از سانترالیسم دمکراتیک تا دیکتاتوری مسعود رجوی!

سانترالیسم دمکراتیک در اوایل قرن بیستم اصلی بود که حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بر آن بنا شد و بر اساس آن اعضای حزب در تصمیم گیری های سیاست ها و انتخاب ها در تمام سطوح شرکت می کردند اما باید نهایتاً از تصمیم های گرفته شده در سطوح بالای حزب پیروی میکردند. بسیاری از گروه هایی که با گرایشات مارکسیستی در اوایل قرن بیستم شکل گرفتند و متعاقباً در اواسط قرن در ایران شکل گرفتند. تلاش می کردند که از اصول سانترالیسم دمکراسی پیروی کنند. میراثی که احزاب کمونیستی برجای گذاشتند سازمان مجاهدین خلق را نیز مستثنی نکرد.
درباره ی مجاهدین خلق این میراث به یک تراژدی انسان انجامید. سانترالیسم دموکراتیک تبدیل به ابزاری برای تسلط بر اعضای سازمان شد. آن مبارزات کذایی برای آزادی خلق – تحت رهبری مسعود رجوی – کیش شخصیتی به وجود آورد که اعضا را ملزم به تبعیت محض از رهبر می کرد. قدرت مطلقه ی مسعود رجوی هر نوع انتقاد و مخالفتی نسبت به رهبری را ممنوع کرد.
سانترالیسم دمکراتیک بر ان بود که در تصمیم گیری ها مبتنی بر دمکراسی باشد و در عمل وحدت آرا داشته باشد. اما این موضوع عملاً محقق نشد. به ویژه در فرقه ی مجاهدین خلق، در حالی که فرمول اصلی سانترالیسم دمکراتیک به طور سنتی بر پایه انتخابات برای همه ی سمت هاست، هرگز انتخاباتی انجام نشد. نمونه ی آن رهبری سازمان است که نزدیک به چهل سال است تغییر نکرده است. به علاوه همه ی سمت ها در سلسله مراتب سازمانی از سوی مقامات بالاتر تعیین می شود. بنابراین مفهوم انتخاب غیرمعمول است.
در واقع، اقتراب قدرت و مرکزیت گرایی فضایی را به وجود آورده است که شیوه ی تعیین رهبران هم در عمل مبهم و بی هویت است. در مراسمی که فرقه ی رجوی آن را انتخابات می نامد – که تنها برای انتخاب عده ی معدودی از مسئولان رده بالا برگزار می شود – یک شخص برای سمت مورد نظر توسط اعضای ارشدش معرفی می شود و بعد در حرکتی نمایشی از همه ی اعضا که مخاطب هستند پرسیده می شود:" آیا کسی مخالف انتخاب ایشان است؟" و مسلما هیچ کس جرأت ابراز مخالفت ندارد. پس هیچ کس دستش را بالا نمی برد و آن شخص برای آن سمت انتخاب –به عبارت بهتر انتصاب – می شود.
به لحاظ تاریخی این افول دمکراتیک در همه ی ساختارهای تابع سانترالیسم دمکراتیک تکرار شده است. بارزترین نمونه ی آن اتحاد جماهیر شوروی بود. در این سیستم ها در حین این که نهادهای مرکزی قدرت می گیرند، قدرت از اعضا سلب می شود. همچنین اعضا اجازه ندارند با کادرهای بالاتر از خود مخالفت کنند. اعضای مجاهدین خلق نیز، به جای آن که قدرتمند شوند، رشد یابند و برای فکر و عمل خلاقانه تربیت شوند به ابزارهایی برای اجرای فرامین رهبر تبدیل شدند . همچنین، نهادهای مرکزی در مجاهدین خلق می کوشند که اطلاعات ورودی به فرقه و برداشت افراد ازوقایع را کنترل کنند تا تسلط خود بر فرقه را حفظ کنند.
بدین ترتیب، سانترالیسم دمکراتیک به نوعی دیکتاتوری منتهی می شود چرا که مرکزیت گرایی از اساس مفهومی غیردمکراتیک است و هر نوع دیکتاتوری تحت هر نام و عنوان و انگیزه ای غیرانسانی است. تاریخ نیز نشان داده است که ساختارهای اینچنینی قدرت بی ثبات هستند و در ادامه به نتایج منفی می انجامند. شاید اصلی ترین و بدترین نتیجه آن بردگی هزاران نفر در کمپ های فرقه ی مجاهدین خلق باشد.
مزدا پارسی
 

خروج از نسخه موبایل