یاد مانده ها- قسمت هشت

آشنائی با اصغر واحد رضایی

او اولین نفری از اهالی تبریز بود که من در بدو ورودم به قرارگاه با او آشنا شدم.

مدتی هم یگان بودیم.

او ازاسیران جنگی سال 66 بود.

آشنائی من با او تا روز جدا شدنم از تشکیلات رجوی (سال 83) ادامه داشت.

ازگفته های اصغر معلوم بود که او خود را مجبور به ماندن در سازمان میدانست.

میگفت که زندگی درکشورهای خارجی را دوست ندارم وچون سازمان مرا درعملیات فروغ جاویدان شرکت داده، امکان رفتن به ایران نیز از من سلب شده وتنها جایی که میتوانم بمانم، درهمین مناسبات است!

اما گزارش دادن وتحلیل کردن عملیات جاری و… برای او سخت بود واین امر همواره سبب آزار واذیت او ازطرف فرماندهان مربوطه می شد و باصطلاح همیشه زیر تیغ بود.

اصغر طی آن سال های طولانی نه نامه ای به کسی نوشت ونه درخواست ارتباط تلفنی- حتی درایام زلزله ی اردبیل – کرد.

ما علت این طفره رفتن های اورا می پرسیدیم که درجواب میگفت، اگر چنین درخواست هایی از سازمان بکنم، آنگاه خودبخود زیر گزارش نویسی هم که میلی بدان ندارم، خواهم رفت!

درجریان یک همایش خانوادگی وجدا شده ها  که درآذربایجان شرقی برپا شد، من درمحل همایش برادر وخواهر اصغر را دیدم وازآنها پرسیدم که آیا نامه وتماسی ازبرادر خود دارند که جواب شان منفی بود.

من روحیه ی اصغر وعلت ننوشتن نامه ازطرف اورا برایشان تشریح کردم.

خواهرش پرسید که آیا براستی اصغر زنده است که من جواب مثبت دادم.

آنها خیلی متعجب شده وگفتند که کمترین توقع ما ازاو این بوده وهست که طی یک تماس تلفنی، ما را ازوضع زندگی وسلامتی اش باخبر سازد و تماس نگرفتن او یک امر غیر عادی میباشد.

من به این خواهر وبرادر توضیح دادم که اگر اصغر چنین تقاضایی را ازسازمان بکند، باو خواهند گفت که بحد کافی جذب مسعود ومریم نشده و انقلابش ناتمام است وبنابراین باید نشسته وفاکت هایش را نوشته و ازخود انتقاد کرده وازرجوی تقاضای بخشش کند که بخاطر فکر کردن به خانواده، آموزش های او را درک نکرده ودراصل مبارزه نمیکند!

درهر صورت، این اعضای خانواده ی اصغر ازاینکه خبر سلامتی برادرشان را از یک نفر شنیدند، راضی بودند!

درمقابل اعلام این ابراز رضایت، رنجش وانزجار ازسازمان کردند که چرا مانع تماس ساده ی یک نفری شده که 30 سال است اورا ندیده اند

خروج از نسخه موبایل