نامه دوم آشور ورشی به بنیاد خانواده سحر

آقای ورشی که اخیرا از فرقه رجوی جدا شده و در هتل مهاجر در بغداد تحت نظارت کمیساریا مستقر می باشد نامه دیگری برای بنیاد خانواده سحر جهت درج در سایت سحر تحویل نموده که در زیر ملاحظه می نمائید.
در زمانی که در اردوگاه لیبرتی بودم، سران فرقه رجوی در نشست ها توصیف شان از هتل مهاجر یک زندان مخوف با اتاقهای باریک و تنگ و تاریک بود که پلیس عراق هم مدام با آنها بد رفتاری می کند.
 آنها می گفتند: “هر کس که آنجاست دائما تحت فشار است تا با رژیم ایران همکاری نماید و برای تخلیه اطلاعاتی فشار می آورند و اگر کسی همکاری نکند در یک اتاق حبس می کنند و رنگ آفتاب را نمی بیند و حقوق آنها رعایت نمی شود و نفرات به مرز خود کشی میرسند و به لحاظ صنفی هم رسیدگی نمی شود و نفرات باید به ایران برگردند و از خارج رفتن خبری نیست و باید آنجا بمانند تا بپوسند. در آنجا افراد را وادار می کنند تا با آنها همکاری کنند و باید مصاحبه کنند و اگر انجام ندهند تحت فشار قرار میگیرند”. طوری صحبت میکردند که انگار خود رجوی مدتی در هتل مهاجر بوده است.
 خودم با شنیدن اینجور حرفها می ترسیدم و ترجیح می دادم در سازمان بمانم با اینکه نمی خواستم بمانم یا تلاش می کردم به هر ترتیبی به خارج یعنی کشور ثالث بروم. ولی حتی این امکان را سران رجوی از من سلب میکردند. هتل مهاجر را یک زندان می دانستم که نمی شود به آنجا رفت. امیدی نداشتم و چشم اندازی متصورنبود.
 وقتی که فرار کردم و خودم را به پلیس عراق معرفی کردم، فکر می کردم جابجایی از یک زندان به زندان دیگر است و الان دست بند و پا بند خواهند زد و کتک کاری شروع خواهد شد. با خودم می گفتم قبلش که معلوم نبود سرنوشتم چه بود و الان هم معلوم نیست چه خواهد شد و چه بلایی سرم می آورند هر کس که مرا ببیند انتقام خواهد گرفت. ازکردش بگیر تا عرب و فارسش. اما بهرحال حاضر بودم تن به هر چیزی بدهم ولی دیگر به جهنم فرقه رجوی بر نگردم.
 با این افکار به هتل مهاجر رسیدم، همان جایی که من از آن ترس داشتم، در آنجا از من استقبال شد و خوش آمد گویی کردند. بچه های دیگر هم آنجا بودند. ابتدا شک داشتم ولی برخورد های گرم و صمیمی با من داشتند و شوخی می کردند. باز هم باور نداشتم و می گفتم واقعی نیست و این آرامش قبل از طوفان است و دارند گرم می کنند تا کتک کاری را شروع کنند. در همان روز اول موبایل و اینترنت در اختیارم قرار گرفت و می توانستم با تمام دنیا در ارتباط باشم. ارتباط من با خانواده ام بعد از سالیان وصل شد.
 من از روزی که به هتل آمدم هر روز یک چیزی در ذهن من شکست. اصلا کسی از من نپرسید چکاره بودی و چراعلیه رژیم ایران جنگیدی. نه کسی اطلاعات خواست و نه کسی تحت فشارگذاشت. نه اتاق ها تاریک بودند و نه زندانی در کار بود. نه کسی گفت باید ایران بروی و نه فشاری که من همکاری نمایم. کاملا در اختیار خودم بود که سرنوشتم را خودم انتخاب کنم.
 اینجا همه چیز آزاد است. هر چه نگاه کردم هیچ کنترلی در کار نیست. با هر کس که خواستم تماس گرفتم. هیچ کس به من نگفت که اینکار را بکن یا آنکار را نکن. در اینجا من به نمایندگان کشورها و ارگان های مختلف دسترسی دارم – کمیساریا، یونامی، دولت عراق، سفارتخانه ها، صلیب سرخ و غیره. کسانی برای کمک کردن به ما وجود دارند که من مختارم ازانها برای حل و فصل مسائل پناهندگی و انتقالم به کشور های دیگر کمک بگیرم.
 در هتل ما برای خرید و گردش می رویم و انتحاب رفتن به هر جا دست خودم می باشد. هیچ اجباری در هیچ زمینه ای وجود ندارد. از ممنوعیت های درون فرقه رجوی خبری نیست.
 رجوی برای نگه داشتن نفرات در شکنجه گاه و مغزشویی افراد در اردوگاه لیبرتی به ما دروغ می گفت تا ما را تحت سلطه خودش با انواع ترفندها به هر ترتیبی هم که شده حفظ کند تا ما را به خاطر هیچ به کشتن دهدتا از بابت آن هم مظلوم نمایی کند و لغز جنگ بخواند و برای ما حلوا حلوا کند. در نشست ها فقط حرف مفت میزد. از یک طرف می گفت که آمریکا پشت اوست و از طرف دیگر میگفت “کس نخارد پشت من”.
 من اینجا راحت هستم وهیچ مشکلی ندارم. محل رفتن خودم را هم انتخاب کرده ام. اگر می دانستم که هتل چنین جایی است خیلی وقت پیش می آمدم و تحت سرکوب رجوی نمی ماندم ولی متاسفانه همه اش دروغ شنیدم و یکسال تحت شدیدترین سرکوب ماندم. از بچه ها می خواهم که تردید نکنید مشکلی نیست درشکنجه گاه رجوی و نفرات خشک مغرش نمانید و سرکوب را تحمل نکنید.
 با تشکر
 آشور ورشی

خروج از نسخه موبایل