به یاد یار رنج کشیده ام اصغر ستار نژاد

حدود سال 73 به بعد بود که وقتی بعد از 4 ماه در زندان اسکان به بهانه چک امنیتی مرابه داخل مناسبات برگرداندند. تشکیلات می دانست که من دیگر در یگان و قسمت قبلی جای ندارم لذا مرابه مرکز دیگری منتقل کردند.
درآن زمان هنوز هیچ کس غیر از فرماندهان توجیه شده نمی دانستند که من چند بار اعلام جدایی کرده ام و بازداشت شده ام و نهایتأ چک امنیتی با شکنجه و فشار را گذرانده ام.
شب اول سر میز غذا خوری به اغلب چهره ها نگاه می کردم و تمامی حرکات و سکنات صورت افراد را زیر ذره بین گذاشتم تا بتوانم در ادامه خود را درمناسبات مرکز جدید حفظ کنم. در این شب موقع اتمام  شام سر سینگ ظرفشویی فردی با موهای جو گندمی و قدی متوسط و توپر و چهره ای آکنده از تمسخر به مناسبات تشکیلاتی فرقه درکنارم مشغول شستن سینی شام خود بود.
او گفت خوش آمدی این ورمیزی هستی یا اون ورمیزی. گفتم منظورت چیه؟
گفت من اصغر ستارم همه مرا می شناسند زندانی زمان شاه_از اول انقلاب با سازمان بودم خود و زن و بچه و خصوصأ دو تا جگرگوشه ام در مناسبات هستیم
اما اکنون بلاجبار در سال 69 هر دوبچه ام را به نقطه نامعلومی در اروپا فرستاده اند بدون هیچ رضایتی از جانب من. حال بعد از چند سال از من می خواهند تلفنی با آنها صحبت کنم و از آنها بخواهم که برای رجوی به عراق بیایند او ادامه داد این کاررا نکردم و در تماس سازمان را فریب دادم و به آنها گفتم هیچ وقت به عراق نیایند.

اکنون تشکیلات مرا بقول خود منزوی  کرده و نمی گذارد حتی سرمیز غذا خوری هم کسی روبروی من بنشیند چون روز بعد انگ مزدور و بریده به وی هم می زنند و…
من ابتدا فکر کردم او دارد مرا امتحان می کند و فقط شنونده شدم. روز بعد من به یگان مخابرات داده شدم و دریک انبار مسئولیت تنظیف و فقط گردگیری اقلام به من داده میشد. حتی یک نفر بعد از سپردن کاربه من درب را از پشت قفل می کرد تا پایان کارهر روز.
یک روز در راهرو ساختمان مربوطه اصغر را دیدم که او هم در انبار کناری مسئولیت نگهداری و سرویس اقلام استقراری دارد درفرصتی با هم دیالوگی داشتیم و مطمئن شدم که او شدیدأ مسئله دار و شاکی از عملکرد رهبری فرقه است و ذره ای اعتقاد به استراتژی و صداقت رهبری ندارد.
از آن تاریخ با هم صمیمی شدیم و خلاصه همین صمیمیت باعث شد نشستی گذاشته شود و تحت عنوان محفل گرایی ما را محاکمه تشکیلاتی و خلاصه تنبیه کردند.بگذریم این گونه موارد دلیل و سیکل طولانی و پرماجرای خاص خودش را داشت.
اما اصغر ستار با سابقه ای هم ردیف رجوی بعضی روزها آنقدر تحقیر می شد که صبح ها موقع تجمع واعلام برنامه روزانه تا آخرین نفربه وی برنامه ای ابلاغ نمی شد و نهایتأ با لحن تحقیر آمیزی گفته می شد اصغر ستار تو هم امروز وصل هستی به سید آدم(کارگر سودانی) کارو برنامه ات را با وی دنبال کن.
توجه کنید سازمان رجوی با عضوی که از زمان شاه هوادار و کادر رسمی اش بوده و زن و بچه ها و کل خانواده اش را در آن راه داده چه میکرد تا چه رسد به من که کسی بودم که شاید بلاجبار سازمان خودش در یک معامله مرا از صدام خریده بود.

در هرحال اکنون سالها و سالها از آن ماجرا می گذرد و اصغر ستار هنوز اسیر وگرفتارعمل انجام شده ای است که سازمان با گروگان گرفتن زن و بچه هایش برایش به وجود آورده. ناگفته نماند درصد زیادی از اعضای قدیمی فرقه رجوی که اغلب گرفتار شده اند همین وضعیت را دارند.
اما اصغر دوست بسیار مهربان و دوست داشتنی من بود ومن هرگز او رافراموش نکرده ام و آرزوی سلامت و رهایی از دام فرقه برای خود و خانواده اش دارم.
عباس

خروج از نسخه موبایل