یادمانده هایی از مناسبات فرقه رجوی – قسمت سوم

در بازهای وقت پر کن عملیات های سحر که رجوی برای حفظ نیروها وسرپوش گذاشتن به خوشگذارانی خود، همه را به دنبال نخودسیاه فرستاده بود وماها هم فکر می کردیم با این کار می توانیم از فرقه رجوی زودتر خلاص شویم خوشحال بودیم اما به قیمت چی؟ به قیمت جان خودمان اما ما به این راضی بودیم. ولی افسوس سران فرقه به خصوص مسعود رجوی ما را با نام های "سین آ" (سرنگونی) عملیات ها سحر (بازکشایی مسیر با خلق ایران) سرکار گذاشتند. اما لب به سخن نگشودیم فقط به خاطر اینکه از آن حالت سرکوب ونشستها خلاص شویم و فضای خارج از کمپ اشرف را ببینم وبنابراین با اشتیاق به این نوع ماموریت ها می رفتیم ودراین ماموریت ها گاه ناکام بودیم.

دریکی از این ماموریت ها که در قرارگاه همایون  واقع درشهر العماره بودیم مرا با رمضان پایکار واحمد دانشور(مسئولین مهندسی) به ماموریت فرستادند.

من با حمید جوکار که ایشان هم الان درایران است  قبلا آشنا بودم. ایشان گفت می خواهند هر دوما (جوکار ومن) را با خود ببرند ومن (حمید) گفتم حالم خوب نیست وماموریت بعدی می آیم وتو می مانی در آن روزها برای بازکردن میدان مین.

حدود هفت نفر ما را حفاظت می کرد وجمعا ده نفر می شدیم که این کار که ده نفر برای بازکردن میدان مین بروند خودبخود خطر ناک بود.

این نوع اعزام به خاطرحفظ بهتر جان ما نبود بلکه برای  جلوگیری  ازفرار کردن نفرات بود!

ما سه نفر روز اول به منطقه کوشک که مرداب است رفتیم از یک طرف پشه ها واز طرف دیگر بوی مرداب ما را کلافه کرده بود.

حفاظت کننده ها هم دریک نقطه موضع گرفته بودند و ما را تماشا می کردند.

از آن نفرات فقط یک نفر در نزد فرقه است بقیه در سال 83 جدا شده والان در ایران وکشورهای دیگر زندگی می کنند ولی ما در آن زمان مراقب هم دیگر بودیم ومی ترسیدیم که درد مان را به هم بگوییم. اگر چه حمید به من گفته بود از بچه ها نگران نباش ولی نگرانی وجود داشت.

یادش بخیر احمد دانشور مسئول اکیپ مهندسی گاه تکه هایی می پراند.

مثلا با حالت مسخره میگفت این مسیر باز شود رژیم را سرنگون می کنیم! ورمضان  پایکار می گفت ارواح عمه ات! ومن هم با زبان آذری به احمد می گفتم "احمد قارداش سن اوردا دایان بیزتهران یئتیشاق سیز گلیز= منتظر باش تا ما به تهران برسیم وتوهم بیآ "!

من ورمضان حدود 4 ساعت درآن مرداب گشتیم مسیر پیدا نکردیم اگر چه رمضا ن مسئول بود ولی ایشان هم مثل من ودیگران درآن فرقه گرفتار بودند وبه من می گفت صد بار گفتم که از اینجا نمی شود مسیر باز کرد اما خانم ها می گویند رهبری گفته باید از کوشک مسیر باز کنید.من با رمضان سه شب در آن مرداب برای باز کردن مسیر گشتیم در آن شرایط فهمیدم که رمضان هم مثل من فکر میکند. ولی همان داستان که پشت سر خراب روبرو سراب برای او از زمان فاز سیاسی که از ایران فرار کرده درجریان بود و فقط می گفت خدا کند ما هم تعیین تکلیف شویم.

من می دانم که اگر سران فرقه این ها را بخوانند به احمد ورمضان خواهند گفت تحت مسئولتان هم فهمیده بود که با دستوارات رهبری زاویه دارید وآنها را اذیت خواهند کرد اما من همیشه دعاگوی سلامتی آنها هستم تا روزی آنها هم از فرقه نجات پیدا کنند و آروز دارم آنها هم روزی از لیبرتی به آلبانی بروند مثل فرید فلاحی هم یگانی سابق که یک پایش را هم در راه هوس خواهی ها رجوی در میدان مین از دست داد ومن همیشه افسوس می خورم برای او شاید اگر پایش سالم بود ایشان هم الان در آزادی کامل بود ولی در حال حاضر در آلبانی است وهمچنین خوشحالم که رمضان خیرآبادی از این فرقه رها یافت ودر کشور آلمان به سر می برد وقتی که از بچه ها شنیدم که رمضان جدا شد خیلی خوشحال شدم وامیدوارم زندگی خوشی داشته باشد.

اما از آن ده نفر که به ماموریت می رفتیم الان سه نفر در فرقه هستند بقیه در سال 83 جدا شدند ومن برای رهایی آن سه نفر دعا گو هستم که سالم باشند وبه زندگی برسند اگر چه الان آنها در سنین 55 به بالا هستند و رهایی آنها از آن فرقه شاید سخت باشد ولی من یقین دارم که آنها هم یک روز اگر درآن فرقه ماندند، داستان پدر یعقوب ویا احمد رازانی  را تکرارخواهند کرد.

چون سران فرقه وبه خصوص مسعود فکر آنها نیست والان آنها انرژی دارند اومیتوانند استفاده کنند.

من آرزومندم که این دوستان خوب من، ازاین موقعیت ونیروی جوانی خود درراه آزادی خویشتن استفاده کنند ونگذارند سرنوشتی شبیه دوستان انتحار کننده و… داشته باشند.

سیروس قضنفری

خروج از نسخه موبایل