آیا براستی باورت میشود…

آیا براستی باورت میشود…

به: رجبعلی قربانی (اهل گیلان)
از: پدرت یعقوب

بنام خداوند بخشنده و مهربان
فرزند عزیز و دلبندم رجبعلی قربانی ، سلام.
آیا براستی باورت میشود پس از گذشت بیست و دو سال دوری و جدایی پدر و مادرت در قید حیات باشند و این نامه سراسر مهر و محبت را برایت آنهم در خاک غربت ارسال کنند؟ حالت چطور است؟ سلامت هستید؟
پسرم وقتی خبر سلامتی شما را در خرداد 86 از نماینده انجمن نجات در استان گیلان شنیدم ابتدا باور نکردم ولی با اصرار فراوان نماینده محترم مبنی بر سلامتی شما، نمیدانی چه حالی داشتم. به خدائی که شریک ندارد به محض شنیدن این خبر بسیار بسیار شیرین و خوش ، دیگر یک لحظه آرام و قرار ندارم. شب و روز فکر و خیالم را با شما سپری میکنم. خدایا میشود یکبار دیگر در این کهنسالی فرزند عزیزتر از جانم را ببینم؟ آیا عمر وفا میکند ؟ به خدا صبر و انتظار هم حدی دارد. پسرم چشم انتظاری خیلی سخت است. نمیدانی در این سالها من و مادرت چه کشیدیم. عزیزم خداوند یونس را از دل دریا نجات داد. او پیامبر خدا بود ولی در انجام مأموریتش اشتباه کرد. همه انسانها جز چهارده معصوم در زندگی روزمره دچار اشتباه میشوند ولی هیچگاه خداوند راه بازگشت را بروی کسی نمیبندد. رجب جان به خدا توکل کن. انشاء اله به ایران و خانواده بازخواهی گشت.
پسرم همه اعضای خانواده در صحت و سلامت بسر میبرند همگی دستبوس و دعاگوی شمایند. همه خانواده در انتظار دیدار تو بسر میبرند. پسرم تو را بخدا بیا. نگذار این انتظار به طول بیانجامد. بخدا بچه ها همه خوشحالند از اینکه سالم هستی و نگران آنند نکند بازهم انتظار، انتظار….
عزیزم بسیاری از نوه هایم فقط اسم عمو رجب، دایی رجب را شنیده اند. آیا دیگر دور از وجدان نیست باز هم من و مادرت و داداش هایت و خواهرها و از همه مهمتر نوه های گلم را در انتظار بگذاری. پسرم ایران امروز با آنروزها خیلی فرق کرده. ایران امروز سراسر رشد و شکوفائی و آبادی و آبادانی است. همین مازوکله پشته امروز آب، برق، تلفن و گاز شهری و آسفالت و مدرسه نو و مسجد نو دارد. پسرم به خاطر رضای خدا بیا دل پدر و مادرت را شاد کن. قدم در این ایران بگذار. ما بی صبرانه منتظرت هستیم. به امید دیدار در همین سال 86.

والسلام. پدر شما یعقوب
تاریخ 22/3/86
روستای مازوکله و چارگاه

خروج از نسخه موبایل