مریم رجوی در جنگ با انسانیت – قسمت پایانی

شور و شوق عجیبی درمیان خانواده ها موج میزد. اکنون دیگر جگرگوشه هایشان درچند قدمی آنها بودند. چند لحظه تا درآغوش کشیدن شان فرصت باقی بود. اولین جرقه زده شد! لحظاتی بعد صحنه ای رقم خورد که تاریخ در بعد سنگدلی و شقاوت کمتر بیاد می آورد. دختری قد بلند که چادرمشکی بسرداشت از صف خانواده ها خود را بسرعت جدا کرد وبه سمت آغوش پدر دوید ولی هنوز گرمای آغوش پدر را احساس نکرده بود که مشتی محکم به سینه اش خورد ونقش برزمین شد. دسته های گلش به گوشه ای افتاد بغض دخترک بلند قد درگلویش شکست و با صدایی لرزان پرسید. پدر اینگونه بعد از ۲۰ سال از دخترت استقبال می کنی؟! من از لحظه ای که شنیدم بعد ازسالیان یتیمی و بی کسی دوباره خدا درحق من لطف کرده و پدرم را بازگردانیده از شوق درپوست خود نمی گنجیدم. خیلی خوشحال بودم که دیگرمی توانم سرم را درمقابل همکلاسی هایم بالا بگیرم وبا افتخاربگویم من هم اکنون بابا دارم… پدردریک لحظه خشکش زد زیرچشمی نگاهی به نفرات امنیتی فرقه که درکنارش بود انداخت. لبخند رضایتی برلبان آنها نقش بسته بود وبنوعی از اینکه اودرجنگ ایدئولوژیک با دشمن انقلاب مریم (خانواده) پیروز شده احساس رضایت داشتند.! پدر برای لحظاتی صحبت های پروین صفایی را با خود مرور کرد. یادتان نرود که حق دست دادن ویا برخورد عاطفی با همسران سابق تان را ندارید. چون مسعود آنها را برشما حرام کرده است. نگذارید به شما نزدیک شوند وارزش های انقلابتان زیرسوال رود. خانواده کانون فساد وعامل ضد مبارزه است. پدرتحت تاثیرهمین القائات ذهنی برای یک لحظه دخترش را که سالیان ندیده بود را با همسرش اشتباه گرفته بود وفکرمی کرد که این همسر اوست که می خواهد اورا درآغوش بگیرد وحشت کرده بود.درگوشه ای دیگروضع از این اسفناک تربود گویی صحرای محشر است. مادرسالخورده ای خود را بر روی پاهای پسرش انداخته بود و شیون میزد پسرم اجازه بده ببوسمت.. و پسرتحت تاثیر مغزشویی های پروین بر سر مادر پیر فریاد میزد تو مادر من نیستی یک مزدور شکنجه گر وزارت اطلاعات هستی… و مادرسالخورده باز التماس می کرد..درصحنه ای دیگر باز سفاکی وشقاوت انقلاب مریم رقم می خورد هنگامی که پسری بسته شرینی سوغاتی پدرش را بسمت او پرتاب کرد وآن را قبول نکرد. تراژدی های زیادی آن روز رقم خورد و پرده های دیگری از ایدئولوژی ضد انسانی مریم درمقابل دیدگان همه کنار رفت. لحظاتی بعد اتوبوس های خانواده ها از اشرف به سوی شهرخالص حرکت کردند بدون اینکه خانواده ای موفق به دیدار عزیزش گردد. لندکروز ها اعضای فرقه را به سمت اتاق پروین صفایی بردند ولحظاتی بعد او با لبخندی مصنوعی برلب پیروزی اعضا درجنگ با انسانیت را به آنها تبریک گفت. درسالن اجتماعات همه نفرات را جمع کردند بودند تا درحضورآنها از قنبرواصغر بعنوان قهرمانان انقلاب مریم درجنگ با مزدوران از آنها تقدیر کنند. ساعاتی از نیمه های شب گذشته بود اصغروقنبر بربالای برج های نگهبانی اضلاع پادگان اشرف را با خود مرور می کردند.. گریه والتماس های دخترش جلوچشمش رژه می رفت ودربرج نگهبانی دیگر اصغربه التماس وگریه های مادرش فکرمی کرد شب بعد اصغر و قنبراز تاریکی شب استفاده کردند وبه سمت مقرنیروهای امریکایی فرار کردند. آه وناله خانواده ها کارخودش را کرده بود وآنها به ندای انسانی وجدان خویش پاسخ داده بودند. یکسال بعد آنها جزو اولین دسته از نفراتی بودند که به ایران رفتند وبعداز سالیان خانواده خود را به آغوش کشیدند. یکباردیگرسفاکیت مریم درمقابل عشق وعاطفه خانواده شکست خورد ودرجنگ مریم با انسانیت ایدئولوژی کینه وفریب او به خاک سیاه نشست.
علی اکرامی

خروج از نسخه موبایل