اعلام جدایی اعضای دربند فرقه ننگین رجوی شیرازه ی سازمان را بهم ریخته است

در آلبانی که افراد اسیر احساس امنیت می کنند و از زنده به گور شدن و زندانی و شکنجه شدن به خاطر اعلام جدایی از رجوی نمی ترسند و می دانند که اگر اعلام جدایی کنند مورد بازخواست قرار نمی گیرند، به همین خاطر ریزش اعضای فرقه چنان زیاد شده است که هتل المیرای آلبانی دیگر جا ندارد.
در اسارتگاه اشرف و لیبرتی هر گونه انتقاد و جدایی از سازمان با ترور فیزیکی و شخصیتی پاسخ داده می شد، چه بسا افراد بخت برگشته هایی که به خاطر انتقاد از رهبری و اعلام جدایی زنده به گور شدند و در زیر خروارها خاک گورستان اشرف خوابیدند.
حال با بررسی اوضاع کنونی رجوی در می یابیم که فرقه تروریستی رجوی در یک سردر گمی تشکیلاتی و فروپاشی درونی قرار گرفته است، به همین خاطر مستمراً نشست هایی برای افراد توسط مسئولین سازمان (زندانبانان) برگزار می کنند که همگی این نشست ها دارای ماهیتی توجیهی و در راستای تحریف افکار افراد اسیر در دام رجوی در آلبانی می باشد.
اکنون وقت این سوال است که شیر همیشه خفته یا مُرده چرا بیدار نمی شود، مگر آلبانی عراق است که رجوی احساس امنیت نکند، پس چرا خود را نشان نمی دهد، آیا تا کنون از ترس جانش نمایان نمی شد حالا از خجالت و شرمساری، پس کی ظاهر خواهد شد، آیا حالا تکلیف ارتش به اصطلاح آزادیبخش چه می شود و شعار سرنگونی چه خواهد شد، آیا مُرده هاشان در آلبانی می سوزانند یا بوی تعفن شان آلبانی را به گند خواهد کشید؟
در سرای سالمندان رجوی در البانی چه می گذرد؟ آیا سالمندان زوار در رفته رجوی وقت خودشان را با چه پر می کنند؟ به نظرم اکنون کاری جز تعریف خاطرات ندارند، خاطرات تلخی که تاریخ بشریت نظیر آن را ندیده است، جنگ و خونریزی، آدم کُشی و جنایت، خیانت و فریب، از بین بردن عواطف انسانی و نسل کُشی، چه سرگذشت شومی چه خاطرات وحشتناکی!!!
پس افراد گرفتار حق دارند که از این فضای رعب و وحشت خود را خلاص کنند و به سمت آرامش بگریزند، اعلام جدایی افراد و ریزش اعضا، مریم قجر عضدانلو (بیوه رجوی) را وادار کرد که خودش با عجله و سراسیمه به آلبانی برود و با وعده های صد من یه غاز سر افراد نگون بخت شیره بمالد و با روحیه دادن به اسرا حصارهای در هم شکسته تشکیلاتی اش را باز هم حفظ کند.
حضور مریم خانم در آلبانی نشانه ترس و وحشت از فروپاشی است، معلوم است که زندانبانان (مسئولین فرقه) اشرف و لیبرتی در آلبانی کارساز نیستند و افراد تره برایشان خورد نمی کنند، اما اوضاع رجوی چنان به هم ریخته است که حضور مریم در آلبانی هم موثر نخواهد بود و چاره ای جز این که بنشیند و رهایی ذهن های بیدارشده را نظاره کند نخواهد داشت.
بیوه رجوی هنوز فکر می کند مهر تابان است و در دل تاریکی می تواند راه نجاتی باز کند، اما زمان کلاشی و شعارهای فریبنده به پایان رسیده و این مهر تابان دیگر سو سو نمی زند و سوت و کور شده است و رجوی نیست که آسمان و ریسمان به هم ببافد و دست او را به عنوان چراغ راهنما بلند کند و آن را به مریدان حلقه به گوش خود تحمیل کند.
زنکه (مریم رجوی) رفته آلبانی تا بحث تهاجم سیاسی را راه بیندازد و ژست ایدئولوژیک و مهر تابان را به خود بگیرد، انگار در عالم هپلوت به سر می برد که فکر می کند این افراد همان افرادی هستند که روزی چشم و گوش بسته فدایی مطلق ایزوله و استثمار شده ای بیش نبودند و هنوز در همان عهد خودسپاری به سر می برند، آیا این بیوه دربدر شده فکر نمی کند که اینجا اروپا است نه عراق، اینجا ترس ها شکسته شده و طولانی شدن غیبت رجوی خان آن ها (افراد اسیر) را نا امید کرده و جز جدایی از فرقه راهی دیگر نمی بینند.
 

خروج از نسخه موبایل