وقت نوشتن که شد،آقای ستارنژاد چهره خوبی ازخودش ارائه نداد!

دروبگردی خود به نوشته ای ازاین هموطن که اورا نمیشنسام برخورد کرده ومطالبش را خواندم.
ظاهر سخنان او خطاب به شخصی است که خاطراتی ازاو نقل کرده که مورد خوشآیندش نبوده ودست بقلم برده و درمتنی بنام " از خیانتگری است بدنامی " بعد از تحریر پاراگرافی چند، طرزفکر بسته ومنحط خودش را بشکل زیر بنمایش گذاشت:
" من از سال60 تا سال 65 در زندانهای رژیم خمینی بودم و تنها جرم من که به آن افتخار میکنم هواداری از سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران به رهبری برادر مسعود بود که همواره حاضر بوده و هستم که جانم را به خاطر آن فداکنم. من هیچگاه فردی را که ذره ای از مجاهدین فاصله گرفته باشد تحویل نمیگرفتم ".
 حالا افتخارات این سازمان  درقبل وبعد ازانقلاب را که باهم درتضاد کم و بیشی قراردارند، به کناری نهاده و میپرسیم  که مگر استبداد فکری وتربیت فرقوی وانحصار طلبی وسیاه وسفید دیدن قضایا  شاخ ودم دارد که این عزیز بنمایش گذاشته وگفته که ذره فاصله ای را هم تحمل نمیکرده!
باز وبه سبک متداول در باند رجوی، که کاری جز قربان صدقه رفتن  او پیدا نمیشود واگر حملاتی به حکومت میگردد، تنها بخاطر این است که رجوی برصدر نشیند وقدر بیند، چنین آمده است:
" از روز اول که مسعود رجوی را شناختم از همه زندگی ام گذشتم و آرمان و ارزشهای سازمان و مسعود را انتخاب کردم و تا امروز هم چندین بار رهبری سازمان به تک تک اعضای خودش گفته هر کس میخواهد دنبال زندگی خودش برود, برود…  مگر میشود بدون حداکثر آگاهی و اختیار و عشق به آرمان مقدس آزادی و رهایی میهن در مقابل آخوندهای رذل و وحشی ایستاد و جنگید "؟
مگر مسعود چه آرمانی دارد که ازهمه چیزت بگذری؟ شما اگر فرد آزادی باشید، صاحب مال وجان خود بوده ومیتوانید آنرا مصرف کرده وازدست بدهید ولی درمقابل این ازدست دادن چیزی را هم بدست آورید تا جانتان را مفت نفروشید!
اگر فروختن جان برای مردم است با تشخیص مسعود رجوی، این کاررا حتما نکنید!
اوبرای برقراری مناسبات برده داری در سازمان وحتی تصاحب همسران دوستان نزدیکش دست به هرکاری زد و بنابراین نمیتواند کاری بهتر ازآنچه که برای دوستانش کرد، برای مردم بکند!
ازکدام آگاهی حداکثری صحبت میکنید؟! زندگی دریک تشکیلات ایزوله شده و کنترل کننده ی هرحرکت اعضا ودرحالی که خود رهبرانش با مطالعه فاصله دارند، چگونه میتواند بشما آگاهی آنهم درسطح حداکثری اش بدهد!
هرگز ندیده وشنیده نشده که جماعتی بدور از مردم و بی حوصله برای مطالعه، ازحداکثر آگاهی برخوردار باشد!
درتوصیف کسی که برعلیه یا نفع اومقاله نوشته، میگوید:
" این بیچارة فلک زده در حدی که از اراجیفش پیداست, وقتی سازمان او را از زندان رژیم سابق عراق بیرون آورد بجای اینکه بدهکار سازمان باشد, مزدور خودفروخته وزارت بدنام شده است ".
یعنی او اسیر جنگی بوده وسازمان مانند هزار نفر دیگر ازاسرا، اورا عضوگیری نموده تا درزندانی جدیدتر وبامدت اسارت بیشتر، زندگی کند وبعد فرار کرده وبه استخدام وزارت اطلاعات درآمده است وشما توانسته اید ازاین استخدام که طبعا باید خیلی محرمانه باشد وگفته اید که اورا نمی شناسید، باخبر شدید؟ چگونه؟
اصعر آقا به سخنان خود چنین ادامه میدهد:
" این چند سطری هم که نوشتم نه بخاطر جواب به مزدوران انجمن نجات آخوندی است, بلکه بخاطر روشنگری و معرفی دستگاه حقیر و پست رژیم آخوندی است که در لبه پرتگاه سرنگونی دست و پا میزند و بیهوده آب در هاون و سر به دیوار میکوبد ".
عجب!
حرف های کسی که اصغرآقا اورا نمی شناخته واگر میشناخته اهمیتی بدان نمیداده و اسیر جنگی بوده، چگونه میتواند رژیم را ازلبه ی پرتگاه سرنگونی نجات دهد؟
با این نوع تحلیل های آبکی وبا این میزان سواد سیاسی وآن نوع روابط موجود  که درتشکیلات تان است، فکر میکنید که میتوانید رژیم را سرنگون کنید؟!
خوش بحال حکومتی که اپوزیسیون دست بقلم اش اصغر آقا باشد ورهبرانش مسعود ومریم تابان!
سعید
 

خروج از نسخه موبایل