تبریک برای آزادی خانم فرشته هدایتی

فرشته جان سلام، آرزو دارم همواره شاد و تندرست باشی
آزادی ات را تبریک می گویم. خیلی جویای آمدنت از جهنم تشکیلات سیاه رجوی به دنیای آزاد بودم، درفیس بوک بارها جستجو کردم.
لحظه ای که خبرآزادی ات، صفحه فیسبوک و آن عکس زیبایت را حامد نشانم داد، بویژه آن نوشته قشنگت که گفته بودی:
“سکوت نکنیم سکوت، علامت رضایت نیست… و بخاطر یک دنیا حرف ناگفته از این سی سال که در سینه ام مانده است.
آری، از این پس حرف خواهم زد، هرجا که باشم و هر چقدر که زنده باشم.
ضمن انزجار از “فرقه منحوس و قرون وسطایی رجوی” ازهر نوع رابطه ای به اسم این تشکیلات جهنمی تبری میجویم.و هرکس نیز هرسوالی در این ارتباط داشته باشد پاسخگوخواهم بود.
فرشته خلج هدایتی
دسامبر ۲۰۱۵″.

بغضِ شادی بخاطر آزادی تو و دیگر عزیزان دربند ذهنی و جسمی رجوی، امانم نداد و اشکهایم سرازیرشد…
خاطراتم با تو، چه آن زمانی که هردوی ما اسیر ذهنی و فیزیکی تشکیلات جهنمی رجوی بودیم و چه آن زمانی که بعنوان ناراضی در تشکیلات بدنبال آزادی بودیم، از جلو چشمانم عبور کرد.
من بعد از فرارم از تشکیلات جهنمی رجوی، هنگام افشاگری آگاهانه نام ترا علنی نکردم که مبادا مورد اذیت بیشتر این تشکیلات قرار بگیری.
آن شبِ قبل از فرارم از این تشکیلات جهنمی را بخاطرآوردم، خیلی نگرانِ قلبت بودم در آن روزها فشار و استرسی که رجوی از طریق تشکیلات سازمان مجاهدین به تو و بقیه وارد می کرد خیلی وحشتناک بود. شبِ قبل از فرارم تصمیم گرفتم هدیه ای هرچند ناقابل به تو بدهم، آن اتاقک کوچک تو که فقط به اندازه یک تخت جا داشت ولی آنرا با سلیقه زیبای خود آراسته بودی.
تو قلم بدست توانایی بودی و رجوی شخصا وضعیت ترا دنبال می کرد، من روزهای زیادی بود جلوی زبانم را نمی توانستم کنترل کنم چون درونم آتشفشان بود و با تو درد دل می کردم، این از نظر تشکیلات رجوی یعنی “جرمِ محفل زدن مساوی با خیانت” و… ورودی اتاقک تو از داخل خوابگاه من بود و…
آن روزها بعد از چند طراحی که برای فرارداشتم و شکست خورده بود، خیلی تحت کنترل و زیر شکنجه بودم، یک زن نگونبخت را علناً پشت اتاق من گماشته بودند به علاوه بقیه زنانی که در محیط بندرخت و خوابگاه های دیگر مغزشویی شده بودند. طیبه به من گفت تو بیرون برای قدم زدن نباید بروی چون صدای بلند گوهای خانواده های متحصن جلوی قلعه مخوف اشرف، به گوش تو می رسد!!!
تاریخ نشان داده که شب پرستان و آنهایی که می خواهند خورشید پشت ابر بماند و اسیران را در قفس ذهنی و جسمی نگه می دارند محکوم به شکست هستند، همچنانکه من علیرغم زنجیره انسانی زنان شورای رهبری و مردان گماشته شده رجوی، در یک لحظه، آری فقط در یک لحظه موفق به فرار شدم، بقیه اسیران نیز فرارخواهند کرد.
فرشته جان یادت می آید؟
نشست های لایه ای ما را!!!؟؟؟
(فقط یکی از نشست های لایه زنان شورای رهبری آزمایشی را اشاره می کنم، یادت می آید؟ من سوژه آن بودم و در اثر مقاومتِ من، لباسهایم کامل از نیم تنه بالا درآورده شد و جیغ زنان بلند شد!!! آن شکنجه ها… آن یکی از روزهای سیاه برای تشکیلات رجوی بود…)
و آن روزی که نشست مسعود رجوی (با تلفن و چت) با حضورمژگان پارسایی و زنان مدار بالای شورای رهبری، برای ما که لایه دوم شورای رهبری بودیم برگزارشد (من نام فائزه محبتکار را در درد دلهایم به تو می گفتم فائزه زجرکار!!! و تو می گفتی هیس می شنوند، بیچاره ات می کنند!! آخرفائزه فرمانده تشکیلات اشرف بود!)
بعد از بازی های نمایشی با این لایه، مسعود رجوی به مژگان گفت روی تابلو بنویس:
“ناموس یا بی ناموس مسله اینست دیگر هیچ”
آری مسعود برای مغزشویی و تهدید بانوان این لایه می خواست دل ما را خالی کند. او می گفت اگر با من مخالفت کنید بی ناموس هستید و تکلیف بی ناموسی هم کشتن است، همان جمله معروفی که پیام داده بود به زنان شورای رهبری ناراضی بگویند:
“مثل گربه سر شما را جلوی باغچه می بریم “
همان کاری که با “مهری موسوی” کردند… آری، قرص سیانور را بدستور رجوی در دهان وی شکستند و او را کشتند… همانگونه که “مینو فتحعلی” و… را کشتند.
یادت می آید؟ “مرجان اکبری” این دخترک معصوم را فهیمه اروانی چگونه جلوی بلند گو صدا کرد؟ می لرزید… و سرانجام عکسش را روی سنگ قبر در مزار مروارید مجاهدین دیدیم!!! وای بر سنگدلان وسنگسارکنندگان نوینِ زنان و دختران یعنی مسعود رجوی!.
یادت می آید “مارینا سراج” با اسم مستعار فاضله را؟
چقدر این خانم تلاش کرد از جهنم رجوی آزاد شود!!!. او می خواست با پسرش (که در آمریکا بود) و همسرش (که در تشکیلات بود) برود، ولی رجوی بیرحم و انسان ستیز با شکنجه های وحشتناک با آمپول های قوی به عضلات و اعصاب او زدند تا این زن قوی و ورزشکاررا ناتوان کردند، یادت می آید “مارینا سراج” را رجوی صدا کرد پشت بلند گو تا عبرت زنان ناراضی باشد؟
مارینا تعادل نداشت یک زن دیگر او را نگه داشته بود. مارینا بخاطر آمپول ها وکورتن های زیادی که به او زده بودند، در فاصله کوتاه ابروهایش سفید شده بود!! درحالیکه سن زیادی نداشت و جوان بود… وای برسنگدلی رجوی…
خیلی دلم می خواهد از سرنوشت این زن سخت کوش وهمچنین سایر زنان ناراضی مطلع شوم، چه آنها که برای جلوگیری از فرار و هم سرنوشت شدن با ما به صورت کنترل شده به سایر کشورها منتقل شدند و اکنون زیرچتر اختاپوس رجوی هستند، و چه آنها که همچنان در اسارتگاه های رجوی در لیبرتی (عراق) و آلبانی و سایر کشورها اسیرند… نامشان را در این نامه نمی برم چون نگرانم تهدید رجوی متوجه آنها باشد.
به امید و آرزوی آزادی همه اسیران ذهنی و جسمی (زن و مرد) در تشکیلات جهنمی سازمان مجاهدین این فرقه منحوس و قرون وسطایی مسعود رجوی…
خاطرات و دلنوشته ها بسیار است، تعدادی از خاطراتم را در کنفرانس آلمان در شهر کلن گفته و در شبکه های مجازی نوشته ام. و مجدداً هزاران تبریک برای آزادی ات می گویم و از راه دور رویت را می بوسم…
به امید دیدارت!
……………………………………………
در اینجا به مریم و مسعود رجوی و تشکیلات جهنمی او می گویم: فرشته و فرشته ها را رها کنید و نیز دست از انواع تهدید چه در شبکه های مجازی و دیگر جاها بردارید، اگر قلب فرشته ناراحت شود و هر اتفاقی برای او بیفتد، مسئول آن شما هستید. بدینوسیله از تمام هموطنان برای اطلاع رسانی کمک می طلبم.
زهرا سادات میرباقری

خروج از نسخه موبایل