یک خاطره از یک جدا شده

در روزهایی که احتمال جنگ بین بوش پسر و صدام تقریبا قریب الوقوع و امریکا ضرب العجل تعیین کرده بود٬ همه نیروها در قرارگاه اشرف تجمع کرده بودند و دیگر قرارگاه ها ازجمله قرارگاه بدیع٬ قرارگاه حبیب در بصره و قرارگاه کوت و العماره تعطیل شده بودند! مسعود رجوی همواره تلاش میکرد که به نیروها بقبولاند که جنگ نمیشود چرا که اکثر بچه ها میدانستند که اگر جنگ شد٬ کار سازمان در عراق تمام شده خواهد بود! نشست پشت نشست و استدلال پشت استدلال که جنگ نخواهد شد. بچه ها در گزارشات خودشان بسیار از اینکه چرا ما سرنوشت سازمان را با صدام گره زدیم و در عراقی ماندیم که هرگز جای امنی برای ما نخواهد بود متناقض بودند! اما تمام شواهد بر خلاف صحبتهای رجوی بر این بود که جنگ خواهد شد. حتی بیاد دارم چند روز مانده بود به عید نوروز به ما ماموریت دادند که شبانه به قرارگاه باقرزاده برویم و وسایلی که برای برپایی جشن عید نوروز همیشه در آنجا نگهداری میشد را به اشرف منتقل کنیم که با تمسخر همه بچه ها روبه رو شده بود و آنقدر به جان مسئول مربوطه نق زدیم که این ماموریت کنسل شد! خلاصه در یکی از این نشستهایی که با مسعود داشتیم ایشان برگشت گفت: آقایانی که خیال جنگ با عراق را دارند بفهمند که اگر و اگر و اگر هم جنگی شد٬تصور نکنندکه ما لباس شخصی پوشیده و با کت و شلوار و کراوات و موهای آرایش شده به استقبال بورژوازی می رویم! خیر! اگر پایش برسد آنچنان تروریستهایی خواهیم شد که در عمرشان ندیده باشند! بعد که دید خیلی حرف ضایعی زده با خنده رو به جمعیت پرسید مگر شما تروریست هستید؟ که جمعیت با کف و سوت و هورا گفتند بله! بعد دوباره در تشریح استراتژی سازمان حرف عاشورا را به میان آوردند که تا آخرین نفس خواهیم جنگید و این بار دیگر بالا و پایین ندارد و همگی در جنگ تمام عیار شرکت خواهیم کرد و ما نیروهای ازهمه جا بی خبر که در همین حال که هرکس در ذهن و ضمیرش٬خود را برای جنگی تمام عیار آماده میکرد٬خواهر مریم به اتفاق ارشدترین مسئولین و فرمانده هان سازمان خودشان را برای فرار بسوی فرانسه آماده میکردند و در حال جمع کردن لباس و وسایل شخصی خودشان بودند!
سازمان مجاهدین هرگز نتوانست حتی در فرم و شکل٬خودش را در قواره یک گروه مترقی و پیشرفته جلوه دهد! آنها همواره با کوته فکری خودشان که ناشی کوچک بودن فکر رهبری سازمان بود٬در حد و اندازه های یک فرقه تروریستی بودند و هرچه تلاش کردند که با پوشیدن کت و شلوار و لباس رنگارنگ٬بتوانند خودشان را در قالب یک گروه پیشرفته و مترقی جلوه دهند٬نتوانستند! آنها هرگز حاضر نشدند با کسانیکه فکر آنها را قبول نداشتند به آشتی برسند چراکه تصور میکردند اگر که به قدرت برسند٬آنها شانسی در برابر آنها نخواهند داشت! مجاهدین در پنهان ترین لایه های ذهن خود میدانستندکه جایی در میان مردم کوچه و بازار ندارند به همین دلیل بجای اینکه به مردم ایران و بقول خودشان به خلق قهرمان ایران متوصل شوند و سعی بر جلب حمایت آنها داشته باشند٬به قدرتهای بیرون خودشان متوسل شدند خواه این قدرت صدام باشد خواه امریکا خواه اسراییل و خواه سعودی!
الف عباسی
 

خروج از نسخه موبایل