نامه آقای غلامرضا اکبری نسب به برادرش مرتضی اکبری نسب در آلبانی

به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام برادر خوبم
می دانم فاصله من و تو زیاد است، مسافت را نمی گویم که طی مسافت بمراتب راحت از پرکردن فاصله فکری و قلبی است.
سالها با اشک و یادآوری خاطره ها این فاصله را تا حدی پر می کنیم، اما مانند بسیاری که به پادزهر خود روئین تن شده و واکنشی نشان نمی دهد، دلخوش کردن ها و امیددادن ها دیگر کفاف نمی دهد. علیرغم فاصله ی سنی هم بازی دوران کودکی ام بودی، با همه در حد سن و سال خودش رفیق و هم درد و مونس بودی.

بسوزد این سیاهی که ما را از هم دور کرد و یا در قدرت عشق، دوستی و شادی و مهربانی ذوب شود، طوری که مثل رویا یا کابوسی که از ازل نبوده، بکدامین گناه ناکرده برادر از برادر و مادری از دیدار و در آغوش گرفتن فرزندش محروم است!؟ به بودنت احتیاج دارم تا در نقش پدری دلسوز نصیحتم کنی. دردمندترین آدمها خنده روترین آنهاست و آنکه می گرید یک درد و آنکه می خندد هزار درد دارد. وقتی بودی خیلی از ناملایمات را با خنده های دلنشینت به فراموشی می سپردیم، تو هم دردمند بودی اما فداکار و بودنت غنیمتی بود!
وقتی رفتی پدر بیصدا شکست! پدرها بی صدا می شکنند، می گویند مردها سخت هستند، اما شکننده ترین شیشه ها را از سخت ترین سنگها می سازند! همه امید های پدر که برای ساختن فرزندان موفق و سربلند بود، فروریخت و تا آخرین سالهای زندگی اش امیدی نداشت، زنده بود اما زندگی نکرد! همیشه چشم انتظار بود، اما غرورش اجازه نمی داد بزبان بیاورد! در جواب همه ی آنهائی که با غوغاسالاری سعی در اثبات کار نکرده در حق کشور و انقلاب داشتند،جوابی نداشت بدهد، چون شما متهم به همدستی با دشمنی بودید که روردروی ایران و ایرانی بود، اما دوری از اغوا و خودبینی و دیکتاتوری این است که حتی یک درصد فکرکنیم راهی که رفتیم اشتباه بوده،ماکه معصوم نیستیم و دوراز گناه و خطا! حداقل حقوق همسر و فرزندانت این بود که آیا آنها هم خواهان پیوستن به یک افکار بی باز گشت و کور هستند یا مادری که برای شوهر و فرزندانش ناچار به همراهی شما شده! مرحوم همسرت آنقدر نازک دل بود که تاب دیدن جان دادن موجود ناچیز را نداشت و قطعا با عتاب و تهدید سرکردگان خبیث رجوی که از هزاران کیلومتر آن طرف تر در مامن خود دستور قتل عام هزاران خودی و غیرخودی را صادر می کردند وارد جنگی بی فرجام شدند، جان شیرین را فدای سودای مالیخولیائی رجوی و خانواده هائی را سوگوار و فرزندانی را تا ابد از مهر مادری محروم کردند. فرزند بزرگ تو که همبازی دوران کودکی من بود در دیار غربت برای ابتدائی ترین حقوق خود ساعت ها کار طاقت فرسا می کند، یاسر جگرگوشه ی تو و خدیجه برای ابراز عقاید و اعتراض سوزانده می شود و موسی عزیز برای فرار از دوزخ اشرف ونگهبانان جهنمی اش دیار غربت را ترجیح می دهد. می شد بمانی و طور دیگری وطنت را بسازی، تا همه ی عمر مهره های بی اراده ی بازیگران از پیش باخته نباشید. پدر وقتی برای لحظه ی آخرچشمانش را می بست، هنوز امیدوار آمدنت بود، اگر جسمش یاری می کرد می ماند و باز منتظر آمدنت بود، مادرم اگر روزی 10 حرف بزند، حتما یکی از گفته هایش مرتضی است! نمیدانم صبر و توان جسمی اش تا کی یاری اش خواهد کرد که به آمدنت چشم انتظار باشد، حتی بدبین ترین اشخاص به حکومت فعلی و معترضان یک درصد هم جائی برای امثال رجوی ها خالی نمی کنند، کسی که دراقلیت قدرت تیر به سینه ی هم میهنان می کوبد در اوج قدرت چه خواهد کرد!؟ دیکتاتورهایی که برای تداوم قدرت از خون انسانها ارتزاق می کنند از پیش باخته اند و اصرار بر عنادشان مجازاتشان را سنگین تر می کند، عشق و ایمان و دوستی در قلب ها و کینه و عداوت در افکار است و قلب هرگز نمی میرد و آلوده به افکار نمی شود.
برادر جان! تغییر را غنیمت بدان و برای زندگی بهتر تاملی کن.
درک نمی کنم چگونه می توانی هنوز از جریانی دفاع کنی که قاتل همسر و فرزند جگرگوشه ات بوده، جریانی که حتی حامیان اش در خفا و آشکار آنها را مشتی مزدور، وطن فروش و مرتجع می دانند و فقط گهگاهی که نیازشان اقتضاء می کند از این مجموعه بعنوان گوشت قربانی استفاده می کنند! نیازی به داشتن سواد بالا نیست کسی که 40 سال در این مملکت زندگی می کند با گوشت و پوست خود همه چیز را تجربه می کند، چیزی را که می بیند بیشتر باور می کند تا چیزی را که می شنود، ساده لوح ترین و عوام ترین مردم هم وضعیت مشقت بار فعلی مملکت را به همفکری و قبول تئوری های منزجر رجوی، ترجیح می دهد.
سیدغلامرضا اکبری نسب مهینی – 15 دیماه 1397

خروج از نسخه موبایل