اعترافات بهرام برناس – برداشت اول

“بهرام برناس” با نام های مستعار نصرالله، محمد، مرتضی و رضا؛ نامبرده فعالیت ضد انقلابی خود را در سال 1359 به عنوان مسئول تشکیلات و تبلیغات گروهک آرمان مستضعفین در نارمک آغاز می نماید و در نیمه دوم سال 1360 به سازمان جهنمی منافقین می پیوندد و تا قبل از ورود به واحد های ویژه نظامی، سر تیم چند تیم دختران منافقین بوده است. وی در فروردین 1361 به عضویت واحدهای ویژه نظامی منافقین در می آید و تا قبل از دستگیریش در اسفند 62 مجموعاً در 9 عملیات جنایتکارانه که منجر به شهادت 4 نفر، از جمله یک زن باردار و زخمی شدن 2 نفر، از جمله یک کودک خردسال 5 ساله و آتش زدن خانه و اموال امت حزب الله گردیده، شرکت داشته است. آخرین رده تشکیلاتی وی، فرمانده واحد نظامی بوده است.
من”بهرام برناس” عضو یکی از آخرین واحدهای عملیاتی سازمان منافقین در تهران بودم. ابتدا وقتی وارد واحد عملیاتی شدم دقیقاً احساس نمی کردم که خط هایی که در رابطه با عملیات به ما داده می شد چه اهدافی را دنبال می کرد. تصور می کردم که این عملیات فقط و فقط جنبه مبارزاتی داشته و برای جنبش ضروری است؛ ولی بعدها زمانی که خود در این عملیات دخالت کردم و وارد این واحد شدم و اولین گلوله را شلیک کردم متوجه شدم که خطوطی که پیاده می شد فقط و فقط جز انتقام کور و جز برداشتن موانعی که بر سر راه این سازمان جهنمی وجود داشت هیچ منظور دیگری نداشت. به عنوان مثال عملیاتی بود که فکر می کنم در اواسط سال 1361 بود که در چهارراه طالقانی – ولیعصر داشتیم عملیات به شهادت رساندن”علی اعظم” بود. در آنجا دقیقاً و دقیقاً چهره مشخص ما، آن چهره ننگینی که می دانم همه شما و همه مردم ایران از آن متنفرند آشکار شد. من در 9 عملیات شرکت داشتم که منجر به شهادت 6 نفر از فرزندان این مرز و بوم و امت اسلامی ایران گردید…
چطور می شود که فردی مثل من که یک دانش آموز معمولی بیش نبودم، تبدیل به چنان حیوان درنده خو و جانی می شوم که تشکیلات آن را برای من تشخیص دهد، دست به هر جنایتی می زنم و آن چیزی نیست جز همین ماشین تروریست سازی منافقین خلق که وقتی وارد آن می شدیم یک دانش آموز ساده بودیم و زمانی که از آن خارج می گشتیم یک تروریست و یک جانی بودیم.
خانه را آتش کشیدیم!
عملیات خانه حاج ترخانی که در میدان وحدت اسلامی واقع بود، اعضای این واحد چهار نفر بودند که سه نفر این ها بعداً در عملیات دیگر معدوم شدند که مانده شان فقط من هستم. ما چهار نفر بعد از این که برنامه به ما توسط شخصی به نام عباس که سر تیم ما بود داده شد، به طرف منزل حاجی ترخانی (یکی از رؤسای کمیته امور صنفی امام بوده و برداشتن وی به عنوان یک مانع ضروری و حتمی بود) حرکت کردیم. خط داده شده به ما در درجه اول شهادت خود حاجی، در درجه دوم به آتش کشیدن خانه حاجی و در درجه سوم ایجاد رعب و وحشت در منطقه از طریق تیرهوایی و شعار دادن در منطقه عملیات بود. پس از این که در را زدیم، وارد منزل حاجی شدیم و هجوم مغول وار خودمان را به خانه این مرد متعهد به اسلام و مسلمین شروع کردیم. تمام خانه را جو رعب و وحشت برداشت. اکثر ساکنین این خانه را که زنان تشکیل می دادند با صدای فریاد و جیغ پراکنده می شدند. ما متوجه شدیم که در این خانه غیر از خانواده خود حاجی، خانواده های دیگری هم سکونت دارند، مثلاً خانواده جنگ زدگان که خود حاجی تقبل آن ها را کرده بود که به آن ها پناه دهد. ما وارد خانه شدیم، زنان جیغ کشیدند و رفتند و هر کدام از ما طبق برنامه ای که داده شده بود به طرفی حمله ور شدیم تا کسانی را که در دسترس ما بودند در جایی جمع کنیم. من خود شخصاً به حیاط خلوتی که آنجا بود داخل شدم. خانواده ای که احیاناً داماد حاجی ترخانی بود در آنجا سکونت داشت. آنان یک مرد، سه زن و دو بچه بودند. وقتی اینان در چنگال خون آلود من اسیرشدند متوجه شدم که جاهای دیگر نیز به کنترل بچه ها درآمده است.
آن روز حاجی خودش خانه نبود و به مسافرت رفته بود – ظاهراً به قم – و ما ناموفق برگشتیم. ولی ما خانه را به آتش کشیدیم. خانه ای که مکان زندگی چندین خانواده جنگ زده بود که احتمالاً نسبتی با خود حاجی داشتند. ما این خانه را به آتش کشیدیم – مثل تمام خانه هایی که قبلاً به آتش کشیده بودیم. با ما این طور مطرح شده بود که با این خط در دل رژیم ترس می افتد. من نمی فهمم که خانه یک جنگ زده را آتش زدن چه ترسی در دل جمهوری اسلامی ایران به وجود خواهد آورد؟ ولی همان طور که قرآن می گوید هم کور و هم کر هستیم؛ واقعیات را نمی دیدیم و شاید حالا می بینیم که قدری دیر شده باشد.
نکته ای که در این عملیات بسیار لازم است که رویش تکیه کنم نحوه برخورد یکی از خواهرانی بود که در آنجا به اسارت ما درآمده بود. آن خواهر گفت:”شما با این کارهایتان می خواهید چه کنید؟ مگر با کشتن کسی، دیگران به شما جذب می شوند؟ فقط کینه و نفرت آن ها جذب شما خواهد شد.”
وقتی این مطالب را مطرح می کرد با وجود این که تحت تأثیرش بودیم مع هذا این طور در ما تلقین شده بود که این گونه حرف ها یک سری صحبت هایی است که برای ناموفق کردن عملیات ما صورت می گیرد. بعداً محمد فرمانده عملیات آمد و آن خواهر را تهدید کرد و به او گفت اگر بیشتر از این حرف بزنی تو را می کشیم.
ما خانه را به آتش کشیدیم و صدای جیغ و همهمه تمام خانه را برداشت. جنگ زده ها از خانه بیرون رفتند و خانه در آتش نفاق ما سوخت. بیرون آمدیم و سوار موتورها شدیم. از کوچه که رد می شدیم متوجه نگاه های خشمگینانه مردم شدیم که به ما دوخته شده بودند. این اولین تجربه عملیاتی ما بود – یعنی اولین تجربه شخصی من – و نمی دانم باور می کنید یا نه اگر به شما بگویم که از این که تا آن لحظه خون کسی را نریخته بودم خوشحال بودم. ولی مسأله مهم آن است که من در ادامه همین مسیر بالاخره این خون را ریختم و آن فاجعه ای که نباید می آفریدم، آفریدم.
پس از تعریف و نوشتن گزارشات خود انتقادات مهمی بر ما وارد شد که یکی عدم به شهادت رساندن کل مردان داخل خانه، دیگری عدم سرقت وسایل قسمتی از خانه که صورت نگرفته بود و مهم تر از همه آن که نام «گناه نابخشودنی» به خود گرفت، عدم ترور زنی که به مخالفت با ما برخاسته بود و نسبت به اعمال ما اعتراض می کرد، بود.
برداشت از کتاب: کارنامه سیاه
به کوشش: مؤسسه راهبردی دیده بان
صفحه های: 122 و 109- 107
تنظیم از: عاطفه نادعلیان

خروج از نسخه موبایل