واقعیت اینست که هر گروه و دولت و کشوری بایستی ابتدا مناسبات سیاسی خود را با دنیا تعریف کند تا بدنبال آن بتواند رابطه های اقتصادی و تجاری و نظامی و… را بسازد! سازمان مجاهدین بعد از پذیرش آتش بس توسط ایران٬ عملا بدلیل شروع روابط جدید بین عراق و ایران ٬نمیتوانست ماندن خودش را در عراق توجیه سیاسی کند! بدلیل اینکه نمیشود بین دو کشور شرایط صلح یا حتی آتش بس برقرار باشد٬اما همزمان عملیات های کوچک و بزرگ نظامی از خاک آن کشور هم انجام شود! اما سازمان مجاهدین که اساسا حضورش در عراق بخاطر جنگ بین ایران وعراق توجیه میشد و عملا آنها به عراق آمده بودند که بتوانند از آتش جنگ به نفع خودشان و پیشبرد منافع خودشان استفاده کنند٬با توقف آتش عملا آنها هم خلع سلاح شدند و از آن زمان دیگر بودنشان در عراق بی فایده بود. اما رجوی که بهتر از هرکسی این را میفهمید از یک سو نمیخواست این واقعیت را بپذیرد که دیگر در عراق جایی ندارد و از سویی دیگر جای دیگر برای رفتن نداشت! او بین رفتن و بازگشتن به اروپا ماندن بهر قیمت را انتخاب کرد. به دلایل مختلف. مثلا از اصلی ترین دلایل میتوان به امنیت خودش در عراق اشاره کرد. مسعود رجوی مانند دست راست صدام محسوب میشد و از پشتیبانی مستقیم و بدون محدودیت صدام برخوردار بود. او هر اقدامی که میخواست در عراق انجام میداد. تمامی دربها برای رجوی در عراق باز بود! او ماهانه بخشی از پول نفت را توسط دولت عراق برای حل و فصل مسائل سازمان دریافت مینمود و از آنطرف از هر اقدامی برای نگه داشتن حکومت صدام دریغ نمیکرد! خوش خدمتی برای صدام٬ آن روی دیگر سکه سرکوب مخالفان خودش در سازمان بود!رجوی بدون محدودیت در سازمان مخالفانش را سرکوب میکرد! اگر کسی با داد و بیداد و کتک و برخوردهای شدید روحی و فیزیکی صدایش خفه میشد که هیچ اگر نه او را بدون تردید حذف فیزیکی میکرد! او در توجیه اینگونه اعمالش هم میگفت: ما اکنون در کشور خود نیستیم و اگر اینگونه رفتار نکنیم نمیتوانیم رژیم را سرنگون کنیم! هیچکس در سازمان حق داشتن نظری جز آنچه رجوی میخواهد نداشت! اما علنا در نشستها میگفت: که نبایستی وقت را سر قانع کردن نیروها هدر داد! میگفت: خط داده شده بایستی بدون فوت زمان اجرا شود. و همین هم باعث از بین رفتن مناسبات سازمان شد! رجوی با نزدیکترین کسان خود هم ملایمت نکرد.او اگر باکادرهای قدیمی خود صادقانه رفتار میکرد و در شرایطی که بواقع بودن در عراق جز به کشتن دادنشان سود دیگری نداشت٬ آنها سازمانی به کشور دیگر منتقل میکرد٬میتوانست تشکیلات قوی دیگری در خارج از کشور بسازد. او با ناجوانمردی قصد از بین بردن آنها را داشت. او سر خون این انسانها معامله کرد! یعنی گفت آنهارا درعراق نگه میدارم تا یکی پس از دیگری کشته شوند واز خون آنها بنفع خویش تبلیغات میکنم! او با همه کسانی که سالیان سال برای او در بیابانهای عراق مانده بودند و همه خطرات را بجان خریده بودند٬خیانت کرد و همین امر هم باعث شد که تمامی کسانی که از سازمان جدا میشوند علیه او افشاگری میکنند و حقایق درون فرقه را بازگو میکنند!
مراد