آشوبگر از آشوب تغذیه میکند و تروریست ازجنگ و ترور و همچنین مستبد چنان از پاسخگویی بیزار است که خواهان بسته شدن هرفضای نقد و گفت و شنود است و فرقه از هرتماس وارتباط و تعاملی چنان می هراسد که جن از بسم الله.
با این اوصاف و با توجه به تعریفی که از فرقه تروریستی وخشونت طلب رجوی (مجاهدین خلق) داریم طبیعی است که از هرج و مرج وآشوب و خشونت و آتش افروزی و فیلتر ونابسامانی وصدالبته گرانی و فقر و بیکاری بسیار خشنود باشند.
بیشتر ازیک خشنودی ساده، امروز حیات و وجود این فرقه وابسته به آشوب و هرج ومرج است چرا که اکنون گزینه ای مثل صدام وجود ندارد که حیات سازمان را تضمین کند که در جنگ رو در رو با جمهوری اسلامی باشد وبالطبع نه خاکی در جوارخاک میهن هست و نه تانک و توپ و مسلسلی که از آن استراتژی ارتش آزادیبخش حاصل شود.
طبیعتا دربحران حیات بی استراتژی و تاکتیک وحتی بی شعار و هدف نعمتی بالاترازوقایع روی داده برایشان متصورنیست.
برای روشن شدن موضوع ذکر چند مثال ساده و مشخص درتاریخچه و عملکرد همین فرقه اگر نه ضروری که بسیار لازم است.
در ابتدای دهه شصت با شدت گرفتن بحث های ایدئولوژیک وسیاسی بین گروههای موجود و شکل گیری مناظرات وبحث های خیابانی و تلویزیونی و…. فرقه رجوی بطرز آشکاری شروع به ازدست دادن انبوه هوادارانی کرد که بعد از انقلاب در اثر هیجانات آن دوران و شعارها و تبلیغ ها کسب کرده بود. کاری که خودآگاه یا ناخودآگاه توسط این گروه انجام شد نه تقویت دانش تئوریک که تزریق خشونت وهیجان کاذب در بحثها بود بگونه ای که حتی برگزاری نشست هسته های مقاومت را با چاشنی ترس و وحشت از حمله چماقدارها برگزار می کرد تا زمینه ورود به فاز نظامی را برای نیروهای فاقد دانش تئوریک مهیا کند چالش برای زنده ماندن در صورت مقاومت! و کسی جرات سوال،ابهام، یا پرسشی را نداشت چون شائبه خطر دستگیری،خیانت و….اجازه چنین کاری را نمی داد.
این شرایط باعث شد که رهبری این گروه بدون نیاز به پاسخگویی،خط و خطوط سازمان را به سمت فرقه شدن و در جهت منافع فردی خود پیش ببرند و اعضا را برای رسیدن به اهداف و مطامع خود به کشتن دهند.
در دوره هشت ساله اصلاحات که در ایران بازار بحثهای روشنگرانه سیاسی وتحلیل و نقد در روزنامه ها داغ شده بود که رجوی از آن به نام فتنه خاتمی یاد می کرد و برای جلوگیری از ریزش نیروهایش بر تعداد انتقال تیمهای داخله با کمک حزب بعث از عراق به ایران برای انفجار و ترور افزود.
چون برای سازمان فقط انفجار مهم بود تا فضای داخل را امنیتی کند تا از حاکمیت چهره خشن و ناامید کننده به اعضا ترسیم نماید و نفرت و خشم و خشونت بدترین چیزهاست، امری که به سادگی میتواند عقل و تدبیر و گفتگو و مدارا را به حاشیه ببرد و برخورد عکس العملی را برانگیزاند و به همین شیوه گسترش پیداکرده و رشد کند.