خدشه دار شدن اعتقادات اعضاء

همه کسانی که روزی به سازمان مجاهدین پیوستند، کم و بیش دارای اعتقاداتی بودند. همه به یک امید به این سازمان پیوسته بودند. اما از همان بدو ورود، آن چه می دیدند با آن چه قبلا فکرش را می کردند، زمین تا آسمان متفاوت بود.
مسعود رجوی بعد از خروج از ایران و آن فرار انقلابی، دست به اقداماتی زد که در رذالت بی نظیر بود. برای بهبود بخشیدن به موقعیت سیاسی خود با دختر بنی صدر ازدواج کرد. بعد از مدت زمان کوتاهی از او جدا شد سپس همسرنزدیکترین یار خود را، مجبور به طلاق کرده و بدون رعایت فاصله زمانی شرعی او را به عقد خود درآورد. خودش هم صیغه عقد خواند. دختری 19 ساله با 17 سال اختلاف سن را دودستی به دوستش تقدیم کرد. در همان موقع خیلی از اعضاء مسئله دار شدند. اما رجوی با وقاحت خاص خودش همه امور را به دلخواه پیش برد. تمام موانع را هم کنار زد. کمیته سیاسی و دفتر اجرائی سازمان را حذف کرد. با این اقدامات مستبدانه مسعود رجوی، جرقه های نفاق و دشمنی کلید خورد و اولین بذرهای اختلاف افکنده شد.
سپس با قرار گرفتن در آچمز سیاسی، رجوی، چاره کار را در هم پیمانی با صدام حسین دشمن خونی مردم ایران دید و بدون توجه به نظرات مخالف این قدم را هم چشم بسته برداشت.
در عراق اما مرزهای غیر انسانی بی شماری را در نوردید. زن و شوهر ها را از هم جدا کرد. فرزندان آنان را به کشورهای اروپائی فرستاد. به نام مبارزه و آزادی هر روز قیدی جدید به دستان اعضاء زد.
در سال 72 با زندان سازی های گسترده، نیروهای صادق خود را به زندان های انفرادی و شکنجه گاه ها روانه کرد. هر کسی هم که تا به آن روز مسئله دار نشده بود را مسئله دار و متناقض کرد.
نیروهایی که برای مبارزه با دولت ایران، قدم به قرارگاههای مجاهدین می گذاشتند، در همان ابتدا خود را در چنگال رجوی گرفتار می دیدند، همه اول تلاش می کردند که خود را از دست رجوی آزاد کنند، بعد هم فکر کنند که آیا قدم بعدی چه خواهد بود؟ یعنی تضاد اصلی شده بود مبارزه با تشکیلات فرقه ای رجوی! دشمن شماره یک شده بود مسعود رجوی، با تشکیلات آهنین؟! اش.
همه نیازهای اولیه اعضاء سرکوب می شد. به دلیل زندانی شدن افراد در پروسه های مختلف، کسی جرات ابراز آزادنه افکار و نظراتش را نداشت. درب های خروج هم که بسته شده بود. مشت آهنین مسعود رجوی پاسخ هر منتقدی را با تمام شدت و حدت می داد. دیگر کمترکسی پیدا می شد که راه اعتراض و انتقاد را انتخاب کند.
رهبران فرقه جهنمی رجوی، همه چیز اعضاء را می خواهند نه برای سرنگونی، بلکه برای بقای سلطنت مینیاتوری و ننگین خودشان.
به زبان ساده هدف و خواسته آنها این بوده و هست که پیروان خویش را تبدیل به موریانه هائی انسان نما کنند و رابطه ای را با آنان برقرار نمایند که ملکه کندو با موریانه های سرباز و یا کارگر دارد. شاید عجیب و جالب باشد که بدانیم در فرقه ها و بخصوص فرقه های مخرب، آنها هیچ کوششی برای پنهان کردن این خواسته خود از پیروان نمیکنند.
ما می دانیم که هر گونه بهره کشی، رفتار مالکانه، خرید و فروش از یک انسان توسط یک انسان دیگر را، برده داری می گویند. البته این تعریف مال زمان های قدیم است. چون الان در قرن بیست و یکم، این موضوع توسط فرقه رجوی خیلی پیچیده شده و به برده داری نوین ارتقا پیدا کرده ودر زر ورق ارائه میشود.
واقعیت این است که تمام برده های رجوی اصلا حق آزادشدن و حتی آزاد اندیشیدن را ندارند و تنها مجاز به این هستند که هرطور فرقه می گوید فکر کنند و عمل کنند و تمام عواطف و احساسات خودشان را باید برای مسعود رجوی و مریم عضدانلو نثار کنند و اصلا فکر کردن به خانواده و یا به کسی دیگر گناه کبیره است و باید حساب پس بدهند.
امروز هم پرونده اش از بد و بدتر گذشته و نام ننگش ورد زبان هاست. محروم از هر نوع تبلیغ موثر و مثبتی! حتی افشای نام و نشان قبرش. مسعود رجوی، بدبخت ترین برده دار قرن… به زبان ساده اعتقادات اعضاء در فرقه رجوی خدشه دار نشد. بلکه، نابود و تار و مار شد…
فرید

خروج از نسخه موبایل