از مجاهدین حنیف تا منافقین مسعود

زمانی‌که فرمان آتش به سمت ایران ازسوی نفر دوم تشکیلات مسعود در روزهای پس از پذیرش قطعنامه صادر شد، آنچه حافظه تاریخی نیروهای انقلابی را به چالش می‌کشید، پاسخ به این بود که وضعیت امروز این سازمان چه نسبتی با گذشته خود دارد؟ آیا «منافقین» دهه شصت همان «مجاهدین» دهه پنجاه اند؟
تشکیل «سازمان مجاهدین خلق ایران» در اوسط دهه چهل و آغاز حرکت مسلحانه در ایران، پاسخی به پرسش رایج این دوره جامعه ایران بود: «چه باید کرد؟» پرسشی که هم از زبان «لنین» برآمده ‌بود و هم عنوان سخنرانی «علی شریعتی» بود، و به‌روشنی هژمونی گفتمان «مارکسیسم- لنینیسم» بر جامعه روشنفکری ایران را نشان می‌داد. در چنین شرایطی، تأسیس سازمان مجاهدین خلق که از بطن بازخوانی تاریخ مبارزات سیاسی معاصر، راه «مبارزه مسلحانه توده‌ای شهری» را برگزیده‌بود، به‌نوعی هم‌نشینی ایدئولوژی چپ با مکتب اسلامی تلقی می‌شد. «مجاهد خلق» دهه پنجاه، نماد «جوان مسلمان مدرن» بود؛ کسی که شریعتی وی را «فرزند زمانه خویش» می‌خواند و قصه «حسن و محبوبه» (حسن آلادپوش و محبوبه متحدین از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در جریان تغییر ایدئولوژی سازمان، مارکسیست شدند) را به‌عنوان الگوی زیست مسلمانی برای مخاطبان روایت می‌کرد؛ روایتی که تلخی ماجرای کودتای ایدئولوژیک و ترور رفیق و همسنگر، آن را به‌دست فراموشی سپرد.
ماجرای تغییر ایدئولوژی سازمان نه‌تنها جهت‌گیری مبارزه علیه رژیم شاه، بلکه تاریخ مبارزه سیاسی در ایران را به بعد و قبل خود تقسیم کرد. پس از وقایع سال 54، ایده مبارزه مسلحانه از سوی جریاناتی که تا پیش از تغییر ایدئولوژی سازمان، نوعی رابطه همدلانه و سمپاتیک با مجاهدین داشتند، مورد تردید جدی قرار گرفت. از طرفی، بسیاری از اعضای سازمان هم که به رویه‌های سازمان منتقد بودند، اعلام جدایی کردند. همچنین افزایش فشارهای امنیتی از سوی ساواک، سبب وارد آمدن ضربات سخت به بدنه تشکیلاتی مجاهدین شد. در چنین شرایطی عملاً رهبری و بدنه تشکیلاتی سازمان در زندان بود. مجاهدین م.ل (مارکسیست لنینیست) هم بعد از سال 55 عملاً با آرم و هویت جداگانه فعالیت خود را ادامه دادند.
– این دو نکته مهم مغفول
از مهم‌ترین نکات مغفول در خصوص تبیین آرایش نیروهای سیاسی در ایران بعد از انقلاب، شناخت ماهیت اختلافات درون زندان و اختلافات نیروهای خارج کشور در دوره بعد از 54 است؛ دوره‌ای که در تصور عمده فعالان سیاسی، مبارزه جهت براندازی رژیم شاه عملاً به بن‌بست رسید و بسیاری در اصل مبارزه دچار تردید شدند. بدون تردید درصورت عدم شناخت از این دو موضوع، نمی‌توان تحلیل جامعی از چیستی، چرایی و چگونگی روند تحولات بعد انقلاب داشت.
پس از خبر انتشار بیانیه تغییر ایدئولوژی و افزایش موج گرایش به مارکسیسم در میان نیروهای مذهبی (حتی درون زندان) موج ناامیدی از مبارزه، به ضد خود تبدیل شد و سبب افزایش مرزبندی‌های داخلی در میان نیروهای مسلمان مبارز در زندان گردید. تحولاتی که در جریان صدور فتوای نجاست مارکسیست‌ها، ماجرای سپاس، افزایش بایکوت نیروهای مذهبی غیرمجاهد در زندان و صدور بیانیه 12 ماده‌ای از سوی جریان مسعود رجوی عینیت یافت. در این دوره فضای زندان در قبضه مجاهدین به رهبری رجوی بود.
– تحلیل رجوی از آینده انقلاب
در اوان پیروزی انقلاب، تحلیل رجوی از آینده انقلاب این بود که انقلاب اسلامی همچون انقلاب کرنسکی در روسیه جریانی گذراست و نیروهایی که از تشکیلات منضبط برخوردارند، فاتحان انقلاب (به‌سبک لنین) خواهند بود. از دیگر سوی، نیروهای مکتبی طرفدار نهضت امام با درک خلأ سازماندهی نیروها در فردای انقلاب، به‌تدریج شروع به ایجاد تشکیلات و سازماندهی نیروها کردند. تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی از جمله این موارد بود.
با این وجود، عملاً پس از پیروزی انقلاب، نوع مناسبات و آرایش نیروهای سیاسی درون زندان و همچنین آرایش نیروهای خارج از کشور (اعم از کنفدراسیون، طرفداران حزب امل و امام موسی صدر، حامیان ساف، طرفداران معمر قذافی و شاخه خارج از کشور نهضت آزادی) در فضای جامعه بازتولید و تشدید شد. مجاهدین خلق به‌واسطه برخورداری از تشکیلات منسجم و بهره‌مندی از نوستالوژی شهدای مجاهد، در ذهنیت بدنه جامعه مهم‌ترین آلترناتیو جریان انقلاب، به‌شمار می‌آمدند. هرچند فاصله بدنه اجتماعی این جریان با جریان طرفدار انقلاب بسیار عمیق بود. این جریان تا پیش از خرداد60، همواره ندای دفاع از انقلاب و پیروی از امام را سر می‌داد. مرحوم شهید بهشتی هم در تحلیلی از سه‌گانه «خمینی، شریعتی، مجاهد» (خشم) به‌عنوان سه‌گانه پیش‌برنده انقلاب یاد کرده بود.
– شهدای ترور، هشت برابر شهدای انقلاب
از فردای 22 بهمن 57 تا روز 30 خرداد 60، تعداد کل افرادی که در جریان درگیری‌های محلی (همچون کردستان و ترکمن صحرا) و اعدام‌های انقلابی سران رژیم پهلوی کشته شدند، کمتر از 500 نفر بود. این درحالی‌است که شمار افرادی که در جریان درگیری‌های بعد از 30خرداد جان خود را از دست دادند، طبق آمار رسمی حدود 30 هزار نفر است، ضمن اینکه تعداد کل شهدای انقلاب اسلامی در بازه سال‌های 42 تا 57 حدود 3700 نفر بود. آمار فوق به‌روشنی ماهیت غیر خشونت‌آمیز انقلاب و ضربه‌ای که در جریان وقایع بعد از 30 خرداد به کشور وارد آمد را نشان می‌دهد.
با عبور نزدیک به چهاردهه از بروز این اتفاقات، پرسش این است که آیا امکان ایجاد نوعی همگرایی در میان نیروهای انقلابی و مجاهدین وجود داشت؟ آیا باتوجه به‌ویژگی‌های شخصیتی رجوی دموکراتیک‌کردن مناسبات درونی سازمان مجاهدین، از طریق افزایش مشارکت آنها در فرایندهای سیاسی ممکن بود؟ آیا با توجه به کارنامه این جریان، اساساً امکان ایجاد فضای گفت‌وگو و مشارکت سیاسی وجود داشت؟ هر یک از طرفین درگیری چه نقشی در اوج‌گیری درگیری‌ها داشتند؟
– کدام مجاهدین خلق؟
پاسخ به این سؤالات به‌نوعی نگرش و نوع برخورد نیروهای درون نظام با مجاهدین خلق را از یکدیگر متمایز می‌کند. هر چند به‌نظر می‌رسد قرائت رسمی و واحدی در خصوص این سازمان (به‌عنوان یکی از اثرگذارترین تجربیات تشکیلاتی معاصر) وجود ندارد. از طرفی مهم‌ترین دانشگاه کشور به یاد «مجید شریف واقفی» نام‌گذاری شده، و از طرفی بسیاری از جریانات رسانه‌ای و سیاسی کشور، ریشه انحرافات سازمان را در التقاط ایدئولوژیک آنها در بدو تأسیس سازمان به رهبری حنیف‌نژاد می‌دانند.
بیانیه مجاهدین خلق در اعلان جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی در 30 خرداد 60، عملاً فضای رقابت سیاسی در ایران را وارد فاز نظامی-امنیتی کرد؛ واقعه‌ای که در 5 مرداد 67 در جریان عملیات مرصاد، عملاً به نقطه پایان رسید. فرمان آتش مریم رجوی که قرار بود به فتح تهران منجر شود، در تنگه چهارزبر با رشادت نیروهای مردمی و نظامی جمهوری اسلامی متوقف شد تا همه تاریخ، سرنوشت تراژیک جوانانی را که روزی علیه ظلم به پا خاسته بودند، به‌نظاره بنشیند.
یادداشت از سیدعمادالدین محمودی

خروج از نسخه موبایل