خاطرات و تحلیلی جامع از شرایط مجاهدین(3)

خاطرات و تحلیلی جامع از شرایط مجاهدین(3)

نشست های تعين تكليف با نفرات بالا ( قبل از شروع جنگ )
در همين مدت 6 ماه قبل از جنگ برای سطوح بالای تشكيلات نشست های تعين تكليف گذاشتند. كه سوژه های نشست ها ما بوديم كه بعدها فهميديم يك هدف آن تعیين نفراتی است كه می خواهند آن ها را به همراه خود در جريان جنگ و در حين فرار از عراق با خود به خارج ببرند. هدف ديگر اين بود كه چون جنگ در پيش بود می خواستند سازمان دهی نظامی را بچينند و به این صورت كه مدت ها بود تشکیلات سازمان از حالت نظامی كامل خارج شده بود و عمدتاً شكل نيروئی به خود گرفته بود ( چون هيچ درگيری نظامی در كار نبود بنابراین افرادی كه بهتر از نيرو و گروه خود كار می كشيدند را بيش تر نيرو می دادند) اما حالا می خواستند سازمان ِ كار نظامی را بچينند پس برای دوران جنگ چه برای فراري ها (خارج بروها ) و چه برای آن ها كه بايد می ماندند می خواستند نفرات مناسب را انتخاب و سازمان دهی كنند. اين سنت سازمان بوده است كه در هر دوره ای برای سازمان دهی و تغييرات جدی اين كار را می كرده است و به خيال خودش هر كس در اين نشست های ايدئولوژيك خوب وارد شود برای كارهای آن ها مناسب بوده و در رأس امور قرارمی گرفت. اين نشست توسط مژگان پارسائی مسئول به اصطلاح اول گذاشته شد. موضوع نشست اين بود كه كليه افراد از جمله خود من بايد پروسه ی گذشته ی خودش را بخواند يعنی كل كار كرد و تفكر خودش را در يك دستگاه ايدئولوژيك مورد نقد قرار دهد. در كانون اين کار، در آوردن كارهای پنهان افراد و سركوب ايدئولوژيك به معنی اين كه فرد بگويد يك نرينه وحشی است و ضد زن است ، تمام فاكت های اين بحث را در مورد خودش بياورد. بعد هم در تمام پروسه خود همه گاف های اخلاقی – تشكيلاتی – اجرائی – ايدئولوژيك را بياورد و به اصطلاح سازمان ‌ آبروی خودش را ببرد تا آبروی رهبری و به زبان مسعود ؛ آبروی مريمی! كسب كند. در اين نشست ها كه طبق روال بايد فرد مطالب نوشته شده خودش را می خواند اگرفرد ،خوب آبروی خودش رامی برد همه می ريزند سرش كه چرا اين كار را كردی ، و تا ساعت ها مثلاً نزديك به 100- 180 نفر مانند سگ هائی كه اطراف او هستند پارس می كنند در اين وضعيت شما هيچ حرفی را نمی شنويد به دليل اين كه همه ی آن افراد با همديگر سرت فرياد می زنند تا در مقابل مژگان يا هر كس كه مسئول نشست است خودی بنمايانند كه دارند از سازمان و….. دفاع می كنند فقط از شدت فشار سرت سوت می كشد و نزديك به سكته می شوی. اگر هم كسی بلند نشود سر نفری كه سوژه شده است داد و فرياد كند خودش را در لحظه تبديل به سوژه می كنند. در يك لحظه با اشاره مژگان همه ی آن ها كه پارس و يا فرياد می كنند متوقف شده و تك تك می روند سراغ او و با تف و لعن كردن او را شست وشوی ايدئولوژيك می دهند!؟ سپس نوبت خود مژگان می شود كه سؤالاتی بی محتوا در مورد اين كه حالا چی فهميدی و اگر سوژه سر حال آمده باشد يك سری جواب های قالبی را همه بلد هستند كه بله فهميدم كه من آدم نبودم!!، نرينه بودم چشمم به انقلاب مريم باز شد، و مزخرفاتی از اين قبيل OK عبور ايدئولوژيك را می گرفت!. اما اگر به اصطلاح فاكت های آب دار نخواند و يا نداشته باشد این بار همان صحنه پارس ها شروع می شود با اين تفاوت كه مضمون آن اين است كه چرا دستت را رو نكرده ای چون هيچ حرفی را شما نمی شنويد. بعد دو باره با اشاره مژگان همه متوقف شده و تك تك او را كه هيچ چيز قابل تف و لعن كردن رو نكرده او را تف و لعن می كنند. در اين نشست ها من خودم سوژه بودم كه دنبال طرح ريزی فرارم بودند. من در چندين نشست مجبور شده بودم موضوع اقدام به فرارم را مطرح كنم ولی چون شرايط خاص شده بود روی اينكه فرارم در چه كادری بوده را می خواستند. من هم رو نمی كردم ، می گفتم اگر بحث ايدئولوژيك است چه نيازی داريد كار اطلاعاتی در نشست بكنيد و ريز طرح فرارم را می خواهيد اگر بحث كار اطلاعاتی است كه به اصطلاح نشست ايدئولوژيك اين كار را می كنيد و شما داريد سوء استفاده می كنيد و دست آخر هم طرح فرارم را رو نكردم ، از رو شدن طرح های فرارم می خواستند بدانند سوژه به كدام سمت در حال فرار بوده و يا طرح فرار داشته سمت مرز ايران ، سفارت ايران ، اردن، كويت، تركيه از اين طريق می توانستند بدانند مسئله فرد چگونه است. و چه طرح های تشكيلاتی برای او بريزند كه جلوی فرار او را بگيرند و يا اگر فرار كرد كدام سمت بروند سراغ او…..
فرد ديگری بنام ابراهيم عكاس ( ابراهيم سعيدی ) بود كه از افراد به شدت مسئله دار بود. او كه از سال های 56 فعال بود و مدتی مسئول بخش ضد اطلاعات سازمان بود روی كار كردهای زنان ( بحث هژمونی ) و هر آن چه در فوق آمد و اين كه هر كس اعتراض می كند همه ی مسئوليت های او را می گيريد و انواع فشارها را می آوريد و خودتان هيچ كار نمی كنيد و ديگران را به غايت از گرده شان كار می كشيد و اصلاً سر سوزنی كار بلد نيستند و….. آشكارا اعتراض می كرد و همواره سوژه بود ؛ حتی در نشست های علنی و عمومی طعمه كه خود مسعود رجوی می گذاشت ، از سوژه هائی بود كه 2000 نفر را ريختند سرش!!!. به هر حال اين بار هم سوژه بود اما چون مسئول اطلاعات بوده حسابی حواسشان بود كه در نرود او در اين نشست به كار كردهای ذهنی خودش در مورد زنان اشاره كرد و خودش را نرينه وحشی قلمداد كرد!، كه حسابی سر او ريختند و تف و لعن كردند. در مواردی هم رابطه ای در ذهنش در مورد زنان برقرار كرده بود كه آن ها را نيز رو كرد. كه باز همه به او تف و لعن كردند و چندين روز سوژه ی نشست ها بود. ابراهيم سعيدی مدت ها بعد ازاين كه از ضد اطلاعات برداشته شده بود در قسمت نشريه مقاله ای نوشت و با كساني كه بالای سرش بودند و سواد نداشتند درگيري های بسيار جدی داشت. اين اواخر كه من می آمدم او را به قسمت روابط برده بودند. نفر ديگر فريد مهدويه بود كه او از نفرات دانشجو ( محصل) در انگلستان بود كه به همراه دو برادر ديگرش به نام های سعيد واسماعیل و خواهرشان رباب وقتی سنش كم بود وارد تشكيلات شده بود. من او را در انگلستان وقتی كوچك بود و همراه برادرش به انجمن می آمد می شناختم. او در اين نشست ها به علت اين كه در تشكيلات اين قدر مسئله سازی می كند اشاره كرده بود و اين كه علت آن اين است كه اشتباه كرده است وارد تشكيلات شده است. از مـرگ می ترسيد، از عمليات می ترسيد، دلش مـی خواست برود خـارج (اروپا) و…. كه چند روزی هم او سوژه بود و تف و لعن می شد. فريد كسی بود كه عليرغم اينكه 30 سال سن داشت هنوز تا با او صحبت و برخوردی می شد شروع می كرد گريه كردن و حالت روانی درستی نداشت، هم عادت های بچه های 15 ساله را داشت هم مشكلات بزرگ ترها را… و اين از صدقه سر تشكيلات بی طبقه بود! يكی ديگر قدرت بود كه رو كرد دردوره ی اخير كه برای خريد به اروپا رفته بوده مخفيانه رفته ويزای پناهندگی گرفته است در صورتي كه او را با پاسپورت جعلی فرستاده بودند كه برود و برگردد. كاركردهای نشست های فوق را برای تشكيلات می بينيد!؟ كار ضد اطلاعات را می كند يعنی سركوب مطلق با به كارگيری ايدئولوژی ، شخص را مجبور می كنند بالا بيآورد.
يكی ديگر از سوژه ها فردی از جنوب ايران بود بنام مشفق كنگی همسر او ( معصومه ) وقتی مسئول سوئد بود فرار كرده وبا يكی از هواداران ازدواج کرده بود ، اين فرد مانند ديوانه ها شد ، در اشرف و در تشكيلات برای اين كه آقای مشفق كنگی ديوانه تر نشود كلی قربان صدقه او می رفتند. و كلی به او می رسيدند كه زير بار زن فراريش که از تشكيلات بريده نرود و يا فرارنكند كه او نيز جزء سوژه ها بود. البته خود اين فرد از دژخميان نشست ها بود و بسيار خود نمائی می كرد و دمار از روزگار ديگران درمی آورد. ازجمله كساني كه خيلی اصرار می كرد كه طرح فرارم را علنی كنم همين مشفق كنگی بود. اين ها دو برادر در تشكيلات بودند كه من خودم در سال 62 آن ها را از ايران خارج كرده و به پاكستان برده بودم و اين زمانی بود كه من مسئول پاكستان بودم در مجموع در اين نشست ها نفرات را تعيین تكليف می كردند. تعدادی از نفرات اين نشست را با خود به خارج بردند ؛ بقيه هم در عراق ماندند.

مشكلات نیرويی ، سازمان دهی نظامی

وقتی كه هنگام سازمان دهی نظامی شد ديگر مسئله از فاجعه عبور كرده و شكل کم تری به خودش گرفته بود. چون مثلاً يك يگان توپخانه كه حداقل يك کاتیوشا ( حداقل 5 خدمه مورد نياز ) سه توپ 130م.م ( هر كدام حداقل 5 خدمه ) سه خودرو توپ كش، سه خودرو مهمات بر توپ و يك مهمات بركاتيوشا ( با حداقل 2 نفر خدمه) و يك محاسب و يك فرمانده كه جمعاً می شود 24 نفر فقط 3 نفر اختصاص داده شده بود در بهترين حالت ها كه 5 نفر كه حتی يكان قادر نبود خودش را جابه جا كند چه برسد به اين ميزان از خودرو و سلاح و مهمات. شايد لازم به ذكر باشد كه از سه يا 5 نفری كه اختصاص داده شده بود به يكان، بعضاً تا سه نفر کمری ( مشكل كمردرد داشتند ) بودند و اصلاً هيچ يك از كارهای توپخانه را نمی توانستند انجام دهند. مسئله به همين جا تمام نمی شد. نه تنها بايد فرد خودش را به آن راه می زد كه می شود با 3 نفر اين كار را كرد بلكه بايد ايدئولوژيك از اين مسئله عبور می كرد و خود اين مسئله ، سوژه و موضوع انبوه نشست ها و جنگ و دعواهای بين نيروها در صحنه و كساني كه خودشان را شورای رهبری ناميدند و اوامر رجوی را می خواستند مو به مو اجرا كنند،بود. كسانی كه فقط و فقط به همين منظور در طی انقلاب خود ساخته ای بر سر كار آمده بودند كه كور كورانه دستورات خيال بافانه ی رجوی را اجراكنند. همين كار و همين برخورد و برداشت در مورد كل مسئله مبارزه وجود داشت اين يگان الگوی كل تشكيلات بود سازمانی كه چند هزار نفر بود اکثریت آن از كار افتاده بودند. چه زن چه مرد ، تعداد بسيار زيادی حاضر نبودند يك قدم برايش بردارند. تعدادی منتظر گشوده شدن درب ها بودند كه فرار كنند. مدعی بود كه می خواهند يك كشور 70 ميليونی را سرنگون بكند!. هر دو به يك ميزان خنده دار بودند چند هزار نفری كه خود مسعود خان علناً در نشست عمومی چند هزار نفره اعلام كرده بود همگی شما عليه من هستيد!. و اين تنها حرف درستی بود كه او زده بود. بنابراين وقتی يگان ها را به اصطلاح تشكيلات می چيدند ديگر كسی آن را جدی نمی گرفت و فقط سوژه ی پوزخند و تمسخر بود كه معلوم است مانند همان داستان دن كيشوت است كه مسعود و مريم خيال می كنند شواليه های بزرگی هستند كه دارند هر لحظه به نبرد نهائی نزديك می شوند در حالي كه تماماً سراب و سراب بود. وضعيت يگان های ديگر از زرهی و تانك بدتر از اين بود. تانك ها دو نفر خدمه داشتند يعنی كسی كه گلوله بگذارد نداشتند و معلوم نبود كی می خواست چه چيزی را شليك بكند ؟!!. تازه خيلی ها هم اصلاً خدمه نداشتند. نفربرها به جای اين كه پراز نيروی پياده باشند حداكثر يك راننده و در مواردی هم يك راننده و يك فرمانده داشتند. زماني كه در مواضع دفاعی بوديم و حمله ی آمريكا شروع شد و دستور حركت داده شد خيلی از خودروها در محل جا ماند چون كسی نبود آن ها را جابه جا كند با وجودی كه كليه ی نفرات در مواضع راننده به كار گرفته شده بودند………..

ادامه دارد

خروج از نسخه موبایل