دختران جوان با پاهای آش و لاش به بیمارستان منتقل می شدند

حماقت دار و دسته رجوی در 6 و 7 مرداد 1388
دولت عراق خواهان آن بود که در کمپ اشرف مثل سایر کشورها ایستگاه پلیس دایر کند و این را در آن زمان به سران فرقه اطلاع داد. در آن زمان نیروهای آمریکایی در اشرف مستقر بودند وسر این مسائل واسطه گری می کردند که تنشی پیش نیاید. ولی در آن مقطع حفاظت کمپ اشرف به نیروهای عراقی سپرده شده بود ومسائل ومشکلات باید با دولت عراق حل وفصل می شد. ولی کماکان فرقه سعی می کرد که ازطریق امریکایی ها مسائل را حل کند.
زمانیکه قرار براین شد که حفاظت با دولت عراق باشد رجوی نشست های چند روزه برگزار کرد وبرای قانع کردن اعضای فرقه کلی صحبت کرد که از این به بعد ما جاده سنگلاخ را انتخاب و می رویم وهمچنین هم خون خود را انتخاب می کنیم اینها فقط در شعر وشعار بود.
درهمان ایام دولت عراق خواهان استفاده از برج های نگهبانی داخل اشرف برای حفاظت شد ولی دریک صبح رویایی همه برج ها به زیر کشیده شدند وبه جای آن با هزینه هنگفت جاده کشی وبرج های جدید در بیرون اشرف بنا نهادند.
هرروز تنش ها ابعاد جدیدی به خود می گرفت. فرقه درجلو درب کمپ اشرف نیرو چیده بود اما با دست خالی وقرار بود سینه خود را جلو گلوله سپر کنند که شاید امریکا با دیدن کشته ومجروحین پشیمان شده وحفاظت اشرف را مجددأ به دست بگیرد.
رسیدیم به روز 6 مرداد ماه 1388 هیأت مذاکرده کننده عراقی وارد اشرف شدند ودرسالنی به اسم طلوع مذاکره شروع شد. دراین بین یک هیأت امریکایی هم ناظر بر مذاکرات بود. همه منتظر بودند ببینند که چه اتفاقی خواهد افتاد آیا این داستان به خوشی به پایان می رسد یا با خونریزی همراه خواهد شد!
پشت فنس اشرف نیروهای عراقی صف آرایی کرده بودند وآماده تهاجم بودند. صدها نفر مسلح و تعدادی غیر مسلح هم دراین طرف فنس. همه دلها در التهاب که به یک باره هیأت عراقی از اشرف خارج شد وبعد ازچند دقیقه صدای انفجارهای مهیب نارنجک های صوتی که در زیرپای نفرات منفجر می شد بگوش می رسید ومن درآن روز راننده خودروی آیفا بودم که پر از سنگ وتیرکمان وچوب بود. من یادم است فرمانده های فرقه تشویق می کردند که به نیروهای عراقی حمله کنید. دختران جوان را که درخط مقدم فرستاده بودند با پاهای آش ولاش به بیمارستان قرارگاه منتقل می کردم.
نیروهای عراق ازچند نقطه وارد اشرف شدند تا اینکه صدای رگبار گلوله ها به گوش رسید وکشته شدن تعدادی را اعلام کردند. در دو روز جمعأ 11 نفر کشته شدند. نیروهای عراقی به آن چیزی که از قبل گفته بودند رسیدند وتصفیه خانه آب اشرف را تسخیرکرده ودر آن مستقر شدند ودرگیری تمام شد.
رجوی چند هدف را در این خصوص دنبال می کرد.
یکم : می خواست با این کار پای امریکا را به میان بکشد که شاید امریکا حفاظت را مجددأ به دست بگیرد چون می گفت ما با امریکا قرارداد بسته ایم.
دوم : با دادن کشته زیاد افکار بین المللی را به سوی خود جلب کرده ویک نیروی نظامی بین المللی برای حفاظت از ساکنان اشرف در نظر گرفته شود.
سوم : با کشته شدن تعدادی بین نیروهای عراقی وامریکایی درگیری به وجود آمده وحفاظت به نیروهای امریکایی برگردد وده ها تحلیل بی پایه واساس دیگر …
آیا در6و7 مرداد ماه سال 1388 جلو این خونریزی را می شد گرفت یا نه ؟
همه چیز امکان پذیر بود ولی عقل سلیم می خواست که وجود نداشت! وقتی در گروهی یا سازمانی یا حتی دولتی یک نفر تصمیم گیری کند بهتر از این نمی شود. همانطوری که صدام حسین تک نفره تصمیم گرفت وعراق را نابود کرد. رجوی همیشه از کاری که صدام کرد انتقاد می کرد که چرا عراق را نابود کرد. ولی هیچگاه به کاری که خود کرده بود انتقاد نمی کرد چون رهبر بلامنازع بود وهیچ احدی متفکرتر از او درجهان وجود نداشت وبه ما می گفتند شما اگر نوک بینی خود را می بینید رهبری تحولات وآینده را درخشت خام می بیند.
به این ترتیب با وجودی که میشد حتی قطره ای خون به زمین ریخته نشود وهمه چیز با تفاهم تمام شود دراین دو روز تعدادی کشته وتعدادی مجروح شدند.
رجوی درنشستی حمله به اشرف را به نا آرامی های سال 1388 ربط داد وگفت ایران با این کار تضادها ومشکلات درون کشوری را به بیرون منتقل کرد.
آیا این برای قانع کردن اعضای فرقه نبود که می خواست بر روی خرابکاری خود خاک بپاشد. دقیقأ! وحتی فرزندانشان در امان بودند ولی برای بیچارگانی که قرار بود کشته شوند از قبل ترانه را آماده کرده بودند. کارهای فرقه عجیب بود قبل از وقوع حادثه ای ترانه آن را آماده می کردند چون خودشان از قبل برنامه ریزی جنگ وکشتار را می کردند.
مگرمی شود ظرف مدت کوتاهی ترانه ساخت!!!
همه چیز قابل پیشگیری بود ولی این رجوی وسران فرقه بودند که باعث جنگ وخونریزی شدند. هم در6 و7 مرداد ماه سال 1388 وهم در19 فروردین ماه سال 1390 وهم در 10 شهریور ماه 1392 همین داستان بود.
پایان
به قلم : احمد خاکی

خروج از نسخه موبایل