نامه ای به اسماعیل ونکی یکی از افراد در بند فرقه رجوی

نامه ای به اسماعیل ونکی یکی از افراد در بند فرقه رجوی
با عرض سلام و خسته نباشید حضور تو ای عزیزترین عزیزانمان، ای انکه به روح خسته ما جان می دهی. ای کسی که حضور تو در جمع ما، صفا و محبت می بخشد.
ای نور چشمان حالت چطور است. ای امید ما چگونه در طی این سالها در کشور غریب بدون عزیزانت شب و روزت را سپری می کنی. در حالی که این چند سال برای خانواده ات به مثال قرن بوده است. آیا یک انسان می تواند آنچنان بی احساس باشد که عزیزانش به خصوص پدر و مادرش را به فراموشی بسپارد. در حالی که هر شب و روز دوری شما برای خانواده ات به خصوص برای پدر و مادرت بسیار بد و با ناراحتی سپری شده است. ما همیشه از خداوند منان می خواهیم که یک روز از عمرمان هم اگر کفاف داد روی گلت را ببینیم و در کنار وجودت اندکی احساس آرامش بکنیم. آیا می شود روزی برسد که یوسف کنعان آید و غم ما هم به پایان رسد؟
نمی دانیم آیا این نامه هم مثل بقیه نامه ها به دستت نخواهد رسید. چون اسماعیل جان این چندمین نامه است که برایت می نویسیم ولی دریغ از یک جواب نامه که شما برای ما بفرستی. آیا واقعاً همه تمام خانواده ات را به فراموشی سپرده ای ؟ آیا اینکه جو خفقان آن جهنم ایجاب می کند که این گونه باشید. اگر فرض بر این هم باشد پس چگونه این همه از بچه ها به ایران بازگشته اند و آب از آب تکان نخورده است.
اگر واقعاً از دیدن خانواده ات بیزاری و دوست نداری برگردی ولی همه ما همچنان چشم به راهت خواهیم ماند و هیچ وقت از خاطرات ما بیرون نخواهی رفت و در همه حال و همه لحظات برای سلامتیت دعا خواهیم کرد. برای کسانی که باعث و بانی دوری این عزیزان از خانواده هایشان شده اند نفرین خواهیم کرد. نمی دانیم هم اکنون که این نامه را می خوانی کجایی و چه می کنی. آیا صحیح و سالم هستی یا تو هم مثل ما اشک در دیدگانت جمع شده و آرام آرام اشک می ریزی و به یاد خاطرات گذشته افتاده ای و افسوس می خوری؟ ولی اسماعیل جان هنوز هم دیر نشده است به کشورت بازگرد که هیچ جا خانه آدم نمی شود و نخواهد شد. هیچ چیز جای خانواده را نخواهد گرفت و هیچ کس مثل پدر و مادر برای فرزندش عزیز نخواهد بود.
عزیزمان ، پدر مریض است حال خوشی ندارد. خیلی دوست داشت به قرارگاه اشرف به دنبالت بیاید ولی بر اثر تصادف 3 سال پیش (سال 83) نمی تواند بدون 2 عصا راه برود. مادر، بیماری قلبی دارد. خاطراتش را با عکس های تو سپری می کند.
اسماعیل جان یاد روزهای خوش گذشته به خیر. یاد روزهایی که یک عده در میان ما بودند و حالا نیستند. یاد روزهای خوش ونک و موتور آب به خیر. عجب روزهای خوبی بود که قدرش را ندانستیم. ایکاش زمان به عقب و گذشته برمی گشت و دوباره همه در کنار هم بودیم. ای کاش روزی برسد که آمدنت به جمعمان صفا دهد. ایکاش پدر و مادر در آخرین لحظات عمرشان تو بر بالین سرشان باشی.

ایکاش اُگون گَله اسماعیل بیزیم جمعیمیز اُلاه
ایکاش بوگون سرده روزگار گِده و خوش گونَر گَله
به زبان ترکی خودمان.

به امید دیدارت عزیزترین عزیزانمان
خانواده ات

خروج از نسخه موبایل