برای پدرم نورمراد کله جویی که 36 بهار است هجرت کرده

سلام پدرجان. سی و ششمین عید هم آمد و تو نیامدی!!!!!! اولین عید بی تو زمانی بود که ما بچه هایی قد و نیم قد بودیم در روستای زادگاهمان به اتاقکی گٍلی از هجوم موشک های صدام و بمباران هوایی پناه برده بودیم آن اولین عید بی تو بود پدرجان،،،،، و حالا سی وشش عید دارد میگذرد اما توهنوز نیامده ای،،،،آن فرزندان کوچک بزرگ شدند گیسوان سیاهشان سپید گشت وخود پدر شدند مادر شدند اما تو باز هم نیامدی،،،،، چگونه فراموشت کنم ای پدر چشم عسلی من که هرسال موقع عید بهترین لباسها را برایمان میخریدی،،،، بعد از تو شهر بزرگ شد خیابانها  وسیع شد بعد ازتو هزاران هزار نفر برجمعیت شهر افزوده شد اما برای ما فرزندانت جای خالی تو باهیچ خانه ای وخیابانی وشهری پُر نشد،،،، پدرم سی وششمین بهار هم بی تو رسید ولی تو بی وفا یادی از ما فرزندانت نکردی،،،،،،،،، پدرم رهاکن مسعود ومریم پلید وشیطان را برگرد ویکبار دیگر بر سفره هفت سین فرزندانت بنشین ولبخند را بر لبان غمگین ما بنشان،،،،،
دخترت شهلا کله جویی – اندیمشک اول فروردین 1396

خروج از نسخه موبایل