دگردیسی”سازمان” به”فرقه” تا معبد گمراهی

سال هاست پژوهندگان،”سازمان مجاهدین خلق” را یک”فرقه” می دانند نه یک تشکل”مذهبی” که انسان ها را به توحید و عدل فرا می خواند و از پلشتی و شرارت برحذرشان می دارد، بلکه”مسلکی” خطرناک که آدم ها را از خدا دور می کند و به طریقت مشکوک، دردسرساز و مرگبار می کشاند. فرقه ای که با روش های تهییجی و تحریک احساسات، مذهب نویی پدید آورده که پایه های آن بر بنیاد تعصب، نفرت و تلف کردن نیروهای اجتماعی استوار است.


فرقه ای به لحاظ ایدئولوژیکی خودکامه، در جهان بینی افراطی و از نظر اجتماعی تمامیت خواه که خود را موظف به کنترل رفتار همگان، به ویژه اعضایش، می داند. آنان از پیروانشان (اعضا و هواداران) انتظار همه نوع مساعدت، به خصوص مالی، صرف وقت و انرژی فزاینده برای نیل به آرمان ها و تحقق وعده ها و دستیابی به هدف های تشکل را دارند. فرقه ای که حیاتش قائم به مرید سازی و امر و نهی لذتبخش به آنان است. این که چگونه بیندیشند، چه باورهایی داشته باشند، چه بگویند. حلقه های وصل بین رهبری و اعضا دیکته می کنند چه کسی در کجا مشغول به کار شود، با چه کسی ارتباط داشته باشد، چه بپوشد، چه بخورد، کی بخوابد یا بیدار شود… و بر این همه عنوان انظباط تشکیلاتی اطلاق می شود.
کنترل، تنبیه و تشویق افراد، امری عادی است. برای همه، برنامه هایی تدارک دیده شده است. اعضای سرکش، نفرات معمولی، سمپاتیزان های دردسرساز، نخبگان، تمامشان باید پروسه رام شدن و حرف شنوی را بگذرانند. آدمک ها با عضویت در فرقه،”گروگان” گرفته می شوند. راه بازگشتی قابل تصور نیست. احدی حق ندارد حتی از این پیوستن پشیمان شود. برای ره یافت به هارمونی کامل و انطباق با تشکل، پروسه بازسازی و نوسازی، سازماندهی و ساماندهی ذهنی اعضا در پیش گرفته می شود. در دوره ارزیابی نفسانی، گذشته افراد مورد بازکاوی و سپس امحا قرار می گیرد تا ارتباط با پشت سر (پیشینه) قطع شود. رمز و راز موفقیت در این مرحله (تجدید ساختار فکری و تزریق باورهای تازه) که فرقه گرایان آن را”احیای افراد” می خوانند، در نا آگاه نگه داشتن آنان نسبت به آنچه می گذرد است تا به خوبی کنترل و چون موم شکل جدیدی به خود گیرند و البته در آینده به آسانی مورد سوءاستفاده واقع شود.
نگرانی، اضطراب، حملات عصبی، نارسایی در تشخیص و ادراک، گسست روانی، احساس شرم و گناه، سرزنش خود، ترس و بدگمانی، تردیدهای فوق العاده به ویژه در تصمیم گیری ها، احساس تنهایی، افسردگی، کمبود خودباوری و اعتماد به نفس، به نحو دائمی یا مقطعی از خصوصیات آدمک های فرقه ای و ربات های تشکیلاتی است. معمار بنا، آنان را به دید ابزارهایی (بیل، کلنگ، چکش…) می نگرد.
باید به گونه مستند و با ارائه اسناد و مدارک خدشه ناپذیر به قضاوت نسل سوم انقلاب و آیندگان کمک کرد که چگونه سازمانی با عَلَم اسلام خواهی و تکامل، و زیر تابلو جهاد و شهادت، تا قعر کفر و ضلالت، و حضیض جنایت و وطن فروشی، درغلتید؛ و سازمانی که بنا بود”رهایی بخش” باشد تبدیل به فرقه ای آدم کش و خائن به ملک و ملت شد. زیر پا نهادن اصول اخلاقی، طلاق های اجباری، مزدوری بیگانگان، از بین بردن نهاد خانواده، ظلم به خود و همسر و فرزند، تقدیس شخصیت رییس فرقه و تبعیت محض و کورکورانه از وی، آنان را به فاز استدراج کشاند و در سراشیبی سقوطی شتابان قرار داد و سرنوشت شومی را برای فرقه ای که رهبری اش فوق تخصص در تخریب، ساکت کردن، سرکوب و حذف منتقدان و مخالفان را دارد، رقم زد.
اتباع فرقه ها تابعی از متغیرهای رهبری هستند.”رهبران فرقه ها افرادی خود انتصابی و مجابگر هستند که ادعا می کنند دارای مأموریت خاصی در زندگی بوده و یا دانش ویژه ای دارند… آن ها مریدان خود را وادار می کنند تا خانواده، شغل، سابقه ی کاری و دوستان خود را برای پیروی از آن ها رها کنند. در بسیاری از موارد – آشکار یا پنهان – آن ها نهایتاً دارایی، پول و زندگی پیروان خود را تحت کنترل می گیرند. رهبران فرقه ها تکریم و ستایش را بر روی خود متمرکز می کنند… یک حرفT وارونه را تصور کنید. رهبر به تنهایی در بالا و پیروان تماماً در پایین قرار می گیرند.”
در فرقه نیازی به فکر کردن مریدان نیست. رییس به جای همه شان می اندیشد و تصمیم می گیرد. در بارگاه فرقه و در محضر رییس آن، عقل شان منجمد و فریز است. نیازی نیست خود را به سختی و مشقت بررسی مسائل، انتخاب و خردورزی بیفکنند. به امر رییس این قبیل کارها از عهده شان خارج و زحمت افزای رییس است. اما چگونه افراد به این مرحله می رسند که تبدیل به موجودات مسلوب الاراده و بی دست و پایی می گردند که طوق بندگی و بردگی فرقه بر گرده شان افکنده شده است.
ابراهیم خدابنده عضو سابق فرقه رجوی می گوید:”فرقه ها با استفاده از تاکتیک های روانی و به کارگیری روش های کنترل ذهن نوعی رابطه مطلق و بسیار خطرناک بین رهبری و پیرو به وجود می آورند. آنان به این وسیله دفاع ضروری روانی فردی را به حدی در انسان از بین می برند که توان «نه گفتن» را از وی می گیرند و لذا او را به ابزاری بدل می کنند که هر فرمانی را بدون ارزیابی درست یا غلط بودن آن به اجرا در می آورد. این پدیده مهلک در عوام به مغزشویی معروف شده است که متدهای آن روز به روز پیچیده تر و پیشرفته تر می گردد… فرقه ها یک تهدید و خطر برای امنیت ملی هم هستند چرا که به راحتی می توانند با به کارگیری شیوه های روانی، افراد را به ترور و جنایت نیز وادار نمایند.”
… به رهبر فرقه می بایست به دید فردی معصوم، قدیس، بلکه پروردگاری در هیئت و صورت انسانی، نگریسته بلکه پرستیده شود. افراد باید خود را به او بسپارند و در وی ذوب شوند و از هر نظر تسلیم محض او گردند. مسلم آن که جدا شدن از چنین فرقه هایی با توجه به غل و زنجیرهای ذهنی و سازمانی که اعضا را بدان متصل ساخته است، دشوار می نماید. اگر چه این عوامل موجده و موجبه خود فرقه هاست، که به منظور پیشگیری از جدایی”سوژه ها” تهیه و تدارک دیده شده اند اما رویکرد فطری و گرایش به حرّیت و آزادگی انسان ها آنان را وادار به ایستادگی در برابر این سان دنائت ها و بی مایگی ها می نماید.
ایجاد اختلالات روانی، گرفتن اعتراف نامه و توبه نویسی تشکیلاتی، حصرها و تهدیدها و همه راهکارهایی که هر فرقه ای در چنین مواقعی به کار می برد قادر به جلوگیری از پرواز روح انسان های آزاده نیست. آدم هایی که بهترین اوقات عمرشان را در خدمت فرقه ای گذراندند که همه ی غم و هم اش ترور جسم و روح انسان ها برای دستیابی به قدرت است…
برگرفته از کتاب: خوابگردها
اثر: دکتر صفاء الدین تبرّائیان
صفحه های: 133 – 129
تنظیم: عاطفه نادعلیان

خروج از نسخه موبایل