نخستین رئیس جمهوری ایران، در خاک فرانسه به زمین نشست، طبعا خبرنگاران خارجی توجهی به او نداشتند و تنها ناظر سوالات وسایل ارتباطات جمعی و گزارشات داغ از قهر کردن رئیس جمهور از ایران بودند. فقط مسئول بخش فارسی بی.بی.سی که می باید جزئیات مسائل ایران را بداند، از همراهی او پرسید. سیاستمدار بی تجربه که هنوزهم هیچ نمی داند در دنیای هپروتی دائی جان ناپلئونی اش گفت «کلنل!» بهزاد معزی عضو مخفی سازمان مجاهدین خلق ایران ما را خارج کرد و سه ماه دیگر به ایران بازخواهیم گشت! آن سه ماه حالا سی سال شاهنامه از سر گذرانیده است!
ملک حسین معاشر و میهمان دائمی شاه ایران در سفری به پاریس تقاضای رجوی را برای ملاقات نمایشی پذیرفت. عکس های عکاس بی تجربه خراب از آب درآمد و دوباره دست بدامان شاه اردن شدند و نشریه ی بی اعتبار مجاهد مدعی دو ملاقات رهبرشان با شاه اردن شد.
سرآغاز جنگ سرنگونی صدام حسین تلویزیون جهانی بی. بی. سی با هرکس که میشد گفتگویی کرد منجمله «سروناز چیت ساز» و طبق برنامه ریزی آن بنگاه خبرپراکنی کل اخبار بازپخشی داشت. نشریه ی فاقد هرگونه نظم و قانون رجوی، فارغ از ترس بی آبرویی مدعی شد که بی. بی. سی دوبار با خواهر مجاهدشان مصاحبه کرد. آقای جلال گنجه یی سالهاست داوطلبانه خلع لباس کرده است، اما برای این که رجوی هم آخوندی داشته باشد، او را وادار به سوء استفاده از عبا و عمامه میکنند.
نکته ی خیلی مسخره و خنده دارتر آنکه نشریه مجاهد بعضی اوقات یک خبر دو سطری را به چندین صفحه کش می داد. طوری این خبر پوشش می گرفت که اگر کسی نمی دانست فکر می کرد واقعا چه خبر است و این رجوی کیست؟ باورکردنی نیست زمانی که رجوی در مقر اور بوده از اینکه حتی بداند حضور او باعث اخلال در رفت و آمد ساکنین این محله ها شده لذت برده و خود بزرگ بینی اش متورم می شد. برای اینکه این موضوع سبب رسانه ای شدن بیشتر رجوی اگرهم به صورت منفی، و احیانا کمک به حساسیت نیروهای امنیتی و پلیس فرانسه! که این همواره خواست رجوی بوده است. در دنیای کوچکش علیرغم جنایات وگناهان کبیره فکر می کند این کلک خوبی برای مهم شدن است. البته تاثیرات و اهمیت های دیگری هم برای رجوی دارد. وقتی نخستین رئیس جمهورانتخابی ایران دکتر بنی صدر که از نظر سیاسی شخصیت حقیقی بود، محل اقامت رجوی را ترک و سبب بی اعتباری سیاسی او شد، بلافاصله دولت فرانسه سیستم حفاظتی چشمگیر مامورین در اور را جمع کرد. رجوی آشکارا به التماس افتاد و اصرار ورزید که سیستم مورد بحث باقی بماند. دولت فرانسه مدعی شد هزینه دستگاه امنیتی مذکور را برای یک کشور آفریقایی نیاز دارد. رجوی مذبوحانه سماجت کرد که خود هزینه را می پردازد خوشا پافشاری بیهوده و بی ثمری از آب درآمد و دولت فرانسه دیکر هرگز مسئولیت امنیتی رجوی و زنش را به عهده نگرفته و از آن شانه خالی کرد. من با خانم سلطانی هم عقیده هستم که هر چه رجوی بیشتر آموزش ایدئولوژیکی می دهد تا نیروهای وفادارتر تربیت کند، در عمل همانطور که می بینیم به تشدید فضای امنیتی و پلیسی مناسبات او منجر می شود. اما جدای از این چیزی که بیشتر توی چشم می زند، همین بخش پروپاگاندا و تبلیغاتی قضیه است.
 

خروج از نسخه موبایل