شکوه 40 سالگی

چهلمین سال با شکوه انقلاب 57 در 22 بهمن 97 طلوع کرد و وارد دهه پنجم خودش شد. بهمنی که بنا بود آخرین بهمن برای انفلاب مردم باشد اما با بصیرت و پایداری مردم ایران در برابر خدعه ها و نیرنگ های دشمنان ایران ایرانی، آنرا تبدیل به ماهی کرد که ترس و اضطراب رو در دل رجوی و اربابانش چند برابر کرد. رجوی که یکسره سرگرم نقشه کشی ودسیسه وتوطئه علیه این ملت است!
این ترس و واهمه نه تنها در رجوی که در وجود سران فرقه مجاهدین هم وجود دارد ولرزه بر تنشان می اندازد. اما ترس این فرقه از خانواده ها و جداشده های خودش مثل کابوس شبانه شده و آرام و قرارشان را گرفته است.
براستی باید پرسید شمایی که ادعای اقتدار می کنین و پشت نقاب بک عده کشورهای اجنبی پنهان شدین وجیره خور دشمنان ملت هستین از چی می ترسین
چرا عزیزانمان رو رها نمی کنید و نمی گذارید آزادانه تصمیم بگیرند؟! می ترسید سمیه هم مانند بتول سلطانی طبل رسوایی شما رو به صدا در بیاورد؟!
می ترسید آبروی کاذبی که برای خودتون نقاشی کردین را دوستان رها شده لکه دار کنند؟
یا نه!!!!
ازین می ترسید که جواب سوال عزیزانمان رو نتونین بدین!
می تونین بهشون بگین در چند دهه اخیر که عمر گرانمایه شون رو در مقرهای اسارت شما هدر دادن چه پیشرفتی عاید شما و آنها شد. خانواده هایشان را مزدور خواندید وحال اینکه همین جداشدگان هم اکنون در آغوش گرم خانواده افسوس برعمری میخورند که با شما بودند.
رجوی تو میترسی که بگویی تمام این سالها به شما خیانت کردم. چشمتون رو بدنیا بستم و کور و کرتان کردم تا خود به مقصود برسم!
اما رجوی تا بحال از خود پرسیدی آخر این مقصد کجاست؟
آیا اینقدر شهامت دارید که در جمع دوستان جدا شده آقایان وخانمهایی که سالهاست به وطن خودشون برگشتند باشید و پاسخگوی چراهایشان باشید؟می توانید به برخی خانواده ها بگویید به چه جرمی عزیزانشان شکنجه شدند؟
برای پدرانشان توضیح دهید و بگویید:
می ترسیم از نگاه مظلومانه شما
آن نگاه پدر دلسوخته ای که دخترش در بند شماست
به او بگویید می ترسم از نفرین و آه پدرانه تو
به برادرم بگویی می ترسم از اینکه روزی کنار خانواده ات به حماقتهای ما بخندی! به سیاستهای ابلهانه ما نیشخند بزنی.
علت ترس خودت رو بگو به خواهرم سمیه و سمیه های دیگه.
بهشون بگو رسوایی وجهالتم سربه فلک کشیده چون سالها فقط باوعده های تهی وبی اساس تورا در مرداب خباثتهای خود نگهداشتم.
به پدران در بند اسارت بگو می ترسم از نگاه فرزندانت، پسران ودخترانت که سالهای سال با عکس تو روزگار سپری کردند.
اصلا ترس سراپای وجودت را پر کرده. ترس ازبرملا رفتن جنایات و کشتارها و ترس از لگد مال کردن احساسات و خدشه دار کردن حیثیت و آبروی یک ایرانی الاصل که حال شده وابسته به کشورهای بیگانه.
ترس تو همیشه همراهت خواهد بود واین سرنوشت شومیست که خودت با جوهر خون عزیزانمان و با قلم استخوانهای در هم شکسته فرزندان ما برای خود ورق زدی و نوشتی.
تو می ترسی از رهایی چون پرواز نیاموختی همیشه سقوط داشتی و در خفت و ضلالت زندگی کردی.
توخوب میدانی چه بر سرت آمده و می ترسی از عاقبت شوم خود وفرماندهانی که کورکورانه تو را پیروی کردند.
این ترس در وجودت جاودان باد، بزودی نظاره گر آزادی دلبندانمان خواهیم بود وتو مجازات خواهی شد و همانهایی که در غسلهای هفتگی آب دهان به سویشان می انداختی تورا به مکافات اعمالت میرسانند و بدنیا خواهند گفت که آزادی و آزادگی حق مسلم ماست.

خروج از نسخه موبایل