خداحافظ برادر!

دو صفت بارز و قوی مسعود رجوی باعث شد که او مسعود رجوی شود. اولی بیرحمی یا کشتن بود و دومی، حرافی یا مخ زنی. او ابتدا و از سال ۱۳۵۱ که به زندان شاه رفت، توسط صفت اول رهبران سنتی مجاهدین را از سر راه برداشت و با استعداد دوم که همان مخ زنی بود، نشست و برای تتمه اعضاء کار تئوریک و ایدئولوژیک کرد. او وقتی کارش گرفت، دفعتاً به امکانات و ابزارهای دیگری دست یافت، تشکیلات و نیرو و اسم و رسم باضافه نان زندان. از زندان که آزاد شد، موقعیتها و فرصتهای دیگری خلق شد که او سعی کرد همه را به جیب خود ریخته و پس از فرار از ایران، لاف در غربت زده و به امکانات مالی و سیاسی دیگر برسد. او در بین راه و در دوستی با ممالک متخاصم، همچنین به سلاح و نیرو و اموال فراوان دست یافت. ولی از آنجا که همه چیز اعم از تشکیلات و ایدئولوژی و نیرو و سلاح و ثروت را از آن خود و از قبل و استعداد و توانمندی خود می دانست، درنتیجه همه را صرف مسایل و مشکلات خود نمود و صرف جاه طلبی سازمانی و خودخواهیهای خود کرد.
سپس او وقتی به خفاء رفت و همه چیز را از دست داد، سعی کرد دو اهرم ابتدایی که باعث وجود و بقاء و دوام او شده بودند یعنی حرافی و کشتن، را از دست ندهد که اگر آن دو را از دست می داد دیگر نشانی از او باقی نمی ماند.
اهرم اولش که کشتن بود، از عجایب روزگار است. او با آن که خود را قاعد و رهبر مجاهدین خلق می نامد، ولی او از کشتار مجاهدین شروع کرد و در میانه راه تا توانست مجاهدین را کشت و به کشتن داد و النهایه و در انتهای راه فرمان قتل جداشدگان یا همان مجاهدین سابق، را صادر کرد، همان مرغان عزا و عروسی را.
صفت دومش که حرافی یا مخ زنی بود، او برای نیروهایش شب را روز و روز را شب جلوه می داد تا آنجا که بعضاً از نیروها ناچار می شدند در جلسات بلند شده و از رهبری انتقاد کنند. فضا که جدی و ملتهب می شد، منتقد، سناریو را هیجان انگیز اجرا می کرد و به رهبری انتقاد می کرد، شما که این علم را داشتید چرا زودتر یقه ما را نگرفته و به خاطر تسریع مبارزه و جنگ، ما را رهنمایی و ارتقاء نمی دادید؟
در طی همه سالهای انقلاب ایدئولوژیک رجوی، انتقادها از این دست بودند. انقلابی که از زیر شکم آغاز شده و به همانجا ختم شد و بی شک به سن و سال رهبری بستگی داشت و نه به مسایل سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک. چون اگر انقلاب ایدئولوژیک رجوی به سن و سالش ربط نداشت، او می بایست امروز که تجربه و مشکلاتش افزون شده بدون فوت وقت هر روز انقلاب ایدئولوژیک می کرد، ولی هیهات که سن و سالش اجازه انقلاب ایدئولوژیک دیگر را نمی دهد.
اما حالا زمانه عوض شده است. دهه ۴۰ شمسی نیست که ویتنام و فلسطین و جاهای دیگر دنیا جنگ باشد و دنیا دو قطبی و جنگ الهام بخش حرکت توده ها باشد. از آن روز تا حال نیم قرن گذشته است. شش قدرت جهانی به همراه ایران، در یک تعامل سیاسی ثابت کرده اند که از این پس جنگ و خشونت و تروریسم کارکرد نداشته و توده ها به دنبال صلح و امنیت و پیشرفت هستند.
اخباری هم که از عربستان و فرانسه و اسراییل می رسد، گویای این واقعیت است که آنان نیز به ناکارآمد بودن خشونت و تروریسم، پی برده و از این پس قادر به ساپورت گروههای تروریستی نیستند، چه بسا در آینده ای نزدیک گروههای تروریستی همچون داعش نیز غزل خداحافظی را بخوانند.
ولی در این میان سرنوشت قدیمی ترین و پیرترین و پر تلفات ترین تروریست جهان به گونه ای عبرت انگیز است. او وقتی کمکها و ابزارهای ترور و وحشت و تباهی را از دست داد، سعی کرد همان دو اهرم قدیمی که خشونت و سخنرانی باشد را همواره برای نیروها و اذهان ساده، حفظ کند. ولی دیدیم که بعد از توافق هسته ای مابین ایران و شش قدرت جهانی، هر دو اهرمش از وی سلب شده و او حتی قادر به حرافی و مخ زنی برای نیروهایش نیست. ضمناً واقعیت و سرنوشت سایر رهبران تروریسم در مورد او هم صدق می کند و می تواند سرنوشتش را مانند افرادی چون عبدالله اوجالان، اسامه بن لادن، ملاعمر یا جلال الدین حقانی رقم زند. افرادی که یا در حصرند و همه چیز را از دست داده اند و یا دیرزمانی از بین رفته و تنها اسم شان باقی مانده است تا روحیه ای برای روحیات شکست خورده باشد.
که اگر چنین نیز نباشد و همه چیز بر وقف مراد باشد اما رهبری که با خشونت و فریب، پا گرفته و رشد یافته و تلفات هنگفتی از جامعه ایرانی و جهانی گرفته است، همان دو پایش را از دست داده باشد، این به مثابه خداحافظی با کسی است که دیگر قادر به ایستادن بر دو پایش نیست.
 

خروج از نسخه موبایل