بازخوانی ارتش اسارت بخش فرقه رجوی به مناسبت هفته دفاع مقدس – قسمت اول

مسعود رجوی روز ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ وارد کشور عراق شد و از سوی بالاترین مقامات کشور عراق مورد استقبال قرار گرفت. یک هفته بعد یعنی در تاریخ  ۲۵ خرداد وی به حضور صدام ملعون رسید و از پذیرفته شدن خود در خاک کشور عراق سپاسگزاری کرد.

به دنبال عزیمت مسعود رجوی از پاریس به بغداد، در همه امور فرقه تغییراتی ایجاد شد. این تغییرات در شیوه سازماندهی نیروها و جنگ برای باصطلاح سرنگون کردن حکومت ایران در نظر گرفته شده بود. برای موجه جلوه دادن سفر مسعود رجوی به خاک دشمن ایران یعنی عراق نیز به نیروها گفته شد که: «باید با حداکثر تلاش و مبارزه، در مدت دو سال، همه موانع برای سرنگونی حکومت اسلامی از سر راه برداشته شود، چون رهبری بیشتر از دو سال نمی‌تواند در کشور عراق بماند. رهبری به جوار خاک میهن آمده است تا با سازماندهی و کیفیت جنگی جدید، نیروهای داخل ایران و عراق را انگیزه و سامان دهد. اگر مدت اقامت ما بیشتر از دو سال در خاک عراق طول بکشد، رهبری خواهد سوخت.»

در همین راستا، شیوه جنگ‌ها که پیش از آن پارتیزانی در کردستان و جنگ چریک شهری در شهرهای ایران بود، به شکل جنگ‌های گردانی در مناطق مرزی با ارتش و نیروهای مردمی ایران سازماندهی شد. ضمن این که این دوران مصادف بود با شدت گرفتن جنگ‌‌ هشت ساله بین ایران و عراق!

با آغاز عملیات گردانی که تکامل جنگ‌های چریکی و پارتیزانی نامگذاری می‌شد،«استراتژی جنگ باصطلاح آزادیبخش»، در آذرماه ۱۳۶۵ پاگرفت. در این راستا استراتژی در نهایت به سود طرف عراقی تمام می‌شد، سیل آموزش‌های نظامی، کمک‌های مادی، تسلیحاتی، پشتیبانی، لجستیکی، اطلاعاتی و سلاح‌های عراقی به سمت فرقه رجوی سرازیر شد.

با توجه به شکل گرفتن آرام ارتش باصطلاح شبه کلاسیک آزادیبخش، اونیفورم پرسنل نظامی حاضر در عراق نیز باید با استراتژی جدید سازمان هماهنگی پیدا می‌کرد. در این رابطه سلاح‌ها، لباس‌ها، شعارها و اونیفورم‌های تازه‌ای به کار گرفته شد.

نشست‌هایی هم برای توجیه [موجه جلوه دادن] استراتژی جدید به ویژه توسط ابراهیم ذاکری در پایگاه «غیور» و مهدی براعی در پایگاه «ابراری» سلیمانیه برگزار شد.

در این نشست‌ها یکدست کردن لباس‌ها به بهانه جلوگیری از مصرف گرایی به نیروها تفهیم شد. ابتدا رنگ لباس‌ها شیری رنگ و بعد از چند ماه ـ معلوم نیست به چه علتی ـ  لباس‌های جدید دوخت کشور کره سبز زیتونی (زمستانی) و بژ (تابستانی) ـ شبیه به اونیفورم‌های ارتش عراق تدارک دیده شد. از همین تاریخ بود که آموزش سلاح‌های نیمه سنگین برای همه نیروها اجباری شد.

در30 خرداد 1366 تشکیل «ارتش باصطلاح آزادیبخش » رسماً از سوی مسعود رجوی در عراق و خارج از کشور طی جنجالی شبیه به ازدواج مسعود و مریم رجوی اعلام شد.

اعلام تشکیل «ارتش باصطلاح آزادیبخش» در واقع خبر مرگ رسمی استراتژی «جنگ مسلحانه شهری» نیز بود؛ ولی رهبری فرقه این شهامت را نداشت که رسماً خبر سوختن این خط را اعلام کند؛ چرا که می‌باید پاسخی برای به کشته دادن هزاران عضو تشکیلاتش را داشته باشد! با این بررسی و اعلام به بن بست رسیدن خط چریک شهری، در گام نخست مسعود رجوی می‌بایست پاسخگوی بی لیاقتی، بی کفایتی، وابستگی و عدم صلاحیتش برای رهبری فرقه می‌شد. تقاص اشتباه رهبران فرقه را همیشه و به ناچار اعضای تشکیلات می‌پردازند.

مسعود رجوی رهبر فرقه در اولین واکنش خود در مورد تشکیل ارتش باصطلاح آزادیبخش گفت:

 " ارتش آزادیبخش ملی ایران برای درهم شکستن ماشین جنگی رژیم، پایه گزاری شده و هدف آن سرنگونی رژیم می‌باشد که در این راستا نیروهای جنگ و سرکوب رژیم را هدف قرار خواهد داد تا تدریجاً به جلو برود."

در سازماندهی جدید، «ارتش باصطلاح آزادیبخش» به سه «تیپ رزمی» تقسیم شد.

هر تیپ رزمی شامل سه گردان رزمی بود. مراکز تیپ‌ها هم در پادگان‌های سردار (شمال= کرکوک)، سعید محسن (غرب= کوت)، و ذوالانوار (جنوب= قرنه) بودند.

بنابراین در کل ۹ گردان رزمی در ۹ منطقه مرزی از شمال تا جنوب نظیر سردشت، بانه، مریوان، سرپل ذهاب، دهلران، پاوه، ایلام    و  …مستقر شدند.

سازماندهی ارتش باصطلاح آزادیبخش در خرداد ۱۳۶۶:

1 – تیپ شمال: گردان ۱۰۰  به فرماندهی جلال منتظمی در مرز سردشت

2 – تیپ غرب: گردان ۲۰۰  به فرماندهی محمود مهدوی (محمود قائمشهر) در مرز بانه

3- تیپ جنوب: گردان ۳۰۰  به فرماندهی مهدی مددی در مرز مریوان

سازماندهی گردان‌ها استانی بود. مثلاً در تیپ شمال، گردان ۱۰۰ از آذربایجانی‌ها، گردان ۲۰۰ از مازندرانی‌ها و گردان ۳۰۰ از گیلانی‌ها تشکیل شده بود. هر گردان شامل ۱۱۰ نفر بود که از آنها ۹۰ نفر رزمی و بقیه نفرات کارهای ارکانی، پشتیبانی، شناسایی و دیگر خدمات یگان را انجام می‌دادند. با یک حساب سرانگشتی می‌توان تخمین زد که ارتش باصطلاح آزادیبخش دست بالا حدود ۹۹۰ نیرو داشت که از آنها حدود ۸۱۰  نفر برای عملیات رزمی آموزش دیده بودند.

فرقه رجوی از همان آغاز با گروه‌های کرد منطقه اختلاف داشت. گروه‌های کرد عراقی، تشکیلات فرقه رجوی را مزدور صدام حسین و ارتش باصطلاح آزادیبخش را «جیش التحریر عراقی» (ارتش آزادیبخش عراقی) می‌نامیدند. به همین دلیل هم فرقه ناچار شد بعد ازمدتی همه پایگاه‌های خود در منطقه کردستان عراق را تعطیل کرده، به منطقه خالص در ۸۰ کیلومتری شرق بغداد کوچ کند. در زمستان ۶۶  قرارگاه عنکبوتی « اشرف» در همین منطقه ساخته شد. فاصله این قرارگاه تا مرز ایران حدود ۱۵۰ کیلومتر بود؛ با این همه در تبلیغات فرقه، این منطقه همچنان «نوار مرزی» اعلام می‌شد. 

پس از پذیرفتن قطعنامه 598 سازمان ملل (آتش بس) از طرف ایران  بالاترین شوک به فرقه وارد شد ؛ چرا که این تشکیلات فرقه ای اساس و بنیان خود را بر روی جنگ ایران و عراق سوار کرده بود. تحلیل فرقه به ویژه بعد از سال 60 این بود که حکومت ایران بدون جنگ سقوط خواهد کرد.

با پایان گرفتن جنگ، فرقه دیگر مشروعیت حضور خود را در کشور عراق از دست داد. ضمن این که تمام تحلیل‌هایش در مورد رابطه جنگ با موجودیت حکومت اسلامی ایران  نیز غلط از آب درآمد. وضعی پیش آمده بود که فرقه باید به مردم و خانواده‌های هوادار تشکیلات خود حساب پس می‌داد. در ماده 3 قطعنامه 598 آزادی تمام اسرای جنگی دو طرفِ قرارداد قید شده بود. اجرای این ماده از مفاد قطعنامه 598 سازمان ملل، فرقه رجوی را با ریزش گسترده نیرو مواجه ساخت ؛ چرا که بیش از نیمی از نفرات فرقه را همین اسرای جنگی تشکیل می‌دادند که بر اساس این ماده می‌باید به کشور خود بازگردانده می‌شدند.

از سویی بر اساس ماده 8 قطعنامه، ثبات و امنیت دو طرفِ قرارداد نیز مورد تاکید قرار گرفته بود؛ به بیانی دیگر هیچ یک از طرفین حق نداشت در امور داخلی طرف دیگر دخالت کند. مفهوم این ماده برای مسعود رجوی و رهبران فرقه این بود که طرف عراقی دیگر اجازه نخواهد داد ارتش باصطلاح آزادیبخش از مرز عبور کرده و به خاک ایران حمله کند. در واقع با پایان جنگ، رجوی تمام آرزوهای به قدرت رسیدنش را بر باد رفته می‌دید. اساساً مسعود رجوی در دوران جنگ و با کمک دشمن بعثی، توانسته بود این ارتش باصطلاح شبه کلاسیک را در خاک دشمن ایجاد کند و به سوی طرف ایرانی آتش بگشاید.

بر اساس برآورد فرقه، در صورتِ امکان فعالیت نیروهای ملی/ مذهبی از داخل ایران، دیگر جایی برای فرقه در صحنه سیاسی ایران باقی نمی‌ماند؛ بجز این که آنها باید دلیل حضورشان را در خاک دشمن در دوران جنگ به عنوان  ستون پنجم دشمن بعثی توضیح می‌دادند.

مقارن همان ایام که فرقه در بلاتکلیفی شدیدی به سر می‌برد، رجوی توانست صدام را متقاعد کند که قبل از بسته شدن کامل مرزها و اجرای قطعنامه 598 سازمان ملل، به این فرقه اجازه آخرین حمله به خاک ایران را بدهد. برای صدام این لشکرکشی در آخرین روزهای جنگ، یک ریسک بود که هر حال او بازنده نبود. اگر فرقه رجوی و تشکیلات عنکبوتی اش می‌توانست در این جنگ پیروز شود و حکومت اسلامی ایران را براندازد و به قدرت برسد؛ صدام یک نیروی وفادار و متعهد به خود را در خاک همسایه داشت و به آرزویی که در تمام دوران جنگ و حتی در دوران نظام پادشاهی داشت، می‌رسید. در صورتی هم که این فرقه شکست می‌خورد و قلع و قمع می‌شد، باز هم برای صدام اهمیت نداشت و وضع تغییری نمی کرد. با این تحلیل، صدام با این لشکرکشی به ایران در آخرین روزهای جنگ و پیش از آغاز اجرای مفاد قطعنامه 598 موافقت کرد.

رهبران فرقه پس از کسب موافقت به سرعت دست به کار شدند. آنها به تمامی هوادارانش در خارجِ کشور دستور دادند، هرچه زودتر خود را به عراق برسانند. وظیفه اصلی انجمن‌های فرقه رجوی در خارج کشور اعزام نیرو به کشور عراق بود. به نیروهای هوادار تشکیلات فرقه رجوی در خارج کشور گفته می‌شد که همه موظفند برای یک ماه تعلیم نظامی به قرارگاه‌های این فرقه در عراق بروند و بعد از یک ماه نیز به کشور محل اقامت خود بازگردند. در این میان اساساً صحبتی از شرکت در عملیات نبود؛ چرا که هیچکس حاضر به رفتن نمی‌شد.

در اول مرداد ماه 1367 رجوی نشستی با شرکت همه اعضاء فرقه در قرارگاه اشرف برگزار کرد. در این نشست رجوی نقشه‌ راهها و جادهها را از مرز ایران و عراق تا تهران بر روی نقشه نشان داد. او حتی محل اقامت خود را در شهر تهران مشخص کرد و ادعا کرد که مردم به محض ورود ما به ایران به یاری ما می‌شتابند و به ارتش باصطلاح آزادیبخش می‌پیوندند!!!!

در روز دوشنبه 3 مرداد 67 نیروهای ارتش باصطلاح آزادیبخش از محور سرپل ذهاب وارد ایران شدند و به سرعت تا نزدیکی شهر کرند پیش رفتند. عدم درگیری تا این محل با نیروهای ایرانی دو دلیل داشت: یکی این که نیروهای عراقی و حزب بعث برای این که دست بالا را در مذاکرات آتش بس با ایران داشته باشند، اقدام به پاکسازی منطقه کرده بودند و توپخانه عراق تا بعد از سرپل ذهاب از پیشروی فرقه رجوی حمایت فعال می‌کرد.

عملیات «دروغ جاویدان یا عملیات مرصاد » بعد از سه روز با شکست کامل روبرو شد. روز پنجشنبه 6 مرداد بعد از این که ارتش نظامی ایران با وارد کردن نیروهای تازه نفس و هلی برد کردن آنها در پشت مواضع نیروهای فرقه، راه بازگشت آنها را عملاً سد نمود، رجوی پس از شکست در عملیات از پشت جبهه دستور عقب نشینی صادر کرد.

نیروهای تارومار شده ارتش باصطلاح آزادیبخش بعد از سه روز جنگ بی امان، خسته و کوفته، زمینگیر شدن و مجروح در مسیر عقب نشینی در کمین نیروهای هلی برد شده و تازه نفس ارتش و سپاه و نیروهای مردمی ایران افتادند. و بسیاری از آنها دستگیر و یا معدوم شدند. بسیاری از مجروحین فرقه برای این که زنده دستگیر نشوند با کشیدن نارنجک خودکشی کردند.

در مجموع افرادی که در کمین می‌افتادند، بیشتر از 5% شانس زنده ماندن نداشتند. معمولاً در همه جنگ‌ها فرماندهان نقشه‌ای نیز برای عقب نشینی و تدارکات مربوط به آن دارند، ولی در اینجا رجوی از آنجا که خودش در مهلکه نبود، سازماندهی و یا طرحی برای عقب نشینی نیروهایش نکرد. افراد اجازه نداشتند در هیچ مهلکه‌ای در انتظار نیروهای کمکی باشند. در هنگام عقب نشینی هر فرد به تنهایی مسئول انتقال خود به پشت جبهه بود.

در این جنگ، فرقه رجوی چنان دچار جنون جنگی شده بودند که اسیران ایرانی را به فجیع ترین شکل ممکن به شهادت          می رساندند. فرقه رجوی در پایگاه بسیج واقع در کرند حدود 30 نفر با سن میانگین 15 تا 20 سال را که اسیر شده بودند، پس از کلی تحقیر و شکنجه تیر خلاص زدند.

 تلفات انسانی عملیات مرصاد را اعضایی که در این عملیات حضور داشته و بعداً از این فرقه جدا شده‌اند، تا 2000 تن گزارش داده‌اند. اما تشکیلات فرقه از کشته شدن 1263 نفر خبر می‌دهد.

بسیاری از اعضای باصطلاح شورای مقاومت نظیر کاظم باقرزاده، محمد حسین حبیبی (خائیزی) و ابوذر ورداسبی جزو کشته شدگان این عملیات بودند. علاوه بر آن‌ها عده‌ای از فرماندهان و مسئولان فرقه نیز به هلاکت رسیدند که اسامی برخی از آن‌ها به قرار زیر است:

علی زرکش، مهین رضایی، افخم میرزایی، ناهید صراف، رضا پورآگل، محسن تدینی، اصغرزمان وزیری، محمد معصومی، محمدعلی خیابانی، ربابه بوداغی، ابوالقاسم آیتی، داوود ابراهیمی، محسن اسکندری، علی اصغر اکبری، حمید بکایی، باقر بیگدلی، رحیم حاج سیدجوادی، رضا درودی، مسعود قربانی و مهدی کتیرایی. 

 به لحاظ تسلیحاتی نیز همه 600 خودروهای نظامی ارتش باصطلاح ازادیبخش شامل تانک و نفربر زرهی منهدم شدند. همچنین از 20 هزار قبضه سلاح سبک و انفرادی نظیر مسلسل کلاشینکف و غیره نزدیک به 5 هزار قبضه آن به پشت جبهه آورده شدند، و بقیه به دست نیروی نظامی جمهوری اسلامی ایران افتاد.

بعد از این عملیات مرز ایران و عراق بر روی ارتش باصطلاح آزادیبخش برای همیشه بسته شد.

مسعود رجوی رهبر فرقه مجاهدین 12 روز پس از عملیات دروغ جاویدان، در 18 مرداد 67 و در نشست توجیهی و جمع بندی در پایگاه عنکبوتی اشرف، دلیل شکست تشکیلاتش در این عملیات را نه در عدم توانایی ارتش باصطلاح آزادیبخش، یا اشتباه محاسبه شخصی خود نسبت به توان نظامی ایران و یا ناآشنا بودن به منطقه عملیاتی و نقشه جاده‌ها و تنگه چهارزبر و …بلکه دلیل شکست را نداشتن بینش توحیدی پرسنل نظامی فرقه ارزیابی کرد. به نظر او نیروهای فرقه پشت تنگه‌های وجودی خودشان گیر کرده بودند و به همین دلیل هم در این جنگ شکست خوردند. او برای انداختن گناه این شکست به گردن نیروهای فرقه و مبرا جلوه دادن خودش در این برهه در به کشته دادن این همه نیرو، همه تقصیرها را به گردن نیروها و فرماندهانشان انداخت. بعد هم معرکه دیگری از انقلابات ایدئولوژیک به نام «تنگه چهار زبر/تنگه و توحید» را علم کرد و عبور از این تنگه‌ را برای هر عنصر تشکیلاتی اش الزامی دانست!

پس از شکست افتضاح آمیز عملیات دروغ جاویدان، بدلیل تلفات بالای جنگ و نوع برخورد مسعود رجوی رهبر فرقه با نیروهای جان بدر برده از این شکست، ریزش نیرو در فرقه افزایش یافت و روحیه یاس و دل زدگی در میان همان باقی مانده‌ها نیز شدت و قوت گرفت.

آنهایی که همسرانشان را در این معرکه از دست داده بودند، ماتمزده و حیران بودند و به تعبیر فرقه «پایشان می‌لنگید». برای همین هم موج کاذبی برای ازدواج اجباری در این برهه به راه افتاد. به ویژه زنان همسر از دست داده به سختی می‌توانستند این فراز را نیز از سر بگذرانند و به ازدواج اجباری در عین عزادار بودنشان تن بدهند. 

از جمله ضررهای عملیات دروغ جاویدان برای فرقه این بود که امکان بسیج نیرو را از آنها سلب کرد. دیگر کسی از داخل کشور به آنها نپیوست. از خارج هم کسی راغب به خطر انداختن جانش نبود.

سازماندهی ارتش باصطلاح آزادیبخش بعد از عملیات دروغ جاویدان (مرصاد) دستخوش دگرگونی شد. تا آن‌ زمان سازماندهی ارتش،گردانی بود. از سال 1368 به بعد ایجاد ارگان‌های ستادی در دستور کار فرقه قرار گرفت. هدف این بود که ارتش باصطلاح آزادیبخش را از یک «ارتش باصطلاح پیاده» به یک «ارتش باصطلاح مکانیزه» تبدیل کنند. این کار تا تیرماه 1372 به طول انجامید و بعد طی مانورهائی، عملکرد این ارگان‌ها آزمایش شد و کارکرد عملی آن‌ها مورد بازبینی قرار گرفت.

سازماندهی ارتش باصطلاح آزادیبخش از سال ۱۳۶۸ به بعد

به سازماندهی جدید فرقه عنوان «سازمان رزم» داده می‌شد. در «سازمان رزم» هر «نیرو» همه رسته‌های نظامی اعم از پیاده/ مکانیزه، زرهی، پدافند، انواع آتش پشتیبان توپخانه، عناصر مهندسی و واحدهای پشتیبانی را دربرمی‌گرفت. به بیانی هر «نیرو فرقه » برای خودش یک ارتش کامل می‌شد که می‌توانست به تنهایی همه مشکلاتش را شخصاً حل و فصل کند. برای ارتباط میان این «نیروها» معاونت‌هایی در ارتش باصطلاح آزادیبخش به این شکل تأسیس شدند:

۱- معاونت اطلاعات و عملیات

۲- معاونت امور اداری

۳- معاونت آموزش

۳- معاونت پرسنلی

۴- معاونت تخصصی

۵- معاونت طرح و برنامه

هریک از معاونت ها نیز شامل چندین مدیریت بودند، که وظیفه نظارت، برنامه ریزی و هدایت سراسری باصطلاح ارتش را بعهده داشتند.

با این سازماندهی عریض و طویل، به نظر می‌رسد که تعداد زیادی پرسنل برای پر کردن این پست‌ها مورد نیاز است و با توجه به کمبود نیرو، فرقه این همه  پرسنل را از کجا تامین می‌کرد؟!

در این راستا باید گفت که فرقه رجوی تمایل عجیبی به غلو کردن و بزرگ نمایی دارد. مسعود رجوی رهبر فرقه در سازماندهی روی کاغذ استاد است. اگر در ارتش‌های منظم دنیا تعداد نفرات هر دسته حداقل 9 نفر است، در ارتش رجوی هر دسته تنها از دو نفر تشکیل می‌شود. به همین نسبت اگر پرسنل تانک حداقل 12 نفر باشد، در ارتش رجوی تنها 4 نفر است و…

در دوران قفل شدن ارتش باصطلاح آزادیبخش در کشور عراق و در چشم انداز نبودن امکان هر گونه تحرک نظامی، بیشتر پرسنل فرقه به کارمندانی بدل شدند که در تمام مدت به کارهای بوروکراتیک سرگرم بودند.

با اعلام رحلت امام خمینی در تمامی قرارگاه‌های فرقه، فضای آماده باش اعلام شد. پرسنل باصطلاح ارتش به گمان این که عملیات سرنگونی در پیش است، به خود امیدها می‌دادند.

چند روزی هم مسعود رجوی نیروها را به کار آماده سازی برای شرکت در یک لشکرکشی دیگر واداشت. خود نیز در نهان با صدام  به گفت‌و‌گو نشست تا از او برای این لشکرکشی تازه اجازه بگیرد؛ اما اربابش به او چنین اجازه‌ای نداد ؛ چرا که نمی‌خواست      آتش بس را نقض کند. یک هفته بعد از آن همه شور و التهابی که از امکان حمله به ایران در قرارگاه‌ها بر انگیخته بود، رجوی نشستی برگزار کرد و در این نشست اعلام کرد:

"…اگرحال بخواهیم تهاجم به سرنگونی دشمن کنیم، پیروزی از آن ماست. اماچون دشمن نیز بیدار است، و طبق اخبار و اطلاعات بدست آمده، دشمن از ترس ارتش آزادیبخش در آماده باش صد درصد به سر می برد، شاید در این جنگ ماتلفات بدهیم. درحالی که ما مترصد فرصت طلایی هستیم تا هر چه بیشتر خون ذخیره کنیم. چند روزی صبر می کنیم تا رژیم این آمادگی و بحران و التهاب را از سربگذراند، دوباره بخواب برود و تا ما سرفرصتی بتوانیم دشمن را در خواب غافلگیرکنیم…"

مسعود رجوی رهبر فرقه برای منحرف کردن ذهن افراد حاضر در کشور عراق و برای پنهان کردن بن بستی که فرقه به دلیل پایان جنگ در آن گرفتار آمده بود، دست به ترفند دیگری زد که ادامه همان ترفند ازدواج ایدئولوژیک و انقلاب‌های متعدد ایدئولوژیک در درون مناسبات فرقه ای بود. در همین راستا با فلسفه چاله بکن و پر کن، فرصت اندیشیدن را نیز از نیروهار فرقه ای خود گرفتند، تا مبادا نیروهای معترض، دیگر نیروها را نیز با این پرسش روبرو سازند که چرا عراق و چرا بن بست؟!

بار دیگر در این سرفصل هم صدام  و به بیان مریم رجوی صاحبخانه به یاری رهبری فرقه شتافت و در 11 مرداد 1369 به یک کشور دیگر همسایه‌اش یعنی کویت تجاوز کرد.

خروج از نسخه موبایل