پاسخ مسعود بنی صدر به ابراهیم خدابنده
سایت دکتر مسعود بنی صدر، ژوئیه 2007
ابراهیم عزیز؛ سلام امیداورم که خوب و خوش و موفق باشی. نامه تو را چندی قبل دریافت کردم و مثل همیشه از دریافت آن بسیار خوشحال شدم.
نامه تو به یک هوادار را هم خواندم، من هم نامه های بسیاری از هواداران دریافت میکنم که یا خطی هستند و یا به ذوق و علاقه خود نوشته اند، البته اکثرا با اسم مستعار و حتی بی اسم هستند و در نتیجه نمیتوان گفت که توسط چه کسانی نوشته شده اند و شاید هم، همه نوشته یک نفر با ایمیلهای مختلف باشند. بهر صورت من هر چقدر در محتوای آنها بیشتر دقت کرده و سعی میکنم که حرف نو و انتقادی قابل پاسخ در آنها بیابم، متاسفانه غیر از فحاشی های معموله مجاهدین چیزی در آنها نمییابم. بحثهای آنان را هم همانطور که شاید خوانده باشی در نامه های قبلی به یک هوادار و در پایان بحثهای شورا پاسخ گفتم. چند ماه قبل یکی از هواداران نامه ای برای من نوشته بود که محتوای آن چیزی جز فحاشی های معموله نبود، من بخاطر خود وی، نامه اش را روی وب سایت نگذاشتم، چرا که بعد از یازده سال جدائی از سازمان هنوز شرمم میشود که معاشران گذشته خود را در چنین درجه نازلی ببینم و شاید هم آنها و کلماتشان یاد آور روزگاری است که خود من و تو اسیر فرقه بودیم و شاید همین برخورد را با دیگران میکردیم، به این ترتیب شاید هم این شرم، خجلت از گذشته خود و محو شدگی شخصیتمان در آندوران باشد. بهر صورت دیدم که فرد مربوطه خود نامه اش را در بخش گفتگوی وب سایتم گذاشته. من هم آنرا پاک نکرده و گذاشتم همانجا باشد که کسانی که مایلند بیشتر با فرهنگ مجاهدین آشنا گردند آنرا بخوانند.
در مقابل این گونه نامه ها، گه گاه نامه هائی هم دریافت میکنم که بجد مرا تحت تاثیر قرار میدهند. چندی قبل نامه ای از یک نفر دریافت داشتم که شاید از کارمندان کنگره آمریکا باشد و یا یکی از سازمانهای تحقیقاتی آمریکا. وی درنامه اش گفته بود که همیشه بدلیل کارش با مجاهدین، اعضأ و هوادارانش برخورد داشته و همواره مردد بوده که باید از آنها حمایت کرد و یا خیر؟ تحلیلها و اطلاعاتی که آنها میدهند را دربست پذیرفت و یا با آنها با دیده شک برخورد نمود؟ گوئی وی اتفاقا نقدی درباره کتاب خاطراتم را در نشریه
Middle East Report Number 237 Winter 2005 چاپ آمریکا میخواند و تشویق میشود که کتاب را از کتابخانه کنگره آمریکا قرض کرده و آنرا مطالعه نماید. بعد وی درباره کتاب نوشته بود که بشدت خجالت زده ام کرد و اینکه چگونه در ورای خواندن آن با ماهیت مجاهدین آشنا شده و به این نتیجه رسیده که آنان فرقه ای بیش نیستند و آخرین کسانی میباشند که میتوانند شعار دموکراسی و آزادی را برای ملت ایران بدهند. مطلب MER را که وی بهمراه ایمیلش برایم فرستاده بود بهمراه این نامه برایت میفرستم که اگر مایل بودی آنرا بخوانی.
چند هفته قبل دو کتاب و تعدادی دی وی دی فیلم برایت فرستادم که باید تا کنون بدستت رسیده باشد، امیدوارم از آنها خوشت بیاید. اکثر آنها بنوعی درباره دنیای دوقطبی، فرقه و شستشوی مغزی و یا منیپولاسیون هستند. جهت معرفی آنها به کسانی که این نامه را میخوانند، لیست آنها را در زیر میآورم. فیلمها عبارتند از:
فیلم اول Twelve Monkeys داستان فردی از آینده که مامور میشود به گذشته بازگشته و اطلاعاتی درباره بیماری ای که سبب کشته شدن میلیاردها نفر گشته جمع آوری نماید. این فیلمی است که برای متوجه شدن داستان، شاید مجبور شوی دوبار آنرا ببینی، اما بنظر من به دیدن دوباره اش می ارزد، چرا که درواقع داستان دو نفر است یکنفر که در دنیای دیوانگی تحت تاثیر نفر دوم قرار گرفته و بعد از رهائی از تیمارستان میخواهد نظم جامعه آمریکا را بنفع حیوانات بهم زند و دیگری که مغزش شستشو شده. فقط و فقط برای یک ماموریت، و او در این ماموریت بدنبال پیدا کردن خودش است و یافتن اینکه چه چیز حقیقت و واقعیت است و چه چیز تلقینات تزریق شده به مغز وی.
فیلم دوم The Name of the Rose درباره دوران انگیزاسیون مسیحیت در قرون وسطی و حاکمیت کلیسیا بر جسم و جان و روح انسانهاست، داستان فرقه های مسیحیت، اختلافات غنی و فقیر در کلیسیا، کتاب و علم در مقابل جهل و خرافات کلیسیا، و البته انگیزاسیون که میلیونها نفر منجمله بسیاری از مسلمانان و یهودیان را بخصوص در اسپانیا به طعمه آتش سپرد.
فیلم سوم Memento دوباره فیلمی است از بازی ذهن، اگر حافظه کوتاه مدت خود را از دست بدهیم و نتوانیم اطلاعات کوتاه مدت را به حافظه دائمی منتقل نمائیم چه میشود. داستان فردی که بدنبال قاتل همسرش است، و وقتی او را مییابد و او را به قتل میرساند، چون دیگر هدفی برای زندگی کردن فرا روی خود نمیبیند ترجیح میدهد که این فاکت را هم فراموش کرده و تا ابد به دنبال قاتل بگردد، تا بتواند انگیزه ای برای زندگی کردن داشته باشد.
فیلم چهارم Last Emperor داستان آخرین امپراطور چین است، اگر میخواهی بدانی که مجاهدین فلسفه عملیات جاری را از کجا یاد گرفته و از کی تقلید کرده اند باید این فیلم را ببینی، وقتی آخرین امپراطور چین مجبور میشود با دوباره بینی گذشته خود، خود را تصحیح کرده و به یک کمونیست خوب تبدیل گردد. جالب است در جائی مثل خود ما علاوه بر گزارش خطاهای خود، جهت رهائی از فشار نشستهای انتقاد، و گزارشهای عملیات جاری مقداری هم دروغ بخود میبندد، رو سیاه کردن هر چه بیشترجهت رهائی، که با اعتراض مسئولش روبرو میشود که تو نمیتوانی مسئول این اعمال باشی. بازهم به معرفت مسئولان تشکیلاتی چینی ها، در مجاهدین که پاسخ این بود که بازهم کم است و بیشتر بگو، حتی اگر همگی بیاناتت دروغ و ساختگی باشند. در عین حال در خلال داستان زندگی وی گذری کوتاه هم بر تاریخ معاصر چین و نقش استعمار در آن کشور خواهی داشت.
فیلم پنجم Skulls داستان یکی از فرقه های مدرن در آمریکا است که امروزه بسیاری از آنها وجود دارند، فرقه هائی که وقتی عضوشان میشوی همه چیز تو میشوند و در عوض بهترین شغلها و حقوقها را برایت تضمین میکنند، البته در عوض روح فروختگی خود به آنها.
فیلم ششم Pleasantville بنظر من فیلمی ایست بسیار لطیف و در عین حال از زوایای مختلف تورا مجبور به فکر میکند. داستان دنیای سیاه و سفید در مقابل دنیای رنگارنگ. داستان دو نفر که بطور تخیلی وارد دنیای سیاه و سفید و یا بهتردنیای سفید و کامل ساختگی تلویزیون میشوند و با ورود احساس و عاطفه و زنده کردن شخصیت فردی افراد در آن، آنرا رنگی میکنند. در فیلم محاکمه قهرمان فیلم بخاطر رنگی کردن شهر بسیار جالب است و اینکه وی چگونه با به خشم آوردن شهردار باعث میشود که خون وارد صورت او شده و بنوعی وی نیز که خود را کاملا بدور از رنگ و متعهد به دنیای سیاه و سپید میداند نیز رنگی میگردد. داستان دنیای محدود ساخته شده در آنجا، دنیائی که پایانش ابتدایش است و ابتدایش پایانش. همه چیز در آن ساختگی است و بخشی از سیستمی که میخواهد باطل را حقیقت و حقیقت را باطل بنمایاند. اقرادی که فقط ساخته شده اند که یک کار روتین را انجام دهند و انجام هر ابتکار و نو آوری جرم محسوب میشود. کتابخانه ای مملو از کتابهای تزئینی که نه خوانده میشوند و نه دیده. نقاشی ها رنگ زندگی ندارند و سیاه و سپید هستند. باری این فیلم را حتما ببین و مطمعنا تو هم مثل من در لحظه لحظه آن میتوانی دنیائی را که در آن بودیم را ببینی.
فیلم هفتم Equilebrium کمی مشابه فیلم قبلی است اما از زاویه ای دیگر، داستان دوران بعد از جنگ جهانی سوم، وقتی دیکتاتوری تصمیم گرفته است که احساسات و عواطف منشأ جنگ و خون ریزی هستند و بعوض سرکوب انسانها تصمیم میگیرد که هنر، احساس، زیبائی، عاطفه را سرکوب نماید، تا در پناه منطق وی و زندگی در دنیای خشک و سیاه و سپید ساختگی اش، مردم در صلح و صفا و بدور از جنگ زندگی نمایند.
فیلم هشتم Bourne identity و فیلم نهم Bourne supermacy داستان شستشوی مغزی یکنفر توسط CIA است که او را تبدیل به ماشینی برای کشتن مخالفین نمایند. و کوشش این فرد برای شناختن و فهم خود.
فیلم دهم Minority Report است که خیلی به داستان امروز آمریکا نزدیک میباشد و در واقع فیلمی است که در مقابل سیاست بوش مبنی برجنگهای Premeptive ساخته شده است. داستان سیستمی که سعی دارد، نقشی مافوق خدای را ایفا نموده و خلافکار را قبل از انجام خلاف دستگیر و مجازات نماید، به این بهانه که جامعه امنیت داشته باشد و بتواند در صلح و صفا زندگی خود را ادامه دهد.
فیلم یازده Majestic فیلمی است در باره دوران مکارتی در آمریکا و داستان کمونیست گیری.
فیلم آخر شهر زیبا ساخته ایران است، این فیلم را احتمالا دیده ای، اما فکر کردم اگر آنرا ندیده ای میارزد که آنرا برایت بفرستم که آنرا ببینی.
قطعات مستند هم خود گویای خود هستند، در بین آنها حتما داستان مستند جریان واکو را ببین، قبلا فیلم سینمائی آنرا برایت فرستاده بودم. در این فیلم صحبت مستندی با استیو شنایدر وجود دارد که دیدنی است. وی نفر دوم گروه بود و دوست نزدیک دیوید کوروش. او نیز همچون بقیه در انقلاب ایدئولوژیک گروه مجبور به جدائی از همسرش شد و شاهد ازدواج وی با دیوید کوروش بود. جالب است که او نیز همچون مهدی ابریشمچی در مصاحبه باFBI میگوید که شما نمیفهمید که ما چه کرده ایم و من با افتخار و اختیار از همسرم که عاشق او بودم گذشتم و حاضر شدم که او همسر دیوید کوروش شود. باز در این فیلم مستند میبینی که چگونه همه بغیر از دیوید کوروش مجبور به ترک همسرانشان و ترک روابط جنسی شدند. در فیلمهای مستند، فیلمی هم در باره یکی از فرقه های معروف امریکا است که بسیاری از هنرپیشه های معروف هالیود عضو آن هستند. بهر صورت آمیدوارم از فیلمها و قطعات مستند خوشت بیاید.
و اما بحث تو:
اولا گرچه من عضوی از خانواده ام در بند سحر مجاهدین نیست، اما باور کن که من نیز همچون تو دوستانی در آنجا دارم که بصرف وجودی خودشان (و نه شخصیت فرقه ای و یا سیاسیشان) برای من از بسیاری از خویشاوندان عزیز تر هستند و در نتیجه نه ساعتها، روزها و ماهها، بلکه سالهاست که در این فکرم که چه میشود برای آنها کرد و چگونه میتوان ایشان را از این دام که به بندشان انداخته نجات داد. در وحله اول بنظر میرسد که کانالهائی، منجمله آنهائیکه تو پیشنهاد کرده بودی وجود دارند که بتوان از آن طروق کاری انجام داد. مثلا شاید، خانواده ها بتوانند مشترکا وکیلی در فرانسه گرفته و قانونا از سازمان شکایت کرده و یا با نامه های رسمی و ترجمه شده خانواده ها بسراغ کمیساریای عالی پناهندگی و یا صلیب سرخ رفته و چنین درخواستی را با آنها مطرح نمود. میتوان بسراغ سازمانهای ضد فرقه رفته و از آنها راه و چاره خواسته و یا بقول تو از طریق سیاسی و طرح این خواسته با نمایندگان حامی مجاهدین، موضوع را دنبال نمود. اما پایان تمامی این راه ها و راههای دیگر به یک پاسخ از جانب مجاهدین و یا هر فرقه دیگر ختم میشود: افراد عضو فرقه، عاقل هستند و بالغ و مختار وباختیار خود در میان آنها هستند و ایشان مایل به دیدن کسی نمیباشند. (البته این پاسخ افراد مسحور در فرقه است و مسلما آنها چه شفاهی و یا کتبی، حضوری و یا غیابی بنا به دستور تشکیلاتی میتوانند جملاتی با همین مضمون را بیان نمایند که اثبات این مدعی باشد.) خوب در این نقطه چه باید کرد؟ مثل همیشه تکلیف کسانی که از سازمان بریده و بالاجبار آنجا هستند جداست و بنظر من مسئله آنها را بگونه ای دیگر باید حل نمود که در نامه قبلی خود در آن مورد مفصلا صحبت کردم. در نتیجه موضوع بحث کسانی هستند که هنوز پیرو رهبری سازمان میباشند. من همیشه در این نقطه میمانم که چه باید کرد؟ برای روشن شدن موضوع، خودم و یا تو را در نظر میگیرم، آیا خانواده های ما نسبت به ما علاقه مند نبودند؟ اگر آنها چنین خواسته ای را مطرح میکردند، پاسخ ما زمانیکه عضو مجاهدین بودیم، چه بود؟ فکر کنم برای تو و من و بقیه جداشدگان جواب روشن است. این همان درب بسته ایستکه تمامی خانواده های اعضأ فرقه ها، نه تنها فرقه مجاهدین که مشگلشان ضریب عراق و رابطه امریکا و ایران را هم خورده ، بلکه فرقه های موجود در غرب، منجمله خود آمریکا و انگلیس با آن روبرو میباشند، و متاسفانه هنوز راه قانونی برای حل این مشگل پیدا نشده. کافی است به یکی دو تا از فیلمهای مستند که برایت فرستاده ام توجه کنی و ببینی که چگونه خانواده های امریکائی شاکی از این هستند که نمیتوانند فرزندان خود را دیده و آنها را از بند فرقه های موجود در انگلیس و آمریکا رها سازند. متاسفانه حامیان سیاسی مجاهدین و یا هر فرقه دیگری هم اگر آنها را به عنوان فرقه و اعضأ ایشان را بعنوان افراد شخصیت باخته قبول مینمودند که دیگر از آنان حمایت نمیکردند و اگر هم بکنند خطی است و طبعا به این نامه ها و خواستها اعتنائی نخواهند کرد. به این ترتیب چه میشود برای خانواده ها کرد، به اعتقاد من نخست و قبل از هر چیز دلداری و توضیح حال وروز فرزندانشان و شرایط موجود است. باید به آنها توضیح داد که فرزندانشان بنوعی خود باخته، منیپوله، مغز شستشو شده، جن زده، الینه… و یا هر چیز دیگر که بخواهی آنرا بنامی شده و ظاهرا خودشان هستند، اما روحا و فکرا کس دیگری میباشند و متاسفانه تا آن روح پلید جسمشان را ترک ننماید کاری برای آنها نمیشود کرد، و باز با کمال تاسف تا کنون هیچ دولتی نتوانسته و یا نخواسته با مقوله فرقه و بلائی که بسر انسانها میآورند، برخورد جدی کرده و قوانین لازم برای دفاع از حقوق انسانها در مقابل سیستمهای فرقه ای را وضع نماید(شاید به این دلیل که خود نیز از این شیوه ها برای کنترل توده ها استفاده میکنند.). به اعتقاد من توضیح مکفی این مقوله به خانواده ها، حداقل پاسخی به آنها خواهد بود که خود و یا کس دیگری را مقصر شرایط موجود ندانسته، فرزندان خود را به بی مهری و بی عاطفگی متهم نکرده و به آینده رهائی آنها امیدوار باشند، چرا که روز بروز حنای مجاهدین بی رنگ تر و بی رنگ تر میشود و به این ترتیب شاید روزی فرا رسد که عزیزان آنها از خواب زمستانی بیدار شده و به آغوش گرم خانواده خود باز گردند. به لحاظ عملی باز به اعتقاد من آنها باید همانطور که تو هم پیشنهاد داده بودی از طریق نامه نگاری به دولتهای تعیین کننده، فشار آورند که حداقل تماس بین آنان و عزیزانشان را میسر سازند، تا شاید این تماسها جرقه ای در درون افراد اسیر ایجاد کرده و منتهی به نجات آنان شود. طبعا کسانی که مقیم امریکا و یا کشورهای غربی هستند و یکی از اعضأ خانواده های نزدیکشان در آنجا اسیر است کماکان میتوانند از نماینده محلی خود خواهان پیگیری قضیه شده و به این ترتیب شاید بتوان مجاهدین را مجبور کرد که خود به اعضأ خویش دستور تماس با خانواده هایشان را بدهند. اما بهر صورت باید برای آنها توضیح داد که تا زمانیکه عزیزانشان اسیر فکری فرقه هستند، نه میتوانند فرزندی برای اولیأ خود و نه پدر و مادری برای فرزندان خود باشند، و هر چه بگویند و یا بکنند، مثبت و یا منفی از اساس باطل است و اجرای دستوریست از جانب سازمان همچون عمل کامپیوتری برنامه ریزی شده.
دیگر بیش از این سرت را بدرد نمیآورم و تا نامه بعدی ترا به خدا میسپارم. قربانت مسعود
