نامه خانواده مراد خانی به اسیر در فرقه رجوی

نامه محبت آمیز خانم مهرناز مرادخانی به برادر اسیرش فرامرز مرادخانی
سلام به برادر عزیزم
فرامرز جان حدود سی سال هست که همدیگرو ندیدیم شاید خنده ات بگیرد ولی دلم برای روزایی که به سختی همو میدیدیم تنگ شده.  واسه روزایی که شاید یک ساعت بود ولی کاش بازم بود. الان که خیلی راحتتر و با آرامش میتونیم باهم باشیم ولی تو دوری، فرامرز جان واقعا سی سال گذشت سخت گذشت ولی گذشت کاش میدیدمت.خواهر به برادر پشتش گرمه.کاش دیدارمون هرچه زودتر تازه بشه دیگه داریم پا به سن میگذاریم دیگه بی فکری و بچه گیمون گذشته.باید هوای همو داشته باشیم کاش الان بچه ت جلوم راه میرفت و عمه قربونش میرفت.دلم برات خیلی تنگ شده دوستت دارم. موقع عروسی خودم قسمت نشد که باشی ولی کاش عروسی خواهرزادت باشی تا حالا دایی شونو ندیدن ولی همه مون دوستت داریم.کاش بتونی هرچه زودتر مامانو ببینی مریض احواله شاید دیر بشه عزیزم نذار چشمش به در خشک بشه چشم انتظارته. هنوز آخرین نگاهتو که رفتی تو خاطرمه. هنوز نامه آخر اسارتو که نوشته بودی انشالله دیدارمون نزدیکه تو خاطرمه.همه تک به تک میبوسنت و دوستت دارن.  زودتر بیای دور هم باشیم. تعدادمون زیاد شده ولی بزرگامون تک تک دارن تنهامون میذارن.دعا میکنم که هرچه زودتر بیای.  دلم برای درد دل کردن باهم تنگ شده عزیزم خیلی دوستت دارم……مهرناز

درد دل صمیمی و پراحساس خانم پریسا مرادخانی به عموی اسیرش درفرقه بدنام رجوی                                                          
سلام عمو فرامرز پریسام شناختی یا بازم معرفی کنم دختر بزرگه فریدون داداشت. یاد هست کدوم عید بهم قول دادی تو تماس تلفنی که می آیی؟ چندتا عید گذشت هنوز سال تحویل ها رو بازم با گریه می گذرونیم وجای خالیت روسفره ی هفت سین پر نشده. پس کی می یایی کی می خوایی پایان بدی به این دلتنگی و به اشکا. من می خوام این نامه رو خیلی صمیمی برات بنویسم. بماند که چه قدر پدرم و عموفرشاد وعمه فروزان وعمه مهرناز و عمه ماهرخ ومامان پوران و مهسا وپوریا دلتنگتن. من میخوام از دل خودم برات بگم. مامانم  طوبی که چه قدر پشت در اشرف صدات کرد چه سختیها که نکشید. من اصلا به سیاست کاری ندارم چون قبولش ندارم. بیایم از دلم از محبت از انسانیت حرف بزنیم. این رجویها که  تغییری نمی کنن وحرف حساب سرشون نمیشه. بابام بعداز سه بار اومدن پشت در اشرف ناراحتی قلبی گرفت. دوبار عمل جراحی بازکرد. مامانت هم مریض شده دیالیز می شه فقطم چشمش به دره کی فرامرزو می بینم.  راستی بگذریم از این ناراحتی ها. خبر های خوش هم دارم. فروزان مادر شوهر شد.پوریا زن گرفت عکساشونو میفرستم برات. من ازدواج کردم یه پسر دارم نه ساله. مهسا خواهرم اونم یه پسر شش ساله داره. عمه فروزان دو دختر دوپسر. عمه مینا یه پسر. عمه مهرناز دو دختر. عمو فرشاد یه دختر و یه پسر. پسرش دانشجو هست. دختر عمه مهرنازم دانشجوهست. عمه ماهرخ هم درحال درس خوندنه مجرده. راستی عمو فرشاد و من باهم همسایه هستیم ده ساله که اومده شمال برای زندگی قبلا تهران با مامان جون زندگی می کرد خوب کل این چند سالو برات تعریف کردم.  خوب خودت بگو چرا از تو من چیزی ندارم بگم جز خاطره ها راستی یادته حسین عباسی همکارت تو نانوایی.  الان فامیل شوهرمه خیلی ازت تعریف میکنه هرکی میشناستت میگه آخه فرامرز بچه به این خوبی اونجا چیکار می کنه. تازه من با افتخار میگم عموم حدود 6 سال اسارت داره. برای این اسایش و ارامش شما ها داوطلبانه تو شانزده سالگی به جنگ رفته که شماها الان خیلی راحت دارین زندگی می کنین. حق اونه که الان تو این خیابونا راه بره واز ازادی و ارامش ایران لذت ببره.  راستی عمو اومدی چندتا خانم نشون کردم که یکی شو زن عموم کنی.  بعد سرت دعواست که اومدی کجا بمونی پیش من یا بابا تو شمال چابکسر یا عمه فروزان چالوس یا مامان جون تهران. انتخاب با خودته خیلی تصمیما داریم برات. ولی اومدنت باید خونه من باشه. برات نذرکردم. آخه امسال اربعین برای دومین بار کربلازیارت رفتم ونیت کردم که برگردی چه کارا بکنم.                                                                                                                                             عمو جون آقای پوراحمد یه انجمن تشکیل داده و تمام زحمت های دیدار تو اشرف و رسوندن این نامه رو داره می کشه. خیلی مهربان و انسانه. رفت وآمد خانوادگی با خانمش داریم. هفته پیش اقای سید اسماعیل میرزایی از خمام از پیش شما البانی جدا شد لابد خبرشو داری. خیلی گریه کردم به آقای پور احمد گفتم که روزی میشه این اشکام برای دیدار عموم باشه.آقای پوراحمددلداریم داد گفت حتما همین طوره.اونم بهم قول داد که حتما برمیگردی.گفتم یه کاری کن برم البانی عمومو ببینم گفتند عموت ایشالله  مییاد ولی چشم اونم ردیف می کنم.  عمو شب چله همه خونه ی منن. من یه خونه جدید خریدم عکسای دستجمعی مونو میفرستم برات. انشاالله خودتم مییایی تو جمع مون خوش می گذره. راستی چه قدر کراوات بهت مییاد یه کت وشلور خوشکل برات خریدم که اومدی تومهمونی که برات  ترتیب دادیم تنت کنی. عمو نزار آرزوهام برات خراب شه بیا بیا تا ارزوهام براورده شه. اینو بدون که خیلی دوستت دارم وبرای اینکه بیایی تو جمع خانواده خودت که از خون خودتن هر کاری باشه می کنم نه من همه. باورت نمی شه عکس پروفایل عمه فروزان عکس جونی های توهستش. برات میفرستم تا بدونی و ببینی که چه قدر چشم انتظاریم. من تمام کسایی که از اون فرقه رجوی جداشدن دیدم وپرسیدم که عمو مو میشناسین؟عموم کی مییاد؟  اکبر محبی. حمید حاجی پور. باقر کشاورز. باهمه شون دیدارداشتیم توی انجمن نجات به واسطه اقای پور احمد. خلاصه عمو جون تمام این نامه رو با اشک نوشتم نمی دونم چه قدر تونستم حسمو بهت بگم.  اما بازم مینویسم و منتظرت می مونم.  فقط نزار دیر بشه که خدا عمرمو بگیره. تو این هفته میرم پیش اقای پوراحمد رشت تا بازم پیگیر دیدار باتو رو بشم. بذار ماهم مثل خانواده ی سید اسماعیل میرزایی اشک شوق دیدارتو بریزیم.  الان دیگه اشکام اجازه ی نوشتن نمیدن. بقیه رو تو یه نامه ی دیگه می نویسم که حالم بهتر شد.
به امید دیدارت. قربونت برم من. دوست دار دیدارت پریسا

خروج از نسخه موبایل