حرف دل خانواده ای بر علیه رجوی

چندی پیش خانواده ای در دفتر انجمن حضور پیدا کرد وبا وجودی که یکی از اعضاء خانواده اش در عراق و نزد سازمان می باشد. از خاطرات برادرش که یکی از مسئولین همین سازمان در ایران در اوائل دهه60 بودمی گفت: مسعود خائن است.من بارها از برادرم در آن زمان سوال می کردم شما بعنوان یکی از کادرهای سازمان مسعود رجوی را بعنوان مسئول سازمان مجاهدین خلق قبول داری؟! اومی گفت: نه، همیشه می گفتن مسعود به بچه ها، جنبش و اعتمادی که به وی شد، خیانت کرد.  من آرمانهای مجاهدین را قبول داشتم ولی مسعود با وارد شدن به مبارزه مسلحانه اعتماد خلق را از دست داد.پاسخ مردم بمب و گلوله نبود اینجا بود که سازمان اشتباه کرد. بعد از آن فرار به فرانسه و متحد شدن با بنی صدر و  در ادامه هم پالگی با صدامیان و خیانت به مردم ایران به هرصورت  اشتباهی بزرگتر بود که منجر به قربانی شدن  خیلی از آدمهایی شد که برای ما در ایران پدر، مادر، برادر و خواهر بودند نمی دانم چرا این غلط را کرد ولی خدا از او نگذرد. بعد از این وقایع نه رجوی و نه همسرش (مریم قجر) در ایران حتی بین ما بعنوان خانواده های وابسته به سازمان مجاهدین خلق  جایگاهی نداشته و ندارند. برادر و خواهرم نیز فریب خودخواهی ونابخردی این شخص شده اند.
اگر روزی قرار باشد رجوی و همسرش توسط همین خانواده ها یعنی ما که عزیزانشان در عراق هستند طوری محاکمه شوند و به سزای اعمالشان برسند فکر نمی کنم خانواده ها اجازه بدهند او محاکمه شود قبل از آن به سزای اعمال ننگین و خیانت بار و زندگی شرم آورش خاتمه خواهند داد. او می گفت رجوی و همسرش همیشه خوشبینانه خودشان را به ما می چسباند و فکر می کند در ایران مورد حمایت ما هستند. مثال شتر در خواب بیند پنبه دانه حکایت رجوی و زنش است.
این روزها هم نحوه فحاشی رجوی و عوامل سرکوبگر وی در لیبرتی در برابر خانواده ها را هم دیدیم با چهره های پوشیده و افتراهات زده شده به همین خانواده ها. رجوی از این می ترسد که دنیا و رویاهای پوشالی خود را درقبال خانواده ها با دیدن عزیزانشان از دست بدهد و تمام چرندیات سالیان نقش بر آب شود و روسیاهیش بر رجوی بماند.رجوی هم چون برگه ای که بوی تعفن گرفته باشد هست و به محض اینکه روی آن را کنار بزنی حالت را بهم می زند.
باید گفت چی شد مسعود رجوی اون لاف و لوف زدن هایت و آن حمایت بیشمار، اگر کسی خودش را وقف خلق و ملتش کرده باشد که در سوراخی مخفی نمی شود کجاست آن کبک و قب قبه من می آیم تا بر فروزم آتش ها بر دل کوهستان ها، و یا می آیم تا این کشتی به گل نشسته را برسانم به ساحل مقصود، چی شد؟! ظاهرا بدجوری خودت در گل گیر کردی و تازه باید مریم قجر برایت پا در میانی از لابی های امریکائی و انگلیسی اش کند تا تو را بپذیرند. این است خفت و خواری منتظر کدام باد و سرابی هستی شاید محقق شود این امید واهی را به گور خواهی برد.
 

خروج از نسخه موبایل