چرا خود مسعود رجوی، تسلیت نمی گوید؟

امروز خبری ناگوار از آلبانی شنیدیم.
بامداد جمعه 12 مرداد، خانم بتول علوی طالقانی، از شورای مرکزی زنان رجوی و از کادرهای قدیمی در 76 سالگی در گذشت.
خانم بتول طالقانی، چندین سال در اسارت رجوی بود و عاقبت اینطوری آزاد شد.
مریم رجوی پیام تسلیتی بدین مضمون صادر کرد:
” خانم مریم رجوی درگذشت این شیرزن قهرمان و صبور و پاکباز را به همه مجاهدین در آلبانی و به‌ویژه به خواهران مجاهدش عذرا علوی طالقانی و مریم و عفت تسلیت گفت و زندگی و مبارزه او را سرمشق و راهنمای زن ایرانی توصیف کرد…”.
راستی نمونه های اینچنینی در آلبانی کم نبوده است.
همه، کادرهای بالای 30-20 سال و در مواردی بیشتر بوده اند. اما آقای مسعود رجوی که ادعا می شود زنده است و پیام های خشونت طلبانه هم صادر می کند، یک تسلیت دو سطری هم در هیچ موردی نداد.

چرا؟
آیا جان این انسان ها که عمر و جوانی خود را به پای رجوی ریختند، ارزش یک تسلیت خشک و خالی را ندارد؟
آیا این همه به قول خودش جانفشانی گوهران بی بدیل، ارزش عرض تسلیت بعد از مرگ را ندارد؟
از خانم ها، عذرا، مریم و عفت، می پرسم، این بود ارزش گذاری رهبرتان برای شما؟
آیا ارزش داشت و دارد که جوانی و زیبائی و عمر خود را نثار چنین فرقه هائی کنید؟
در غربت سال ها خاک خوردید و گرمای سوزان عراق را تحمل کردید، که به اینجا برسید؟
کو سرنگونی؟! کو نتیجه سالیان زحمت؟
کجاست این رهبری شما، که شیر همیشه بیدار می نامیدش؟
چرا پیام تسلیت نداد؟
مریم خانم…
مگر مسعود رجوی، شوهر ایدئولوژیک! زن ها نیست؟ این همسر ایدئولوژیک شما کجاست؟ یک تشکر خشک و خالی هم از سالها خدمات خانم بتول طالقانی نکرد.
اما من بعنوان یک جداشده از تشکیلات رجوی، که سالهای جوانی ام را در عراق از دست دادم و عمرم این بزرگترین سرمایه ام را به پای رجوی ریختم، به خانواده خانم بتول طالقانی تسلیت گفته و امیدوارم خواهران دیگرش با دیدن این فریب کاری ها و شیادی های رجوی، این فرقه راترک گفته و سراغ زندگی خود بروند.
مرگ حق است و سراغ همه خواهد آمد، اما مرگی که عزیز داشته شود، مرگی که سرانجام یک تلاش نتیجه بخش باشد.
خطاب به بازماندگان در فرقه رجوی، می گویم و خواهش می کنم،نگذارید سرانجام تان با جنایتکاران گره بخورد، تا زنده هستید، از سیاهی و فریب و ظلمت فاصله بگیرید که خدا با شما خواهد بود.
صدای صد حادثه،
در انحنای،
منجمد پر تفکر سقوط،
خفته است،
وقتی صدای،
پای تبر،
آرام و از دور،
به گوش جنگل می رسد،
قصه مرگ درخت جوانی دیگر،
و آوارگی و وحشت،
قلب پرنده کوچک را،
مــــــایـــــوس می کند…
فرید

خروج از نسخه موبایل