اسداله مثنی، جلاد و شکنجه گر اشرف!!! – قسمت سوم

هیولای اشرف را بیشتر بشناسیم!
خلاصه ای از بیوگرافی جلاد اشرف، اسداله مثنی ؛
اسدالله مثنی از دانشجویان دوران قبل از انقلاب است که مدتی در صفوف دانشجویان خط امام نیز فعالیت داشته و در اواخر سال۱۳۵۸توسط تعدادی از دوستانش با سازمان آشنا می گردد و بدلیل جو سیاسی خانواده و همچنین سر سپردگی مفرط و اطاعت کور کورانه اش از سازمان بسرعت مسیر رشد را طی میکند و بنا به گفته خودش با تعدادی از مسئولین امروزه از جمله ژیلا دیهیم و مهدی براعی موسوم به احمد واقف و تعدادی دیگر در خانه های تیمی فعالیت مشترک داشته اند و مجددا بنا به گفته خود او در بسیاری از ملاقات های شخص رجوی در سمت پیش خدمت و یا گارد حفاظتی شرکت داشته است و در سال ۱۳۶۰ در تیم های عملیات شهری سازمان داده شده و در چند رشته عملیات نیز شرکت داشت و پس از ۳۰ خرداد ۶۰ به کردستان اعزام میگردد!
در آنجا نیز مدتی نقش پشتیبانی و پس از آن در گردان های عملیاتی برای خرابکاری در داخل کشور و کشتار مردم بی گناه سازمان داده می شود نامبرده برای مدت کوتاهی نیز به فرانسه اعزام میشود و بعد از آن مجددا به عراق آمده و در بخش اطلاعات و افسر عملیات فعالیت داشته و همچنین با جلال منتظمی معروف به کاک جعفر و حسین ادیب تحت فرماندهی مهری حاجی نژاد با امرای ارتش عراق از جمله ژنرال ماهر عبدالرشید و لواء کریم محمد ناصر و فرمانده فیلق ۴ در جنوب و فیلق 2در جلولا و فیلق ۵ در بصره ارتباط نزدیکی جهت هماهنگی برای جمع آوری اطلاعات و طراحی و اجرای عملیات که تماما توسط نیروهای مرزی ارتش بعث پشتیبانی میشدند ارتباطات نزدیکی داشتند!
نامبرده همچنین در سال ۱۳۷۳ که حدود ۴۰۰ تن از اعضای سازمان تحت اتهام دروغین نفوذی به زندان های مخوف سازمان برده شدند از سربازجوها و شکنجه گران اصلی این زندان ها بود که نام او در کنار نام سیدالسادات دربندی (عادل شکنجه گر) و مجید عالمیان و نقی اروانی – محمدرضا محدث در اذهان صدها عضو شکنجه شده در نقش کابوس عمل میکند و آن عده از زندانیان سال ۷۳ که موفق به رهایی از چنگال سازمان شده اند و هم اکنون در ایران و یا خارج کشور بسر میبرند شاکیان خصوصی اسدالله مثنی و سایر شکنجه گران می باشند.
مثنی که نقش آفرینی های فراوانی داشته مدتی نیز در موضع اطلاعات پذیرش و ورودی، اعضای جدیدالورود را مجبور به اعتراف مینمود و از آنها کتبا و یا توسط فیلم اعتراف می گرفت که آنها نفوذی اطلاعات ایران و یا معتاد یا دزد و خرابکار بوده اند که این اعتراف نقطه ضعفی در پرونده آنها باقی بماند تا در فردای روزگار جرات عرض اندام در مقابل سازمان را نداشته باشند!
البته ممکن است خانواده این فرد هنوز ندانند که رجوی با تنها عضو این خانواده که روزی با عنوان مبارزه به این تشکیلات پیوست چه کرده اند؟ چگونه از این فرد به نام مبارز یک جانی و شکنجه گر قهار و بی رحم ساخته اند که تمام کارش در تشکیلات مجاهدین، زندانی و شکنجه کردن انسانهای بی گناهی است که با خط و مشی رجوی مخالفت کرده یا می کنند!
نتیجه اینکه:
کارکرد ایدئولوژی رجوی که طی دههای گذشته نیز بخوبی اثبات شده همین است که میتواند انسانهای بیگناه را در راه اهداف فرقه ای و خشونت طلب خود که جز به قدرت به چیز دیگری فکر نمی کند تباه سازد!
عده ای را تحت عنوان عملیات در جبهه های مرگ به کشتن دهد، عده ای را بعنوان مزدور و خائن به زندان و شکنجه گاه بفرستد!
به عده ای تجاوز جنسی کند و عده ای را بعنوان شکنجه گر و بازجو تربیت کند و…
خاطره ای دیگر از یکی از دوستان هم بند سابق در مورد این جلاد اشرف اسداله مثنی و جنایاتش، را در زیر عینا نقل قول می کنم:
علی رضا مقدمی (جداشده از فرقه رجوی):
من و بهروز و یک نفر دیگر (که اسمش را به یاد ندارم) خواهان جدائی از سازمان شده بودیم و پس از سپری شدن ۲ سال حبس در زندانهای سازمان و شکنجه شدن و پس از تعهد سپردن و اخذ کلی مدرک با دست خط و امضاء به ما ابلاغ شد اطلاعات شما سوخته وآزاد هستید، سازمان شما را تحویل زندان ابوغریب عراق نمی دهد بلکه شماها را تا لب مرزمی رساند و حتی تا عبورازمیدانهای مین کمک و حمایت می کنیم که راحت و بدون دغدغه به دنبال زندگی خود به ایران بروید(جنایتی که در حق خیلی ها کردند برای اینکه بگویند هر که با ما نیست بدنبال زندگی اش میرود و یا به ایران میرود. واقعا لعنت به اینها). اسدالله مثنی و چند نفر از مسئولین ما را با دو تا خودرو تا لب مرز ایران و عراق بردند هوا کمی که تاریک شد راه افتادیم به طرف مرزایران از دور چراغهای پاسگاه رژیم مشاهده کردیم و تا نزدیکی و رو به روی پاسگاه ایران ما را همراهی کردند و گفتند اینجا هیچ گونه میدان مین و موانع دیگری نیست بروید، احساس بدی داشتم و حس می کردم مجاهدین می خواهند به ما کلک بزنند حتی به آن دو نفر هم رساندم که مجاهدین دروغ می گویند ولی آنها زیاد توجه نشان ندادند و گفتند ما را آزاد کردند اگر می خواستند بلایی بر سرمان بیاورند تا حالا آورده بودند و نیازی به این همه انرژی گذاشتن نداشتند، به نقطه ای رسیدیم که اسدالله مثنی گفت: ما اینجا می مانیم وازاین به بعد خودتون باید بروید ما هم کلی تشکر و قدر دانی کردیم و آنها را در آغوش گرفتیم و راه افتادیم به طرف پاسگاه ایرانی همین که کمی دور شدیم یک مرتبه از پشت سر ما را به رگبار گلوله بستند و ما تا خواستیم فرار کنیم دیدم بهروزکه عقب تر از ما دو نفر بود گلوله خورد نالید و افتاد، خودم را به زمین چسباندم و با غلطیدن خودم را در یک چاله مخفی کردم که گلوله نخورم آن یکی دوست هم هول شد و فرار کرد که چند قدم جلوتر صدای انفجار مین به هوا برخواست او رفت روی مین و کشته شد!
در مقابل از پاسگاه رژیم هم شلیک شد. اسدالله و همکارانش فکر کرده بودند ما هر سه نفر کشته شدیم، تنها من زنده ماندم بعد از فروکش کردن رگبارهای دو طرفه نزدیک به جنازه دوستم شدم که در داخل میدان مین افتاده بود برگشتم و رو به داخل خاک عراق رفتم، روز بعد بدون هیچگونه امکاناتی تشنه و گرسنه با بدبختی یک پاسگاه عراقی را پیدا کردم و خودم را تحویل آنها دادم مرا دستگیر کردند و بعد از دو سه ماه پروسه بازجوئی و شکنجه و بدبختی توسط استخبارات عراق دوباره مسئولین عراقی مرا تحویل سازمان دادند، مسئولین سازمان هم ازم تعهد گرفتند چیزی به کسی نگویم و حالا سالها از آن قضیه می گذرد همیشه عذاب وجدان نسبت به آن دو بیگناه دارم که به ناحق به دست جلاد رهبر عقیدتی اسدالله مثنی و همکارانش به قتل رسیدند و کسی هم از این موضوع تا به حال مطلع و با خبر نشده که بفهمند مجاهدین چه جنایت های و خیانتهای مرتکب شده اند!!!(پایان نقل قول)
در قسمت های بعد به دیگر خصوصیات این جلاد و شکنجه گر معروف فرقه رجوی و ایدئولوژی جلاد ساز رجوی بیشتر خواهیم پرداخت…
یکی از جداشدگان آذربایجانی از فرقه انحرافی رجوی

خروج از نسخه موبایل