ابر فرقه – قسمت پانزدهم

High cult
نگاهی اجمالی به تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران
(در پادگانهایش در عراق و قلعۀ اشرف)
با نگاهی به کتاب "فرقه ها در میان ما"
نوشتۀ: خانم مارگارت تالر سینگر استاد دانشگاه برکلی آمریکا
ترجمه: مهندس ابراهیم خدابنده
نگارش: مهندس محمّدرضا مبیّن – (با تجربه 10 سال حضور در فرقۀ مخرب رجوی)
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی عمران
در حال حاضر مهندس یک پروژه ساختمانی است  
عضو انجمن نجات استان آذربایجان شرقی
***
توجه ما تازه واردان به برنامه سنگینی از فعالیت های مختلف، از جمله ورزش اجباری روزانه، شرکت در کلاس های درس و سرود و بخصوص کلاس های رهبری (نوارهای ویدئویی رهبر در مورد بحث طلاق و انقلاب ایدئولوژیک)، آواز خوانی جمعی، انجام کارهای جمعی و نظافتی مقر، نوشتن گزارشات مختلف و نوشتن و پر کردن انواع فرم ها در مورد پروسۀ قبلی، کارگری برای تهیه نهار و شام و صبحانه و… معطوف بود، و حتی وقت کمی برای خواب داشتیم، باین ترتیب ما تازه واردان را، به حدی مشغول می کردند، که فرصت فکر کردن در خصوص آنچه انجام می دادیم یا آنچه با ما انجام می شد را نمی یافتیم.
واقعیت این است که شما و آشنایان شما و سایر کسانی که این مطالب و تجارب تلخ ما را می خوانید، برای این که جذب هیج فرقه ای نشوید، بهتر است پایان کار ما و تجارب ما را بخوانید، و این طوری اتوماتیک وار در مورد فرقه ها واکسینه شوید. بسیاری از ما که قبلا به فرقه ها پیوسته بودیم، واقعا آگاهی اندکی نسبت به آنچه در پایان بر سرمان قرار بود بیاید، داشتیم و شاید شما با خواندن چنین مطالبی گیر فرقه ها نیافتید. احتمال غالب، همیشه این است که افراد بطور احساسی، در قبال تاکتیک های مجاب سازی پیچیده، قدرتمند و سازمان یافته تسلیم شوند. پس بهتر است از تجارب دیگران درس بگیرند.
کم کم از پذیرش وارد ارتش شدم، اغلب جهت انجام کارهای طاقت فرسا و مسئولیت های محوله، گوش دادن به سخنرانی ها و رفتن به نشست های طولانی مدت، مجبور بودیم بیدار بمانیم و بزودی همه اعضای فرقه را می دیدم که دچار کمبود خواب شدند و علائم حیاتی همه، این طوری بیش تر مختل می شد.
عادات غذایی غلط، سوء تغذیه و نوع غذای اجباری روزانه و خلاصه رژیم غذایی اجباری و نه دلخواه، باعث ایجاد مشکلات و مسائل عدیده ای نیز می شد. خلاصه طولی نکشید، ما تازه واردان که در محیط تازه غوطه ور بودیم، بدون این که متوجه شویم، به روش جدید فکر و کار می کردیم. عنوان کردن مسائل امنیتی کذائی، در این فرقۀ سیاسی – نظامی، عامل دیگری برای محدود کردن بیش تربود و تنها کسی که به طور مستقیم با دنیای بیرون و آزاد ارتباط داشت، شخص" رهبر فرقه" بود.
و به نظر خودم، رجوی به این تز عمیقا معتقد بود که:
اگر شما واقعا بخواهید افراد را تغییر دهید، باید ابتدا ظاهر آنها را تغییر دهید! موهای خود را باید  با مدل به قول آنها افسری کوتاه می کردیم. لباس های خود را باید هر طور که آنها می گفتند، می پوشیدیم، 2 نوع لباس خاکی و سبز رنگ نظامی داشتیم که دستور رهبر و مسئولین هرکدام بود، باید آن را می پوشیدیم و هرگز اجازه نداشتیم، با لباس عادی از آسایشگاه خارج شویم. حتی اسامی مان هم عموما اسم تشکیلاتی بود. هر شب در یک ساعت معین، باید به نشست انتقادی می رفتیم و از طریق این برنامه سران فرقه می کوشیدند افراد را در یک وضعیت تغییر یافته ادراکی قرار بدهند تا افراد را بتدریج در افکارشان محدودتر کنند. دیگر کاملا از حالت انسان به ماشین تبدیل شده بودیم. کم کم خودم را می دیدم دیگران نیز باین نتیجه رسیدند که اگر ما زمانی گروه را ترک کنیم تمامی اسلاف و اخلاف و فامیل ما نیز ملعون خواهد شد. بدین ترتیب احساس شرمساری از خروج و جدایی هم  بروی گناهان قبلی سوار شده، اثر آنها را مضاعف می کرد.
درست همان طور که بمباران محبت اولیه احساس گرمی، پذیرش و ارزشمند بودن را بیدار می کرد، در این وضعیت محکوم شدن از طرف گروه عضو جدید را مملو از حس تردید نسبت به خود، گناه و شرمساری می کرد. و این طوری با این شیوه های سوء استفاده گرایانه روانی ما متقاعد شده بودیم که تنها در صورتی نجات خواهیم یافت که در داخل گروه و فرقه بمانیم. بعدها با دیدن درب ورودی قرارگاه اشرف یاد آن روزی می افتادم که اولین بار وارد قرارگاه شدم احساس می کردم از دروازۀ بهشت به  خود بهشت وارد شدم. اما دیری نگذشت که همان دروازه برایم حکم دروازۀ جهنم را داشت.
این که آیا ما در نقطۀ عضو گیری فریب آشکاری خوردیم یا این که در جریان کار روی ما فریبکاری صورت گرفته زیاد فرقی نمی کند. به هر حال آنچه به روشنی فرقۀ رجوی را از سایر گروه هایی که عضو گیری می کنند متمایز می کند استفاده از برنامۀ کار دوگانه است.
فرقه رجوی به خوبی می دانست که اگر ما از ابتدای شروع کار می  دانستیم که چرا و چگونه و کجا جذب می شویم، هرگز نمی پیوستیم. و موضوع به همین سادگی بود. در فرقه رجوی همواره به ما از روز اول می گفتند صبر کنید. و در نشست رهبری خواهید دید که ما چه راه حلی را برای سرنگونی داریم یک چیز جدید را به خوبی در اطرافیانتان احساس خواهید کرد. شما "مجاهد انقلاب کرده" را خواهید دید و روزی نیز خودتان مجاهد انقلاب کرده خواهید شد.
فقط کافی است به رموز انقلاب مریم دست یابید و صلاحیت های لازم را کسب کنید آنوقت هیچ کس و هیچ دشمنی را یارای مقابله با شما نخواهد بود. و رسیدن به این محصول البته غیر قابل رؤیت شده بود آرزوی همۀ ما.
این راهی بود برای متقاعد کردن ما تا نشان دهند چیزی در حال وقوع است برای رسیدن به سرنگونی و  برقراری حکومت رجوی باو نشان می دادند. که فرقه و سرانش مسبب آن هستند و این که ما باید توسط آن چیز یعنی انقلاب مریم صلاحیت پیدا کرده، مسئول تر شویم و تغییر پیدا کنیم.
و بدین ترتیب رجوی یک بنگاه  بازاریابی توده ای عظیم و فرقه ای به راه انداخته بود و از دور لبخند به لب به ریش ما می خندید که چطور مثل کبوترانی بی گناه در دام صیادی خون آشام گرفتار شدیم. و این استثمار توده ای و جمعی صد البته جنایت علیه بشریت است و امیدوارم رهبر فرقه مسعود رجوی روزی باین جنایت توده ای علیه بشریت در یک دادگاه عادلانه اعتراف و مورد محاکمه قرار بگیرد.
– عموما در نشست های رهبر فرقه مجبور بودیم و البته عادت هم کرده بودیم که داد و فریاد کرده و سرودهای جمعی بخوانیم. با مشت گره کرده متناوبا با صدای بلند و تند فریاد کنیم. "ایران – رجوی – رجوی ایران "، یا "مریم مهر تابان می بریمش به تهران" و صدها شعار دیگر و با این مکانیزم احساس شعف کرده و نهایتا قدرت تفکر و ارزیابی منطقی خود را از دست می دادیم. این کارها حالت عمومی هوشیاری ما را از بین می برد.
این فعالیت ها، تند دمی ها و حرکات مکرر، تغییرات در رژیم غذایی و بی خوابی و سطوح مختلف تنش، عملکردهای جمعی و هیجان های ناشی از این کارها تجاربی هستند که به تولید تأثیرات مشخص جمعی و روانی راه می برند و مسعود رجوی می تواند این واکنش های جمعی قابل پیش بینی را در جهت منافع خودش تغییر دهد.
اغلب افراد در پروسه های انقلاب درونی فرقه رجوی باین سؤال می رسیدند و مطرح می کردند که:
– انقلاب ایدئولوژیک آیا نقطه پایانی دارد یا همیشگی است؟
– آیا وقت آن نرسیده که انقلاب را بیرونی کنیم؟
– آیا در بعد از سرنگونی، انقلاب ایدئولوژیک بعنوان یک درس انسان سازی نباید در مدارس کشور و برای همه تدریس گردد؟
– اگر انقلاب مریم خوب است پس باید بعد از سرنگونی برای همه بیرونی شود و سؤال های بسیاری از این دست……
که البته این ها همه از آثار بازسازی فکری و ذوب در رهبر فرقه بود و نشان می داد که روند بازسازی فکری دارد خوب پیش می رود.
– رفته رفته آزمایشات متعدد و مشاهدۀ عملکرد افراد تحت آزمایش، رهبر فرقه را تبدیل به یک استاد سوء استفاده گر قوی ذهنی می کرد.
رجوی به خوبی دریافته بود که روش های مجاب سازی با تکنیک های جسمی و روانی می تواند فرد را تغییر دهد. حقه بازی، باز خوانی تاریخچۀ شخصی، سوء استفادۀ احساسی، گزارش نویسی، تخریب شخصیت فردی در جمع انتقادی و از همه مهمتر" فشار جمع" از روش هایی بود که رجوی آموخته بود و با گام های کوچک و پشت سر هم کارش را تکمیل می کرد.
بیایید یک سخنرانی رهبر فرقه را بررسی کنیم و ببینیم آنجا چه اتفاقی قرار است بیفتد و شنونده خبردار نمی شود:
در سخنرانی های رجوی با نفوذ کلام فوق العاده ای که داشت سعی می کرد ما را از یک پروسۀ وضعیت ذهنی فعال به سمت شرایط غیر فعال سوق دهد. ما بدون داشتن هر گونه واکنش یا قدرت ارزیابی می شندیم و می دیدیم رفته رفته ما قدرت تحلیل منطقی، قضاوت مستقل و تصمیم گیری بر اساس وجدان و آگاهی خود را نسبت به هر آنچه با آن برخورد می کنیم، از دست می دهیم. ما مرزهای بین آنچه مایل هستیم واقعیت داشته باشد، با  آنچه که واقعا حقیقت دارند را گم می کردیم. به ما آموخته شده بود که خویشتن ما و خویشتن دیگران خویشتن یک نفر، یعنی مجاهد خلق است.
و در خلال تمرکز روی موضوع سخنرانی او رفته رفته ما قدرت درک محیط خود و یا آگاهی از نقش خودمان در آن محیط را از دست می دادیم. من هیچ سخنرانی رجوی را به خاطر ندارم که کوتاه مدت باشد و تماما یک روز، دو روز یا بیش تر و بعضی وقت ها هفته ها بطول می انجامید. و در اثر طولانی شدن نشست دچار خستگی مفرط می شدیم و در این حالت ضعیف بودن در برابر نفوذ بیرونی دارای پذیرش بیش تر شده و سخنرانی بیش تر در درون ما نفوذ می کرد.
و بدین ترتیب استفاده از کلمات معمولی، سبک مکالمه و نحوۀ دقیق ترکیب و هدایت نشست توسط رجوی و نفوذ کلام شدید ما را به نقطه ای می رساند که کاملا هر چه او می خواست را بدون استفاده از لحن فشار و آمرانه قبول می کردیم. یکبار که همه چیز به لحاظ سیاسی در بن بست بود در آخر آن نشست طولانی همگی کتبا تعهد دادیم که تا سرنگونی در کنار رهبر باشیم.
و رجوی آنها را (تعهدات ما را) در چمدان هایی بزرگ گذاشت و با شادی و چمدان ها در دست، نشست را ترک کرد. به خوبی یادم می آید که تک تک سلول های رجوی داشت می خندید و خوشحال بود چرا که یکبار دیگر او بهتر از ما می فهمید که دادن تعهد چه بار سنگین مسئولیتی را بر دوش یک فرد بازسازی شده می گذارد.
شیوۀ سخنرانی رجوی را حتما همه می دانید سخنرانی هایش مملو از پارادوکس و ناهمخوانی است متن سخنرانی منطقی نیست و فرد قادر به تعقیب موضوع نیست ولی به صورتی ارائه می شود که انگار منطقی است، تلاش برای تعقیب آنچه که گفته می شود می تواند بطور واقعی شنونده را از حقیقت دور کند مثلا متن سخنرانی زیر را در مورد انقلاب مجاهدین دنبال کنید، ببینید چه نتیجه ای می گیرید….           
 

خروج از نسخه موبایل