نامه یک مادر دلسوخته به فرزندش در لیبرتی

گیرنده: غلامرضا شکری

سلام غلام جان

نمی دانم چه بگویم و ازکجا شروع کنم.دلم پراز حرفهای ناگفته است.

ازآنجایی که دستم به هیچ جا بند نیست و سواد نوشتن ندارم.به ماریا خواهرت گفتم این نامه را برایت بنویسد.چون نه آدرس و نه شماره تلفنی از تو ندارم تنها کاری که می توان کرد این است که این نامه را در سایت ها و اینترنت بگذارم شاید به دست تو برسد.

غلام عزیزم دل همه ی ما برایت تنگ شده است.نزدیک به 28 سال است که از تو دورم. خدا رجوی را لعنت کند که تو را ازما گرفته.یقین دارم که تو هم دلت برای تک تک خواهر و برادرهایت تنگ شده است.

ما همگی مشتاق دیدار تو هستیم. پسرم من دیگر پیر شده ام و تنها آرزویم دیدار و شنیدن صدایت است. پسرم با من چنین کاری را نکن.می دانم که مقصر نیستی رجوی نمی گذارد که با ما درتماس باشی و حق ملاقات را به ما نمی دهد. چه آرزوها که من برایت نداشتم.هرروز قاب عکس تو را می گیرم و بغل می کنم و گریه می کنم.

پسرم سعی کن که از لجن زار رجوی فرار کنی و آزاد شوی.هرکجا که باشی ما دنبالت خواهیم آمد وبهت کمک می کنیم پسرم ما هنوز در محله قدیمی زندگی می کنیم. تمام دوستانت در اینجا صاحب زندگی و زن وبچه شدند. خواهر و برادرانت بی صبرانه منتظرت هستند.

چندین مرتبه با علیرضا به درب پادگان اشرف و لیبرتی آمدیم. خواهرانت هم صاحب بچه هستند و بچه هایشان منتظر دیدار دایی غلامشان هستند.

تو را به خدا غلام جان برگرد و خودت را آزاد کن. تمام عمرم با غم و غصه تو گذشت. دیگر به آخرهای زندگی رسیده ام. برگرد و دلم را شاد کن.

نگذار چشم انتظار از دنیا برم.منتظر دیدارت هستم

مادرچشم انتظارت زمرد امینی

خروج از نسخه موبایل