نامه دلسوزانه خانم سمیرا دولتپور به برادر اسیرش در لیبرتی

باسلامی گرم خدمت برادر عزیزتر از جانم.
امید دارم حال جسمی و روحی مناسبی داشته باشی جوادم. آبجی خیلی دلش واست تنگ شده. قطعا میدونی آخرین دیدارمون 14 سال پیش بود. به روح مامان که قسم اول و آخرت بود هرگز فکر نمی‌کردم جوادی که زرنگی و پشتکارش از بچگی زبان زد دوست و دشمن بود سر از ناکجا دربیاره و یک عده لاشخور حرومزاده (بلانسبت) مغزش رو به بازی بگیرند و این همه سال جوانی و قدرتش رو تحت اختیار بگیرند فقط به سود یک عده که برای پیشبرد اهداف بی ارزش خودخواهانه و پوچ به معنای واقعی احمقانه، شمارو قربانی کنند.
داداش من که همیشه به فکر همه بالاخص بدبخت بیچاره ها بود. با مرام بامعرفت بود. داد ضعیفا رو از نامرد می‌گرفتی. با زور بازویی که داشتی به داد خیلی‌ها میرسیدی. یادته…….
این داداش من بود و هست. هنوز هستی، هنوز جواد با معرفت آبجی هستی
چرا اجازه میدی این عده که شمارو به زور سوگند نگه داشتن و رییس رئوساشون فراری شدن و خودشون به خودشون پشت کردند تو رو سپر بلای خودشون کنند؟؟؟؟!!!!!این عقلانی هست؟؟؟؟
به جان خودت اگر به من که راضی نیستم خار توی پات بره اعتماد داری میگم که عقلانی نیست.
آبجی اگر ذره ای دوستم داری برگرد بیا تمام سعی خودمون رو میکنیم دوتایی تمام این سالها رو جبران کنیم.به جان جفت بچه هام تمام بچه های آزادشده دارند مثل ما زندگی شون رو میکنند.بدون اینکه از اون ترسهایی که در دل شما انداختند خبری باشه.
تو رو به امام علی که همیشه ورد زبانت بود حرفامو باور کن. زنده بودن و سلامتی تو بیشتر از هرچیز تو زندگیم برام ارزش داره. اگر ذره ای شک داشتم به اینکه جونت در ایران در خطر باشه هرگز دعوت به بازگشت به وطن نمی‌کردم.
ایمان داشته باش در امان هستی و شرایط شما خیلی خاصه
مثل ما زندگی میکنی در کنار من و بچه ها.زندگی شیرینی انتظار ما رو میکشه
معصومه و علیرضا خیلی دوست دارند زودتر دایی مهربونشون رو ببینند
ما که بعداز خدا کسی رو نداریم
چرا روزهای باقیمانده عمر رو در جدایی و فراغ بگذرونیم
بیخیال قسم خوردن و حرفای پوچ و قول های واهی فرقه
تو باید بین این دوتا به حرف آبجی اعتماد داشته باشی.من صلاح تورو میخوام یا غریبه ها!؟
من رو کسی مغزشویی نکرده که بیخود بهت دلگرمی بدم و تورو تو خطر بندازم. حرفام نتیجه 14سال تحقیقاته. واسه دلایلم سند دارم.نمونش مالک (جداشده مالک هژبر) در همسایگی خودمون.اجیر کسی هم نیست. داره زندگی میکنه بدون هیچ خطری. و چندتا دیگه از بچه های شمال ک باتو رفیق نزدیک هم بودند و فرزاد باهاشون ملاقات داشت و از سلامتی تو برامون خبر دادند.خداروشکر چشم خانوادشون به دیدارشون روشن شد.خواهش میکنم به جای رفتن به کشوری غریب به وطن خودت برگرد.بیشتر از این، این فراغ و دوری رو ادامه نده و به زندگیت سروسامانی بده.از اینکه اجیر باشی راضی نباش.برای خودت زندگی کن و برگرد و اجازه بده در این راه کنارت باشم.خوشحالم کن.
آدمی نبودی ک کسی به اجبار ازت سواستفاده کنه.مردانه تصمیم بگیر و به آغوش خواهرت برگرد تو
انشالا به یاری خداوند و همت خودت عزیزم که خلاص بشی و زندگی منو با وجودت لذت بخش کنی
به امید دیدار داداش مهربونم به خدا می‌سپارمت
چشم به راهت هستم که آقای پوراحمد بهم خبر بازگشتت رو بدهند.با افتخار به استقبالت میام.از اینکه به فرقه پوچ رجوی ها و ترسوهای پشت پرده،با عشق جدا بشی هراس نداشته باش.
خداوند کمکت میکنه.همت کن.زندگی ادامه خواهد داشت عزیزدلم.                                           
میبوسمت جوادجان
خواهرت سمیرا    

نامه ای خطاب به دایی مهربونم جواد دولت پور
سلام دایی جون.خوبی.من و داداش علیرضا خوبیم.الان من 11 سالمه و 3 سال بعداز اینکه تو رفتی من به دنیا اومدم.کاش زودتر بودم چونکه خیلی دلم میخواد ببینمت.آخه میدونی مامان سمیرا خیلی ازت تعریف کرده و گفته که وقتی مامان بزرگ تو زلزله رودبار فوت کرد چقدر مراقب و نگرانش بودی و هیچ وقت تنهاش نمیگذاشتی.پس چرا حالا تنهاش گذاشتی؟
آخه بعضی وقتا میبینم ک داره واست گریه میکنه و هر امامزاده ای میره واسه برگشتنت نذر میکنه و دعا میکنه زودتر بیای و عروسی تو رو ببینه. بچه هاتو ببینه. همش میگه واسه عروسی دایی جواد سنگ تموم می‌گذارم.همه رو دعوت میکنم بیان ببینند داداشم برگشته.قول داده برای عروسیت واسم بهترین و قشنگ ترین لباس رو بخره.تورو خدا زودتر بیا مامانم خیلی کار داره که باید برای برگشتنت انجام بده.میگم دایی جون خیلی خوش میگذره ها..اگه برگردی..
من کلاس پنجم هستم و شاگرد اول مدرسمون.گاهی شیطونی میکنم مامانم ازم عصبانی میشه.ولی خیلی مهربونه.
شما و مامانم بدون مادر؛ بزرگ شدید.حتما خیلی سخت بود.راستی چرا نمیای پیش ما؟؟؟
دوست دارم باهم بریم پارک و جنگل و همه جا بگردیم.مامان همیشه تو فکرت هست هرجا میریم غصه میخوره که چرا تو نیستی.
راستی چرا نیستی دایی جون چرا مامانی منو خوشحال نمیکنی؟
مامان میگه من هنوز بچه ام و نمیفهمم اما اینو میدونم ک جای خوبی نیستی که مامانی انقدر نگران هست.جات پیش ما خیلی خالیه.کاشکی زودتر بیای تنهات نمیزارم.اینو قول قول میدم
خیلی دوست دارم دایی جوادم
مواظب خودت باش. بوس بوس
بچه خواهرت: معصومه  

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا