از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت چهارم

اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
بازسازی  اعضاء سازمان در زندان بعداز ضربه سال 1354
 این یادادشت درنشست ها که مسعود رجوی صحبت می کرده برداشته شده وچون اصل یادادشت ها را موقع جدا شدن نمی شد با خود بیاورم.
با وجود این درایام اقامتم در تیف و بعداز آن که مدتی وقت داشتم آنها را روی کاغذ آوردم.
 شاید برای خواننده های عزیز غیر آشنا این سوال پیش بیاد چطوری حافظه ام اجازه میداد که مجدداً آنها را روی کاغذ بیآورم ولی اگر کسی درباره فرقه رجوی وفرقه های دیگر چیزهایی بداند برای او این  سوال پیش نمی آید.
امروزه از آن شیوه های روانشناسی برای بچه های پیش دبستان و اول ابتدایی استفاده می شود.
مثلا بچه از رو نمی تواند بخواند اما معلم که با آهنگ خاص آن شعر ویا… را که با تکرار زیاد یاد داده بچه به راحتی آن رامی تواند بخواند!
درفرقه ها برای آنکه مغز ها را شستشو بدهند شبیه آموزشی که به بچه های ذکر شده میدهند، موضوع را آنقدر تکرار می کنند که اسیر فرقه فقط بیان آنها را درذهن دارد.
 اگر با نفرات موجود درفرقه رجوی صحبت کنید همه یک چیز را بیان می کنند. فقط کمی بیشتر و یا کمتر واین مسئله به میزان دقت وتلقین پذیری هریک ازافراد بستگی دارد.
مسعود همیشه در نشست ها با مرور مسائل از زندان ومریم شروع میکرد و مریم مجدداً از مسعود تعریف می کرد وآنقدر تکراری بود که فکر کنم تمام بچه های جدا شده اینها را به یاد دارد.
 پس از اعلام تغییر ایدئولوژی، عده‎ای از اعضای باقی‎مانده در زندان شروع به بازسازی سازمان با همان فکر التقاطی کردند. بیشتر این عده به دور شخصی به نام «مسعود رجوی» گرد آمدند. او تنها عضو باقی‎مانده از مرکزیت اولیه سازمان بود و دردستگیری اولیه اعضای سازمان در سال ۱۳۵۰ دستگیر شده بود و در زمان دستگیری جوان‎ترین عضو مرکزیت گروه بود. حنیف‎نژاد در آخرین لحظات پس از ضربه شهریور ۵۰، او را وارد مرکزیت کرده بود.
به گفته مسعود حقگو عضو قدیمی سازمان، «حنیف‎نژاد و دیگر سران سازمان اسیر نوع حرف زدن و روشنفکرنمایی مسعود رجوی شدند؛ او حرّاف و جذّاب بود». رجوی در اردوگاههای الفتح در اردن آموزش نظامی دیده بود.
از همان ابتدای امر برای بعضی از افراد سازمان روحیه و نوع نگاه او به دین مشخص شده بود.
در اینجا اضافه می کنم از زبان دکتر کریم رستگار عضو قدیمی سازمان نقل‌ می‌کند که یکی از اعضای الفتح از رجوی سؤال کرده بود که اگر میان "مبارزه" و "دین"برای شما تضادی پیش آید، شما کدام را ارجح‌ می‌دانید؟ رجوی پاسخ داده بود «در هر حال به مبارزه ادامه‌ می‌دهیم». برخی از زندانیان آن زمان معتقدند که رجوی در زندان تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده بود ولی برای حفظ موقعیت خود آن را پنهان ساخته بود.
 رجوی تنها عضو مرکزیت بود که از اعدام جان به در برد. چون این نکته در همان زمان نیز بسیار جلب توجه کرد، رجوی و هوادارانش شایع کردند که کاظم رجوی برادر وی که در سوئیس به سر‌ می‌برد و با محافل حقوق بشری رابطه داشت، توانسته است برای وی از این طریق کاری صورت دهد.وهمیشه مریم می گفت اگر کاظم درخارجه نبود مسعود هم با آن نفرات اعدام می شد یک سری چه درسازمان وچه در خارج از سازمان براین باورند که اگر کاظم تلاش کرده بوده چرا بقیه رهبران آن موقع سازمان اعدام شدند اما فقط مسعود ماند اگر شاه از فشار آن تلاش کاظم ترس داشت بقیه را نیز اعدام نمی کرد.ولی امروزه طبق اسناد و مدارک متقن بر جای مانده از ساواک، حقیقت چیز دیگری بوده است.
 به هر حال در محیط بسته، خانم رجوی وخود رجوی به نفرات القا کردند که حنیف قبل از اعدام من را صدا کرد وگفت تو دیگر رهبری سازمان را بعهده می گیری ومن هم با آن مسئولیت سنگین پابه میدان گذاشتم و درآن زمان که نفرات در زندان واو شده بودند با بیانیه 12 ماده ای آنها را زنده کردم ومهدی ابریشمچی هم در آن زمان در زندان وکیل آباد بود ایشان هم یک بیانیه داده بود است وبه گفته خود بیانیه ما کار را خراب کرد تا اینکه بیانیه مسعود به دست ما رسید وبا آن نفرات در زندان وکیل آباد آکتیو شدند.
از کتاب پایانی درپایان آمده است:
واقعیت آن بود که رجوی در همان آغاز دستگیری با ساواک همکاری کرده بود و تمام اطلاعات خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بر طبق اسناد ساواک: ارتشبد نعمت‎الله نصیری رئیس ساواک، در نامه‌ای خطاب به دادرسی ارتش، مسعود رجوی را از «همکاران» ساواک معرفی کرده که «در جریان تحقیقات، کمال همکاری را در معرفی اعضای سازمان مکشوفه به‎عمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکه مزبور مؤثر و مفید بوده است». نصیری در ادامه همین نامه تأکید‌ می‌کند که مسعود رجوی «پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاهها همکاری‌های صمیمانه‌ای با مأمورین به‎عمل آورده لذا به نظر این سازمان [ساواک] استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد». روزنامه کیهان نیز در خبر اعدام چهار تن از اعضای سازمان درباره مسعود رجوی اطلاع‌ می‌دهد که «چون در جریان تعقیب کمال همکاری را به‎عمل آورده و در زندان نیز با مأمورین همکاری نموده به فرمان مطاع مبارک شاهانه کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان تبدیل گردیده است.
به گفته مریم همسر مسعود چیزی از سازمان باقی نمانده بود و نام سازمان مجاهدین خلق، پس از متلاشی شدن، اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی دوباره به رهبری مسعود مطرح شد. اعضای پراکنده را به سرعت جمع و جور کردند و در حقیقت «سازمان مجاهدین خلق ایران» را بار دیگر پایه‌گذاری کردند.
 بازهم از کتاب پایانی بر پایان:
اولین اقدام سازمان، در اوضاع پرتلاطم روزهای اولیه پیروزی، اشغال محل «بنیاد پهلوی» واقع در خیابان ولیعصر (ساختمان وزارت بازرگانی فعلی)، ایجاد خانه‌های تیمی نیمه مخفی و مخفی در سراسر کشور و جمع‎آوری اسلحه و مهمات و اختفای آنها بود. همچنین در سطح وسیعی به جذب نیرو و عضوگیری به‎ویژه از بین نوجوانان و جوانان پرداختند. این نکته را نیز باید یادآور شد که بسیاری از مردم در آن زمان در جریان ایدئولوژی منافقانه و التقاطی سازمان نبودند؛ و آنان را جمعی پاک و مسلمان و قربانی توطئه کمونیست‌ها‌ می‌پنداشتند.
سازمان با تبلیغات وسیع بر چهره‌هایی چون شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف و مرتضی لبافی‎نژاد به مظلوم‎نمایی و جلب ترحم و حمایت اقشار مسلمان و مخالف مارکسیسم‌ می‌پرداخت و در همان حال نیز از محکوم کردن مارکسیست‎ها به خاطر جنایاتشان در حق این افراد خودداری‌ می‌کرد. سازمان جدید مجاهدین خلق تقی شهرام، بهرام آرام، وحید افراخته و امثال آنان را مارکسیست نمی شناخت. بلکه به آنها لقب "اپورتونیست‌‌های چپ‌نما" داده بود و از این طریق نزد سایر گروه‌ها و افراد مارکسیست آبروداری‌ می‌کرد و در عین حال مارکسیسم و مارکسیست‎ها را از دست داشتن در این توطئه، تطهیر و تبرئه‌ می‌نمود.
مسعود بیان می کرد اگر ما آن ضربه را در سال 54 نمی خوردیم رهبری انقلاب به نام ما بود به گفته او،اعضایی که درزندان نبودند تلاش نکرده بودند تا مسعود را به ملت بشناساند اگر این کار می شد مسعود توسط ملت به عنوان رهبر انقلاب شناخته می شد این بیان هم که خانم رجوی وشخص ایشان بیان می کنند اگر چه خودشان دربیان کردن تناقض ندارند اما باید اذعان کرد که اگر  امام خمینی هم نبود رهبری به مسعود نمی رسد ولی در محیط بسته که کسی هم با بیان آنها مخالف نیست این حرف را زدن مشکل ندارد چون برای تعریف وبزرگ نمایی جریمه وجود ندارد.
مسعود ومریم همیشه می گفتند که ما انقلاب سال 64 را انجام دادیم که رهبری نوک قله باشد واگر این بار هم در ایران انقلاب شد رهبری آن مشخص شود که کیست.اما به گفته آقای گنجه ای نه آن ازدواج ونه این انقلاب ادامه راه به رهبری مسعود سرانجام به راه دیگری ختم شد.
 کسی که ادعا می کرد که مردم باید در سال 57 مرا به عنوان رهبری انقلاب برسمیت می شناخت و برای مطرح شدن دست به کاری غیری اخلاقی می زند و همسر خود را که دختر آقای بنی صدر بود  طلاق می دهد وبا همسر همردیف سازمانی خود که از همسر سابق خود یک فرزند هم داشته  وطلاق گرفته (وآن هم برای ازدواج سه طلاقه) که با مسعود بتواند ازدواج کند واین کار هم به گفته مریم انقلاب 64 مطرح کردن مسعود وتیز کردن رهبر عقیدتی بود ویا مسعود می گوید مریم کسی است که رهبری را شناخت ودست از همه چیز شست تا رهبری عقیدی را درسازمان به شما ها نشان بدهد ود رآینده رهبری در ایران دزدیده نشود.
غافل ازانکه رهبری درجریان مبارزات و توازن نیروها تعیین میشود ودر پیشانی کسی جک نشده است!
ادامه دارد
 

خروج از نسخه موبایل