فرقه رجوی صاحب عنوان بی عاطفگی

در بند 43 شرایط عضویت در ارتش آزادیبخش رجوی آمده بود:

” مجاهد ملاقاتی و بند به پدر و مادر و خانواده نداریم”!

سالها پیش آقای مسعود رجوی، راه و کار به بند کشیدن اعضای فرقه خود را به خوبی طراحی کرده بود! عمق دجالیت رجوی و دم و دنبالچه هایش، از همان ابتدا در ذات پلید این شخص نهادینه گردیده بود! بطوریکه می دانست اگر افراد به حال خود گذاشته شوند، بزودی پی به ماهیت ضد مردمی و قرون وسطائی او خواهند برد!

در روزهای ابتدائی، گمان می کردیم که همه این ها یک آزمایش و چک تشکیلاتی می باشد! اما به زودی متوجه شدیم که همه این بازی های احمقانه، متاسفانه واقعیت دارد!

هرگونه ارتباط با خانواده و گذشته ممنوع بود! اگر هم خاطره ای از گذشته به ذهنمان می زد می بایست فورا آنرا بعنوان یک تناقض از دستگاه ضدارزشی قبلی خود، نوشته و به مسئولمان می دادیم!

جالب بود کسانی که در تشکیلات و سازمان، فامیلی داشتند، اغلب سالها از یکدیگر بی خبر بودند! مگر می شود، گذشته را به دست فراموشی سپرد؟

مگر می شود از پدر ومادرو خانواده و همسر و فرزندان دست کشید؟

اما مسعود رجوی با اهرم های زندان انفرادی و شکنجه و با چماق و دگنگ  وفشار تشکیلاتی، همه ناممکن ها را، برای خود ممکن کرده بود!

هیچ مظهری از زیبائهای زندگی در اشرف مشاهده نمی شد!

سیاهی و ظلمت سرتاسر، تشکیلات مجاهدین را در عراق فرا گرفته بود!

ابتدا می گفتند، زن و زندگی را فقط تا سرنگونی فراموش کنید! اما جلوتر که رفتیم، رجوی بحثی آورد با عنوان طلاق ابدالدهر! یعنی کلا باید قید عواطف و احساسات را در این دنیا می زدیم! آخرین ذرات امید وزندگی را هم رجوی بیرحمانه ازما گرفت! گهگاه که فرصت اندکی برای فکر کردن پیدا می کردیم، می دیدیم که این بیراهه،  بدون ظاهرا هیچ شکافی به سمت آینده ای سیاه در حرکتی شتابان است!

در دوران سربازی در ایران، یک بار که 100 روز به مرخصی نرفته بودم، خود را رکورد دار نرفتن به مرخصی می دانستم! اما در اردوگاه های رجوی همه، این رکورد ها را شکسته بودند!

همه سالها بود که می بایست در کتاب رکوردهای گینس، صاحب عنوان بی عاطفگی می شدند! البته راهی برای ابراز عشق و عاطفه وجود نداشت!

سوار قطاری یک طرفه، تندرو و بدون توقف به سوی  دنیای سیاهی ها بودیم!

ما در گرداب سیاه و مهلک رجوی، گرفتار شده بودیم و امدادرسی نبود!

دیگر کم کم به این فکر غلط می رسیدیم که معبود هم ما را فراموش کرده است! و این بر زمان فراق می افزود!

سالها گذشت و عمر رجوی به سر آمد! دوباره زیبائی های زندگی به ما رو کرد! اما شیرینی و حلاوت این زندگی افاقه نمی کند ! چرا که دوستانی داریم که هنوز گرفتار هستند! دوستانی هنوز دربند رجوی در قفس  هستند! مادران و پدرانی هستند که روز و شب در حسرت یک دیدار ساده نگاهشان به در دوخته شده است! هنوز دیو خون آشام اشرف، نفس می کشد!  تلاش خانواده ها خوب بوده، اما کافی نبوده است! البته گوش رجوی اگر به حقایق باز بود، این تلاشها بسیار هم کافی بود، اما افسوس که رجوی ضدبشر، شیاد تر و دجال تر از آنست که مثل آدمیزاد ندای حقیقت را بشنود…

فرید

خروج از نسخه موبایل