روزی که مریم رجوی رییس جمهور ایران! شد

سلام دوستان ، امیدوارم که روزگار بر وفق مرادتان باشد. این ایام در فرقه رجوی به” هفته سیمرغ” یا” هفته مریم رهایی” نامیده می شود ، ایامی که در آن مریم رجوی سی و چند سال پیش به مقام رئیس جمهوری دمکراتیک ایران منتسب شد ، مقامی که مادام العمر است و پایانی ندارد ، روی هر دیکتاتوری دیگر را سفید کرده است ، به صدام حسین میخندیدند که هر چهار سال یک بار انتخابات دارد ولی هیچ کاندیدی به جز خودش نیست و لاجرم خودش مجددا رئیس جمهور می شود یا به حسنی مبارک رئیس جمهور مصر و یا به بن علی رئیس جمهور تونس و یا به سرهنگ قذافی حاکم لیبی. به هر حال اکنون هر موقع این ایام میرسد خاطرات بسیار بدی در ذهنم تداعی می شود. البته در فرقه رجوی خاطره خوب و خوشی سراغ ندارم و هر چه بوده فشار و سختی و بدبختی بوده و لاغیر ، منظورم بین بد و بدتر میباشد. در ایام اصطلاحا 30 مهر ( از اول مهر ماه شروع می شد تا آخر مهر ماه ) کارهای بسیار فشرده و مسخره ای در برنامه روزانه افراد گذاشته می شد که از سختی کارها ، حسرت خواب و استراحت درست و حسابی به رویاهایمان می پیوست.
نه یک سال نه دو سال نه پنج سال و نه ده سال و بیست سال! هر ساله به خاطر این روز نحس باید تمامی افراد از اول صبح یعنی حوالی ساعت هفت صبح که استارت کار خورده می شد و تا دوازده شب ادامه می یافت کار میکردند. بعضا هم شیفت کار به بیست و چهار ساعت می کشید و حالت شبانه روز می شد ، باید تا یک تاریخ مشخصی این کارها به اتمام میرسید تا به اصطلاح جشن های هفته سیمرغ شروع میشد. جالب و خنده دار این بود که اغلب شرکت کنندگان در این به اصطلاح جشن ها و به هنگام برپایی جشن ها خواب بودند زیرا از فرط خستگی نمیدانستند که چکار کنند و چگونه روی صندلی های خودشان قرار بگیرند!
30 مهر هر سال مصادف بود با فشارهای سنگین و طاقت فرسایی که نهایتا منجر می شد به برخی بیماریهای کمر و دست و پا و بعضا جراحت های سنگین و جبران ناپذیر که هر عضوی از فرقه را به واکنش منفی می انداخت و من شاهد بودم که تعداد زیادی در محفل های خودشان به مریم رجوی و هر آن کسی که به دنبال راه انداختن این به اصطلاح جشن ها بودند ناسزا گویی و فحش میگفتند تا بلکه خودشان را از زیر این فشار مگاتنی تخلیه نمایند.
محض رضای خدا کسی در فرقه پیدا نمی شد که بگوید این مسخره بازیها بس است و تا کی باید به آن ادامه داد ؟ چه کسی را داریم فریب میدهیم ؟ چرا این همه هزینه باید خرج این شود که مریم رجوی روز انتخابش برای رئیس جمهوری را جشن بگیرد و کیف کند که عجب قدرتی بدست آورده است ، آنوقت تعداد زیادی دچار مشکلات جسمی شوند! بعد هم اگر کسی تناقضش را مطرح می نمود که دچار مشکل شده اند به آنان مارک فرار از کار زده میشد و وادار میکردند که بیچاره افراد با تنی رنجور به کارادامه بدهند و دیگر حرفی از فشارهای وارده به جسمشان بر زبان نیاورند. کسی نبود که اعتراض کند که آخر تا کی باید این خانم زیر عنوان رئیس جمهوری بماند و برای خودش تا هر موقع که خواست ریاست نماید ؟ خب وارد شدن به این بحث ها قیمت داشت و اگر کسی میخواست که معترض باشد سر از ناکجا آباد در میاورد. و یا طی یک صحنه سازی دچار اسیب جدی می شد و میرفت به اصطلاحا گاراژ برای استراحت!
هزینه هایی که برای این کارهای مسخره گذاشته می شد خود نیز یک بحث دیگری بود که اذهان را میگرفت ، وقتی مسائل پزشکی برای افراد پیش می آمد میگفتند که ما پول نداریم و نمی توانند کاری انجام بدهند ولی در مقابل برای راه اندازی این شیطنتها ازهیچ چیز و هیچ هزینه ای ابایی نداشت. برای اینکه افراد را هم مثل همیشه مشغول نگه بدارند میگفتند که سازمان پول ندارد تا فلان چیزها را بخریم و باید با کار زیاد آن کارها را انجام بدهیم مثلا اینکه باید ابزاری به نام” لیفتراک” که برای جابجایی بارهای سنگین استفاده می شد میخریدند ، ولی اینکار را نمیکردند و مابه ازای آن میرفتند برای خریدن لباس های رنگی و بسیار گران قیمت مریم رجوی هزینه میکردند یا فلان پارلمانتر اروپایی را دعوت میکردند که ایاب و ذهاب آنها نیز خود هزینه های سرسام آوری داشت که نمی شد حساب کرد. ولی پولی بابت این ابزار نمیدادند تا که افراد آسیب جسمی نبینند! همیشه برای این مسائل بهانه هایی هم وجود داشت که سازمان وضع مالی خوبی ندارد و باید هزینه های مهمتری را در نظر گرفت! حالا چه هزینه هایی مهم تر از جان افراد بود ما نمی فهمیدیم! ولی به مرور زمان دریافته بودیم که اتفاقا تنها چیزی که در سازمان ارزشی ندارد جسم و جان افراد است و این موضوع در اتفاقاتی که در اشرف و لیبرتی پیش می آمد بیشتر وبهتر به چشم میخورد. مثلا در جلوی آماج حملات نیروهای عراقی به اشرف هیچ تدبیر درستی اندیشیده نمی شد و جان افراد در این حملات مثل آب خوردن ضایع می شد! جراحت هایی که وارد می شد و عمدتا غیر قابل جبران بودند مثل قطع دست و پا و غیره اصلا به حساب نمی آمد و رجوی همیشه برای این ضایعات بهانه هایی داشت از جمله اینکه مجاهد خلق باید بخاطر آرمانهایش از همه چیز خود من جمله از جان و مال و ناموس خودش بگذرد!
بله در این ایام بیاد خیلی اتفاقات عجیب و غریب افتادم که فقط خواستم با اشاره به برخی از آنها شما را به واقعیاتی از داخل مناسبات جهنمی رجوی آشنا کرده باشم. به خاطر همین مسائل و مشکلات ، درد و رنج هایی وجود دارد که به بیرون از فرقه بخاطر سانسور خبری درز پیدا نمی کند ، افراد هر کدام حداقل دارای چند بیماری و مشکلات و محدودیت های جسمی هستند که یکی از علت های آن همین آماده سازی های جشن های 30 مهر هر ساله است که در مناسبات فرقه راه اندازی میگردد.
امیدوارم کسانیکه که هنوز به هر علتی در داخل فرقه مانده اند بخود آیند و آن میزان جسمی که هنوز یارای کشیدن تن رنجور آنها را دارد را برداشته و فرار را بر قرار ترجیح دهند.
روز مریم رجوی یکی از بدترین روزهای حضور در فرقه رجوی است که هر کسی ولو یک سال در مناسبات جهنمی رجوی مانده باشد از خاطرات بسیار تلخ او محسوب خواهد شد و قطعا کسانی که اکنون از این سازمان جهنمی توانسته اند جان بدر ببرند می توانند گواهی بدهند و بگویند و بنویسند که چه مصیبت هایی کشیده اند و چه رنج و محنت هایی خود و سایر کسانی که روزگاری با هم بوده اند متحمل گشته اند.
بخشعلی علیزاده

خروج از نسخه موبایل