در ادامه افشاگریهای شیراحمد روزرخ که توانسته بود خط قرمز سران مجاهدین را که خروج از آن به منزله رهایی از تمام بدبختیهای عالم می باشد، طی نموده و به آزادی که نزدیک به سه دهه از ان محروم بود برسد و آغوش مادری را که برای لحظه ای دیدن او اشکها ریخته بود را لمس کند و در ان آرام شود که انشاءالله قسمت تمامی مادران در انتظار که فرزندان آنها در چنگال رجوی شیطان صفت گرفتار شده اند بشود.
در ادامه گفتگوها از شیراحمد که بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین، ناامید شده بود و دیگر یاس او را گرفته بود در مورد ادامه حضورش در فرقه رجوی پپرسیدم.
او می گوید که برای افرادی همانند من که بقول خودشان با رهبری و اهداف سازمان تناقض پیدا می کردند، نشستهای فشرده و گاها طولانی می گذاشتند تا فرد از بس که بر روی ذهن او کار می کردند قبول به پشیمانی می کرد که همین کارها و شستشوهای مغزی را بر روی من نیز در چندین مرحله انجام دادند که البته برای مدتی با آنها همراه می شدیم و بعد از گذشت مدتی دوباره با فرماندهان مشکل پیدا می کردیم.
شیراحمد اضافه می کند که بعد از آنکه اولین حضور خانواده ها در پشت سیاجها در بین افراد زمزمه شد و آمدن آنها به پشت دیوارهای قلعه الموت رجوی حاکی از پوچ بودن تمامی وعده ها و حرفهای سرکردگان فرقه بود، چرا که آنها خانواده ها را منشاء فساد معرفی می کردند و نیز خود را قدرت برتر که اجازه هیچ گونه نفوذ ندارد که آمدن خانواده ها تمامی نقشه های آنها را بهم ریخت بطوریکه اوضاع داخلی قرارگاه بهم ریخته بود و بلندگوهای فراوانی در داخل محوطه برای جلوگیری از شنیدن صدای خانوادها قرار داده بودند و برای افراد نیز در داخل اتاقهایی بسته نشست می گذاشتند که همه اینها خود بیانگر شکست سران سازمان مجاهدین و بوجود آمدن روزنه ای امید که بعد از مدتها قرار گرفتن در حصارهای شدید سران فرقه رجوی برای اسیرانی که به مشکلات فراوانی با سران و فرماندهان سازمان مجاهدین گرفتار شده بودند بوجود امده بود.
شیراحمد که عرق سردی بر پیشانیش نشسته در ادامه می افزاید که حضور خانواده ها در مدت 4 سالی که در قرارگاه اشرف بودیم، برای ما شده بود نور امید و حتی خودم در چندین مورد دیدم که بچه ها بصورت یواشکی به صدای پدران و مادرانی که فرسنگها راه را پیموده بودند و برای فرزندانشان لالایی می خواندند را گوش می دادند و حتی خیلی آرام همانند خودم اشک می ریختند و یاد روزهایی که همراه آنها بودیم را در دل زنده میکردیم و برای بیشتر شنیدن صدای آنها مسیرهای خود را بطور ناخودآگاهی تغییر می دادیم و در راهی که صحبتهای آنها را براحتی بشنویم می رفتیم که به جرات می توانم بگویم 75 درصد از بچه ها که با اهداف و برنامه های سران سازمان مجاهدین مخالف هستند همینکار را انجام می دادند و روزی که به عناوین مختلف صدای خانواده ها در داخل محوطه شنیده نمی شد افسردگی در بین بچه ها مشهود بود و سران فرقه نیز از این موقعیت سوءاستفاده نموده و میگفتند که مزدوران وزارت اطلاعات در برابر برنامه های هدفدار نیروهای ما شکست خورده و فراری شده اند و وای بر دو روز دیگر که بلندگوهای خانواده ها راه می افتاد و صدای گرم آنها برای بار دیگر زندگی را به ما بر میگرداند که در این شرایط شیاطین رجویها بدنبال سوراخی بودند که در ان بخزند تا صدایی از آنها شنیده نشود که دیگر جوابی نداشتند به ما بدهند.
حضور خانواده ها در مدت 4 سالی که در پشت سیاجهای سازمان مجاهدین و آنهم در شرایط اسفباری که از نظر جوی و غیره بر عراق حاکم بود، حاکی از ایستادگی آنها در برابر جهل و جنایت رجوی خائن بود که سران آنها نیز از این حضور قدرتمند خانواده ها ترس و دلهره داشتند و این مقاومت خانواده ها همانند تیری در قلب سیاه مسعود رجوی و مریم عضدانلو جنایتکار بود که به تبع نتایج آن را نیز شاهد بودیم که نمونه بارز آن رهایی شیراحمد روزرخ و امثال او بود.
شیراحمد در ادامه از جنایتهای دیگر سران سازمان تروریستی رجوی افشاگری خواهد نمود…