بزرگترین تصفیه حساب درونی مجاهدین

سی و یک سال پیش در تاریخ چهارم مرداد ماه هزار و سی صد وشصت وهفت، بزرگترین تصفیه حساب درونی مجاهدین اتفاق افتاد!
بعد از اینکه رژیم حاکم بر ایران قطعنامه 598 را پذیرفت و عملا با پذیرش این قطعنامه آتش بس بین ایران وعراق حاکم میشد، و رجوی بهتر از هر کسی میفهمید که از این پس استراتژی جنگ و ارتش آزادیبخش برایش به بن بست رسیده و بعد از این امکان انجام عملیات گسترده نظامی از درون خاک عراق علیه ایران امکان پذیرنیست!
از اینرو به این فکر افتاد که با لشکر کشی به سوی مرزهای ایران، آخرین بخت خود را برای تصرف خاک ایران بیآزماید و از سوی دیگر تمامی مسئولان وفرماندهانی را که خصوصا از بعد از انقلاب پوشالی درونی مجاهدین با او و مریم زاویه دار شده بودند را از جلو راهش، بردارد. از اینرو بسرعت نزد ارباب خود یعنی صدام رفت و برای انجام این عملیات از وی اجازه خواست.

به گفته خود رجوی که سالیان بعد در یکی از نشستهای درونی تعریف میکرد صدام به او گفته بود امکان پیروزیتان در این عملیات تحقیقا صفر است و با تلفات سنگین مجبور به عقب نشینی خواهید شد و بارها به او اصرار کرده که دست به چنین کاری نزند ولی مسعود تصمیمش را برای این کار گرفته بود و خلاصه موافقت صدام را جلب میکند و قرار میشود که چهارم مرداد ماه این عملیات با پشتیبانی هوانیروز و بخش توپخانه عراق شروع شود!

بسرعت بخش های خارج کشور سازمان شروع به اعزام نیروها و هوادارانی کردند که اصلا خبر از اینکه برای چه به عراق اعزام میشوند نداشتند. به نیروها گفته شده بود که برای نشست مسعود به مدت یک هفته به عراق خواهید رفت و مجددا به کشورهایی که از آنجا اعزام شده اید بازگردانده خواهید شد! نیروها را دسته دسته به عراق و قرارگاه اشرف اعزام کردند. این نیروها که هیچکدام حداقل های آموزش های نظامی را هم ندیده بودند بسرعت لباس نظامی پوشانده شدند و در یکانهای رزمی سازماندهی شدند. روز نشست مسعود فرا رسید. او بعد از مقدمه چینی های اولیه اعلام کرد که برای انجام عملیات سرنگونی بایستی که همه آماده باشند و بسرعت به تهران خواهیم رفت. آنچنان داستان را تعریف کرد که هیچ کس کمترین شکی نداشت که در کمتر از یک هفته به تهران خواهیم رسید و رژیم سرنگون خواهد شد. درعرض کمتر از دو ساعت طرح عملیات را توجیه کرد و نشست تمام شد و نیروها به مقرهای خود بازگشتند. اکنون که فکرش را میکنم حقیقتا مسخره تر از این نمیشد! عملیاتی که ارتش عراق با تمام حمایتهایی که از سوی تمام دول غربی به آن میشد نتوانست انجام دهد، جمعیت سه چهار هزار نفری مجاهدین که تقریبا نیمی از آنها هم به تازگی به عراق آورده شده بودند و هیچ آموزشی ندیده بودند میخواستند در مدت یک هفته انجام دهند.
خلاصه عملیات با فرمان آتش به پیش مریم رجوی شروع شد. یکانهای جلودار بسرعت از مرز عبور کردند و در شهرهای کرند و اسلام آباد فرود آمدند. اصل درگیری از زمانی آغاز شد که یکانهای سازمان به گردنه چهار زبر رسیدند. سه شبانه روز درگیری بی وقفه در این مکان انجام گرفت. صدها تن از نیروهای هر دوطرف درگیر در این مکان از بین رفتند. نیروهای سازمان بدون حتی یک شناسایی ساده از منطقه بدون طرح و برنامه وارد تنگه میشدند و توسط یکانهای ارتش ایران که خط دفاعی خودشان را آنجا بسته بودند به رگبار بسته میشدند. عملیات فروغ آنقدر بی حساب و کتاب شروع شد که هیچ طرح جایگزینی برای محور عبور یکانها در نظر گرفته نشده بود و گویی برای تفریح همگی از روی آسفات و بصورت ستونی بایستی طی طریق میکردیم. بعد از سه چهار شبانه روز درگیری بالاخره فرمان بازگشت صادر شده بود. خیلی از نیروها کشته و یا زخمی شده بودند. هیچ سازماندهی و یکانی دیگر باقی نمانده بود. هرکس خودش بایستی خودش را به پشت مرز میرساند. بهنگام بازگشت نرسیده به شهر کرند، ستون سازمان به کمینی برخورد کرد که به اعتقاد من بیش از 60 درصد از کل تلفاتش را در این کمین داد. خلاصه بهر شکلی که بود نیروها با تلفات سنگین مجبور به عقب نشینی شدند وبه عراق بازگشتند. همه یکانها از هم پاشیده شده بود. خیلی از بچه ها از بین رفته بودند و مابقی هم مجروح، خسته و افسرده بودند. بطوریکه سازمان مجبور شد هر چند لشکر را یکی کند چون نفراتی باقی نمانده بود.
در این عملیات تعداد زیادی از بالاترین مسئولین سازمان خصوصا کسانی که سالیان سال مسئله دار بودند و مشخصا انقلاب درونی سازمان و شخص مریم را قبول نداشتند از بین رفتند. از جمله این افراد میتوان به علی زرکش و یا مهدی کتیرایی اشاره کرد. علی زرکش که زمانی جانشین مسعود بود از بعد از سال 1364 و همردیف شدن مریم در سازمان، بشدت مسئله دار شده بود و علنا اعلام کرده بود که مریم را قبول ندارد.
در این عملیات بیش از 1000 تن از نیروها کشته شدند و مابقی افراد هم مجروح بودند. تقریبا آدم سالم خیلی کم به چشم میخورد.
بعد از گذشت بیش از دو ماه مسعود نشست جمعبندی گذاشت و مثل همیشه همه چیز را وارونه بیان کرد. همه از شکستی که خورده بودیم مطلع بودیم و کسی شکی در این رابطه نداشت. اما مسعود آمد گفت که شما خودتان را بیمه کردید و پیروزی بزرگتر از این نمیشد بدست آورد و …

داستان های طلاق های اجباری و سرکوب شدید در تشکیلات سازمان
بعد از گذشت دو سال از همین حرفها مجددا مسعود نشست گذاشت وعکس این حرفها را بخورد نیروها داد و گفت که باعث و بانی شکست در عملیات فروغ جاویدان شما بودید. چون گیر زن و شوهرانتان بودید ، بایستی که انقلاب کنید و فقط من را دوست داشته باشید.
داستان های طلاق های اجباری و سرکوب شدید در تشکیلات سازمان آغاز شد. دوران سخت مسئله دار شدن نیروها از سال 1370 یعنی زمانی که مسعود طلاق را اجباری اعلام کرد و دربهای خروجی سازمان را چند قفله کرد شروع شد. تظاهر بجای صداقت سرلوحه همه شده بود. مسعود با همکاری اداره امنیت داخلی عراق یعنی استخبارات هرکسی را که قصد خروج از سازمان داشت ابتدا دو سال در زندانهای سازمان نگه داری میکردند و بعد بعنوان یک ایرانی و نه مجاهد به استخبارات عراق تحویل میدادند که بایستی به زندان ابوغریب میرفت و هفت سال را آنجا می گذراند اگر دوام میآورد تازه بعد از این به ایران تحویل میشد.
روزگاران سخت و طاقت فرسای قرارگاه اشرف را هیچ کدام از نیروهایی که طی سالیان 1370 تا زمانی که بوش پسر صدام را سرنگون کرد، از خاطر نخواهند برد.
به هرصورت هم صدام سرنگون شد و هم تاج و تختی که مسعود رجوی برای خود در عراق و در قراگاه اشرف درست کرده بود به زیر کشیده شد. چه جوانانی از مردم ایران که در این سالیان از بین نرفتند. چه خانواده هایی که از هم پاشیده نشدند و چه پدران ومادرانی که در حسرت یکبار دیگر دیدن عزیزانشان آرزو بدل از دنیا نرفتند.
به امید روزیکه مابقی نیروهای سحر و جاود شده توسط تشکیلات اهریمنی رجوی آزاد شوند و بتوانند برای زندگی خود تصمیم بگیرند و به آغوش خانواده شان بازگردند.
الف عباسی

خروج از نسخه موبایل