نامه مادر فیروز ساعدی

بنام خدا
سلامی میکنم به پسر بی وفایم. این چندمین سلام من است که بی جواب مانده است ولی من دست بردار نیستم. من چشم هایم منتظر راه است وهر لحظه امید دیدن تو را دارم. سیروس جان دیگر واقعا طاقت ندارم، دیگر این دوری امانم را بریده. تاکی صبر کنم.
به همان خدایی که هم تو وهم من می پرستیم دلم پر می کشد که فقط صدای ترا بشنوم. آخر پسر تو اینهمه نامهربان نبودی. چه بلایی سرت آمده که نجواهای مادرت را نمی شنوی؟ یا نمیخواهی بشنوی.
فیروز جان ازت عاجزانه خواهش دارم که ای بی انصاف تو که نمی خواهی مرا ببینی فقط زنگ بزن تا صدای نفس هایت را بشنوم.

از طرف مادر همیشه منتظرت


 

خروج از نسخه موبایل