17 ژوئن لکه ننگی دیگر در کارنامه فرقه رجوی

17ژوئن سال 2003 میلادی ساعت 6 بود که سربازان فرانسوی با ورود به محل اقامت مریم رجوی٬ ضمن بازداشت وی و تعداد زیادی از دیگر نفراتی که در آن زمان٬ در آن مکان بودند آنها را به زندان پاریس منتقل کردند. در آن زمان ما در قرارگاه اشرف بودیم. ولوله ای عجیب در بین مسئولین سازمان براه افتاده بود.همه تقریبا فهمیده بودند که اتفاقی خاص افتاده است اما نمیدانستیم که چه شده است! از آنجاییکه داشتن رادیو و اساسا دسترسی به هرگونه وسیله ارتباط جمعی گناه کبیره محسوب میشد٬ نمی توانستیم از طریق آن وسایل بفهمیم که چه خبر شده است. تا اینکه توسط یکی از بچه هایی که بصورت کاملا مخفیانه رادیویی از قبل داشته بود فهمیدیم که مریم و تعدادی زیادی از مسئولینی که در اور بودند توسط پلیس فرانسه دستگیر و به زندان منتقل شده اند! این خبر بسرعت بین هم محفلی ها پیچید تا که به گوش مسئولین سازمان هم رسید! لذا دیگر مخفی نگاه داشتن این موضوع از جمع بچه ها ضرورتی نداشت و در نشستی جمعی خبر دستگیری ابتدا بصورت خاص برای رده های بالاتر و بعد بصورت عمومی اعلام شد! به جرات میتوان گفت که بالای 80 درصد از بچه هایی که با هم بودیم از این خبر بسیار خوشحال شدیم. و در محفل های خصوصی بهم میگفتیم که ای کاش به ایران استرداد شود تا ببینیم این مهر تابان توان تحمل دو چک نر و ماده از سوی زندانبانان خود را دارد یا خیر؟ خلاصه در نشستی که گذاشته بود تعدادی هستند که همیشه نقش ملیجک را بازی میکنند. بلند شدند که جیغ و فریاد که وای خدا وای خدا که خواهر مریم زندانی شده و ما هنوز زنده ایم! یکی خودش را به غش کردن میزد. یکی با صدای بلند گریه میکرد و خلاصه وضعی بود! بخوبی بیاد دارم یکی از هم محفلی ها که تا چند  دقیقه قبلتر میگفت: که خدارا شکر که دستگیرش کردند و کاش حسابی کتکش بزنند و… در نشست بلند شد و با آنچنان آب و تابی از دستگیری خواهر مریم حرف میزد و احساس گناه مینمود که من خودم شاخ از کله ام داشت بیرون میزد! وقتی حرفش تمام شد و آمد دوباره کنار من نشست بهش گفتم: بهتر نبود بجای آمدن به ارتش آزادیبخش به هالیوود برای بازیگری میرفتی؟ که او با خنده گفت انشالله قصد دارم از این جا خلاص شدیم بروم. خلاصه همه تظاهر به ناراحتی اما ته دلشان خوشحال و در خوش بینانه ترین شکل٬ بی تفاوت بودند!
از لحظه ای که خبر دستگیری مریم اعلام شد٬ خون ما را در قرارگاه به شیشه کرده بودند. نشست پشت نشست! داد و فریاد و فحش و ناسزا که اگر شما سرنگون کرده بودید٬ الان خواهرمریم بجای زندان در کاخ ریاست جمهوریش بود!! بعد یک روز گفتند که میخواهیم برای آزادی خواهرمریم در اشرف تظاهرات کنیم. واقعا مسخره بازی به اوج خودش رسیده بود. پلاکارد درست کردند و شعارهایی به زبانهای انگلیسی و فرانسه و فارسی که یالله خواهر مریم را آزاد کنید و… بعدش هم یکدفعه خط خودسوزی در دستور کار قرارگرفت! بصورت کاملا تشکیلاتی و سازماندهی شده به تمامی نفرات گفته شد که گزارش بنویسید که آماده عملیات خودسوزی برای نجات جان خواهر مریم هستید! تعدادی هم که در نوشتن این گزارش تاخیر کرده بودند را بشدت تحت برخوردهای تشکیلاتی قرار میدادند!
واقعیت این بود که سازمان بشدت از استرداد مریم رجوی به ایران ترس داشت! چون بخوبی میدانستند که این خواهر مریم که سالیان در ناز و نعمت و با چندین خدمتکار مرد و زن زندگی کرده است٬حتی تاب یک سیلی هم ندارد و حسابی به غلط کردن میافتد و این البته برای سازمان اصلا چیز خوبی نبود! بهمین دلیل تصمیم گرفته شده که بهرقیمتی موجبات آزادیش از زندان را فراهم کنند.
اما آنچه در بین بچه ها خیلی خوب مشخص بود این بود که سازمان به معنی واقعی کلمه از هیچ محبوبیتی حتی در بین افراد قسم خورده اش هم برخوردار نیست و همه فقط تظاهر به بودن میکنند ولی هیچکس با دل و جانش نیست!
الف – عباسی
 

خروج از نسخه موبایل