گفتگوي با آقاي حسينعلي عليزاده ( اسير پيوسته)

گفتگوي با آقاي حسينعلي عليزاده ( اسير پيوسته)

 

انجمن نجات – دفتر استان مازندران

 

مقدمه: بيست سال پيش در چنين روزهايي فرزندان اين آب و خاك كه براي دفاع از مرز  و بوم خود به جبهه هاي جنگ عزيمت كرده  و تعدادي از آنان كه  اسير نيروهاي دشمن شده بودند در استقبالي پر شور و گرم در آغوش ملت ايران قرار گرفتند.
اما فرزندان  ديگري از همين آب و خاك با دسيسه ها و  فريب هماهنگ شده صدام معدوم و رجوي تاب و تحمل فشارهاي و حشيانه اردوگا ههاي عراق را نياورده و مجددا اسير فرقه رجوي در قرارگاه اشرف شدند.
آنان كه همانند ساير اسراي جنگ براي دفاع از ميهن و ناموس به سربازي و جبهه و جنگ رفته بودند امروز بعد از سه دهه در منجلاب فرقه رجوي در عراق گير كرده و نه راه پيش دارند و نه راه پس؛ و در دست خيانت كاران  و جنايت كاراني چون رجوي در عراق قرار گرفته اند.
 بنا به آخرين اخبار رسيده از داخل قرارگاه اشرف قريب به اتفاق اسراي پيوسته پي به فريب و نيرنگ فر قه برده اند ولي مسئولين   فرقه پلهاي پشت سرشان را يكي پس از ديگري خراب  مي كنند تا آنان توان بازگشت نداشته باشند.
امروز پاي صحبت يكي از همين اسراي پيوسته و باز گشته به وطن مي نشنيم تا به حقايق فريب و نيرنگ هماهنگ شده صدام و رجوي پي ببريد .
س : آقاي عليزاده براي آشنايي بيشتر خودتان را کامل معرفي فرمائيد.
ج : من حسينعلي عليزاده متولد 1345 – از شهرستان آمل که تحصيلاتم تا سوم راهنمايي است ، که بدليل گرفتاريهاي مالي خانواده مجبور به ترک تحصيل شدم و کار صنعتي مي کردم که در سال 64 به سربازي رفتم. و سه ماه بعد در منطقه حاجي عمران اسير شدم.
س : اسارت شما توسط سازمان بود يا عراقيها ؟
ج : من در منطقه حاجي عمران در تاريخ 14/2/65 در يک حمله شبانه عراقيها اسير شدم.
س: بعد از اسارت به کجا منتقل شديد ؟
ج : به مدت 15 روز در شرايط سخت بي غذايي ، بي آبي و بدون بهداشت و… در يک ساختمان نظامي زيرزميني در استان ديالي که دقيقاً شهر آن را نمي دانم ، اسير بودم. و در يک اتاق 60 متري بدون نور ، تعداد 90 نفر از اسرا را گنجانده بودند. بطوريکه براي خوابيدن مي بايست تعدادي سرپا ايستاده تا بقيه بخوابند.
وضعيت بهداشت آن قدر خراب بود که تعدادي از بچه ها در همين جا به بيماري مبتلا شدند. فردي به نام آيت که احتمالاً بچه جنوب بود، در اثر بيماري عفوني و نبود بهداشت فوت کرد. اصلاً انتظار زنده ماندن در آنجا را نداشتيم.
س : بعد از آنجا اسرا را کجا بردند ؟
ج : از آنجا ما را سوار اتوبوس کرده ، به اردوگاه 9 اسراي رماديه بردند که در طول مسير بدستور افسران عراقي برخوردهاي بدي از طرف هواداران صدام با ما شد.
موقع تحويل گيري همه اسرا مي بايست از دالان نيروهاي عراقي که همگي بتون و شلاق و کابل برق بدست بودند، مي گذشتيم، که با شقاوت تمام به سر و روي ما مي زدند تا به آسايشگاه برويم که دو روز به همان حالت در آسايشگاه بوديم و بعد از آن روزانه 5 ساعت در حياط قدم مي زديم.
در اين حياط هم مي بايست سرمان پايين باشد و با ديدن سرباز عراقي حتماً مي بايست پا
مي کوبيديم در غير اينصورت به قصد کشت ما را تنبيه بدني مي کردند.
س : مگر صليب سرخ آنجا نمي آمد ؟
ج : تا سال 66 ( به مدت يکسال بعد از اسارت ) کسي از ما خبري نداشت. و حتي خانواده ها نيز ما را جزء مفقودين مي دانستند.
از سال 66 که صليب براي ثبت نام به اردوگاه شماره 9 رماديه آمد و اسم ما بعنوان اسير جنگي در صليب ثبت شد.
س : چه مدت در اردوگاه شماره 9 رماديه بوديد ؟
ج : من 5/3 سال در اردوگاه شماره 9 رماديه عراق بودم که يادآوري آن برايم سخت و خاطره تلخي است.اگر ممکن است بيشتر از وضعيت آنجا از من سؤال نکنيد.
س : آقاي عليزاده شما بعنوان يک اسير پيوسته به سازمان بوديد، آيا از قبل هم با سازمان آشنايي داشتيد ؟
ج : من در شهر آمل فقط اسم سازمان را شنيدم ، چون يکي از فاميلهاي من هوادار بود ، ولي هيچگونه آشنايي ديگري نداشتم.
س : پس چطور شد به مناسبات آنان رفتيد ؟
ج : پس از آمدن رجوي به عراق در اردوگاه ، فقط يک راديو عراقي به زبان فارسي پخش مي شد و اخبار مربوط به کارهاي سازمان و بخصوص عملياتها و…. را پخش مي کرد.
با آمدن رجوي کانال تلويزيون سيماي سازمان نيز در ارودگاه پخش مي شد و تبليغات وسيع نيز در رابطه با پيوستن و جذب نيرو به ارتش آنان انجام مي گرفت.
در داخل اسرا نيز تعدادي از نفرات با سازمان بودند که روي اسراي به ستوه آمده کار مي کردند تا آنان را جذب سازمان کنند.
س : اين افراد چه طوري روي شما کار مي کردند ؟
ج : براي اين دست افراد از طرف سازمان بروشورهاي تبليغاتي و دستورالعملهاي اجرايي براي جذب نفرات مي آمد.
افراد مخابرات اردوگاه نيز نهايت همکاري را با اين افراد داشتند واسامي نفرات زمينه دار و جو اردوگاه و نفرات هوادار را در اختيارشان مي گذاشتند. آنها حتي اسامي اسراي شورشي اردوگاه رابه آنها مي دادند.
اين افراد با در اختيار گذاشتن اطلاعات اوليه از اسرا، فردي را در نظر گرفته و رابطه دوستي با آنها
مي گذاشتند و کم کم روي آنها کار مي کردند.
س : چه شد که شما به سازمان پيوستيد؟
ج : باتوجه به فضاي اردوگاه و طولاني شدن جنگ، هيچگونه اميدواري به آزادي نداشتيم.
سازمان هم با تبليغات و فريب روي تعدادي از اسرا تأثير گذاشت. در همين موقع آقاي ابريشم چي و تعدادي از نفرات ديگر مثل جمال ناطقي و مشهود ديانتي و… به همراهي افسران اطلاعاتي عراق به اردوگاه شماره 9 رماديه آمدند و با سخنراني مهدي ابريشم چي و با وعده هاي آزادي اسرا و اينکه رژيم ايران در حال سرنگوني است ، ما داراي ارتش بسيار قوي هستيم که بزودي به سمت ايران مي رويم ، ما را نيز تحت تأثير قرار داد. که حدود 30 نفر از اردوگاه رفتند.
س : آيا واقعاً تحت تأثير قرار گرفتند و يا با انگيزه هاي ديگر به سازمان پيوستند؟
ج : واقعيت اين بود که فشارهاي اردوگاه و شکنجه هاي عراقي روحيات همه اسرا را خراب کرده بود و نا اميدي از آزادي علت اصلي پيوستن ما به ارتش سازمان بود. کما اينکه تعداد زيادي از نفرات اصلاً اسمي از سازمان نشنيده بودند و فقط و فقط به انگيزه فرار از اردوگاه به سازمان پيوستند و خيلي ها هم بعد از پيوستن بعد از مدت کوتاه از سازمان خارج شدند..
البته تبليغات دروغين سازمان نيز بي تأثير از رفتن ما به نزد آنان نبود.
س : آقاي عليزاده شما که سه سال در اردوگاه عراقي بوديد، و از آنجا به سازمان پيوستيد، چه همکاري بين سازمان و عراقيها را ديده ايد ؟
ج : همانطوريکه قبلاً توضيح دادم،تمامي نفرات هوادار از طريق مخابرات ( ساواک عراق ) به سازمان اطلاع داده شد تا آنها روي افراد کار کنند و آنها را جذب کنند.
همکاري مخابرات با مسئولين سازمان براي جذب نفر کاملاً در اردوگاه مشهود بود.
مسؤلين سازما ن براحتي از طريق مخابرات وارد اردوگاه مي شدند و براي نفرات تبليغات و سخنراني
مي کردند که آنان را جمعي جذب سازمان کنند.
س : چند سال در سازمان مانديد ؟.
ج : از سال 68 تا 79 بمدت 11 سال که از اين مدت حدود 5/3 سال هم در زندان ابوغريب بودم.
س : در سازمان چه مسئوليتهايي داشتيد ؟
ج : سازمان همواره ما را يک سرباز رزمنده و گوشت دم توپ محسوب مي کردند. آنها هم اعتمادي به ما نداشتند، تا چه رسد مسئوليتي به ما بدهند.
آنان تا مدتها ما را شديد زير نظر داشتند تا از فرصت استفاده نکرده و فرار نکنيم. آخرين مسئوليتي كه داشتم ، راننده تانک بودم.
البته ناگفته نماند که براي اسرا مسئوليتهاي اجرائي روزانه فراوان بود، مثلاً مسئوليت نگهداري چندين ماشين يا جاکفشي – جاروبرقي – مسئوليت نظافت و… ولي هيچگونه مسئوليت بالاتر نمي دادند.
س : آقاي عليزاده شما با تبليغات هوادارن در اردوگاه به سازمان پيوستيد ، چه تفاوتهايي بين شعارهاي بيروني و عملکردها در مناسبات داخلي سازمان ديديد؟
ج : آنهادراردوگاه تبليغ مي کردند همه نوع آزادي عمل را در مناسبات قرارگاه داريد. مي گفتند شما بعد از مدتي ماندن در اشرف به هر نقطه اي که مي خواهيد مي توانيد برويد و يا هرنوع امکانات لازم را در اختيارتان مي گذاريم. آنان حتي وعده زن وزندگي در قرارگاه را به تعدادي از اسرا داده بودند. ولي بعد از پيوستن به آنان در قرارگاه با مناسبات خشک و فرقه اي مواجه شديم و هيچگونه خبري از وعده هاي داده شده نبود. آنان حتي خبر حضور ما در قرارگاه مجاهدين را به خانواده مان ندادند.
آنان از ما نامه را مي گرفتند، ولي آن را به خانواده نمي فرستادند.
س : يعني شما تا آخر اسارت و حضور در قرارگاه نامه يا تلفني به خانواده نزديد؟
ج : جالب اين است که نامه من ازطريق صليب از اردوگاه عراق بدست خانواده ام رسيد ، ولي
نامه هاي من از قرارگاه هيچکدام بدست خانواده نرسيد. در سال 72 سازمان از همه نفرات سؤال کرد که کسي را در داخل مي شناسيد که هوادار باشد، که من از فرصت بدست آمده حداکثر استفاده را کرده و جهت گرفتن ارتباط و نامه به خانواده جواب مثبت دادم و يکبار با خانواده تلفني از بغداد صحبت کردم و يک نامه را نيز پست کردم که اين نامه نيز فقط براي جذب نفرات هواداري که مي شناختم بود.
س : شما آنجا چقدر از اخبار جنگ و اخبار داخل کشور مطلع بوديد؟
ج : در قرارگاه هيچ گونه خبر غير از بولتن داخلي 2 صفحه اي که منتخبي از اخبار دست چين شده سازمان که بيشتر از اخبار فعاليتهاي بين المللي سازمان بود، در اختيار افراد قرار نمي گرفت. اصلاً در سازمان داشتن راديو و بخصوص براي اسرا ممنوع است. تلويزيون هم فقط روزانه يک ربع سر نهار و شام براي خبرهاي سيماي باصطلاح مقاومت است که در سالن جمعي پخش مي شود و اگر هم ولخرجي کنند در روز جمعه يک فيلم سينمايي که غالباً جنگي بود و قسمتهايي از آن سانسور مي شد را براي نفرات پخش مي کردند.
من يادم است وقتي از اردوگاه عراقيها وارد اشرف شديم دو نفر راديو جيبي داشتند که از آنها گرفتند و همين هم باعث اصطکاک آنها با سازمان شد که در نهايت باعث اخراج آنها شد.
س : چرا سازمان مي خواست نفرات از اخبار بيرون اطلاع نداشته باشند ؟
ج : رجوي مي خواهد هرگونه ارتباط افراد را با بيرون قطع کند تا افراد را آنطوريکه خودش مي خواهد بسازد و از آن بهره کشي و استثمار کند. او همه نوع انگيزه را از افراد مي گيرد. خيلي از افراد در اشرف بدليل قطع ارتباط چندين ساله ، همه خانواده خود را فراموش کردند. آنها چون ماشين جنگي در دست رجوي قرار دارند و چون ماشين کوکي از آنها استفاده مي کنند.
از طرف ديگر آزاد بودن ذهن و داشتن اخبار بيرون براي آنان سؤالاتي را بدنبال دارد که جواب آن براي مناسبات مشکل و غيرممکن است که در نهايت باعث بريدگي افراد مي شود.
مثلاً اگر اسير پيوسته اي ماه و يا سالي يکبار با خانواده ارتباط داشته باشد، رابطه عاطفي او گل کرده و انگيزه زندگي و خانواده او را به سمت خودش مي کشاند که در نهايت باعث جدائي او مي شود. به همين دليل رجوي هرگونه ارتباط گيري افراد با خانواده حتي در درون سازمان را حرام مي داند.
س : آقاي عليزاده صحبت از استثمار و بهره کشي کرديد، ياد انقلاب مريم افتادم شما بعنوان يک اسير پيوسته چه برداشتي ازانقلاب ايدئولوژيک سازمان داريد ؟ چرا رجوي آن را تا پايين ترين سطح مطرح کرد ؟
ج : آنها براي به قدرت رسيدن خود دست به چنين کاري مي زدند و براي غالب کردن خود بعنوان رهبر همه حتي مردم ايران، انقلاب طلاق را مطرح کردند.
مريم براي برپايي زن سالاري هرگونه رابطه زن و مرد را حرام دانسته و معتقد است که مردان در طول تاريخ زنان را استثمار کردند. امروز بايد در زير دست زنان کار کنند تا تاوان گذشته خود را بدهند. آنها با قوانين من درآوردي يا بقول شما فرقه اي قصد دارند دنياي خودشان را بسازند. به همين دليل هر فرد که وارد مناسبات آنها شد گرفتار آنان مي شود و به زور بايستي در نشستهاي انقلاب آنان شرکت کند و نظر دهد.
س : آيا اسراي پيوسته هم حتماً مي بايست در نشستها شرکت کنند ؟
ج : همه نفرات بايستي در نشست انقلاب شرکت و اگر چنانچه در نشست شرکت نمي کرد مورد توبيخ قرار مي گرفت و الزامي بود و باز هم اگر شرکت نمي کرد بعنوان نفر بريده بزور او را به نشست آورده و مورد سؤال مجدد قرار مي گرفت.
س : شما مي گوئيد نفر مورد سؤال قرار مي گرفت ، يعني چه ؟ چه چيزي از او سؤال مي شد که جوابش اينقدر سخت بود؟ که طرف حاضر به حضور در نشست نبود؟
ج : انواع نشست در مناسبات بود ، مثل نشست ديگ ، نشست عمليات جاري و نشستهاي ايدئولوژيک ( نشست رهبري)
رجوي براي اينکه نفرات را هميشه مشغول نگه دارد ، نشستهايي را تحت عنوان هاي مختلف در مناسبات راه مي انداخت. او قصد داشت که هميشه فرد را به سمت خودش وافکارش نزديک کند و سعي داشت با تفتيش عقايد بصورت روزانه از آخرين وضعيت او اطلاع داشته باشد. مثلاً نشست عمليات جاري که معمولاً اسمش را که مي شنوم تنم به لرزه در مي آيد.
س : نشست عمليات جاري را کمي توضيح دهيد.
ج : به نظرم اين نشست يک دادگاه انگيزاسيون است. که رجوي قصد دارد بدين طريق به افراد انگيزه دهد و يا آنها را با خودش ببرد، فرم نشست به اين صورت بود که مثلاً روزانه فردي چيزي به ذهنش مي خورد ، بخصوص باید مسائل و انگيزه هاي جنسي را در جلوي جمع مطرح
مي کرد تا مسئولين نسبت به انگيزه نظر دهند و بقول مناسبات تشکيلاتي مسئولين و افراد ديگر او را تيغ بکشند ودر واقع از نظر تشکيلات اين آشغال استثماري جنسيت را از سرش بيرون کنند. بارها سرهمين موضوع افراد را مورد ضرب و شتم قرار ميدادند.
س : چرا کتک مي زدند؟
ج : بعضي افراد مقاومت مي کردند و روزانه گزارشي از ذهنيات نمي دادند ، البته صرفاً مسئله جنسيت نبود، بلکه سازمان قصد داشت با اين کار تمامي افکار روزانه فرد را در دست داشته باشد ، يا بفهمد او روزانه در چه حال و هوائي است.
مسئولين سازمان دنبال همه چيز بودند و خيلي در نشستهاي جاري حساس بودند.
1- زير آب زدن مسئولين
2- زير آب زدن تشکيلات قرارگاه
3- زير آب زدن تشکيلات رهبري و انقلاب طلاقش
و هدف اصلي عمليات جاري در مناسبات نيز همين است که در صورت شكل گرفتن مسئولين باعث جدائي افراد مي شد.
س : با همه اين نشستهاي انگيزه دهنده ، چطور شد بريديد؟
ج : از بدو ورود به قرارگاه اشرف و ديدن مناسبات آنچناني ، من مسئله دار شدم. من که قبلاً سازمان را نمي شناختم و بيشتر جهت رهايي از زندان اردوگاه صدام به سازمان پيوسته بودم، ماندن در قرارگاه برايم يک جهنم بود. هميشه در فکر رهايي از اين مناسبات بودم، ولي مي دانستم در صورت اعلام جدائي مجدداً مرا به اردوگاه صدام مي فرستند. و يا از طرف ديگر مسئولين مي گفتند چنانچه به ايران برويد، بلافاصله شما را بدليل همکاري با سازمان اعدام مي کنند.
به همين دو دليل هيچ وقت جرأت اعلام بريدگي را نداشتم ولي هميشه متناقض و گرفته بودم که به همين دليل مسئولين نيز رابطه خوبي با من نداشتند.
س : چه شد سر از زندان ابوغريب عراق در آورديد؟
ج : در تابستان سال 79 در اوج نشست هاي عمليات جاري و فشارهاي تشکيلاتي – ايدئولوژيک رجوي در قرارگاه اشرف جهت کنترل بيشتر افراد، براي جلوگيري از بريدن و در اوج بلاتکليفي سازمان در عراق ، به ستوه آمده و ديگر پيِِِ همه چيز را به تن ماليده و به مسئول خود اعلام کردم که ديگر نمي توانم در اينجا بمانم و قصد خروج از مناسبات را دارم.
س : سازمان نسبت به درخواست شما چه عکس العملي داشت ؟
ج : مسئولين به مدت 4 ماه جوابي به من ندادند و انگار نه انگار چنين نامه اي براي آنان نوشتم.
که بعد از طي چندين مرحله نشست يگاني و قرارگاه از من مي خواستند. در قرارگاه بمانم و رهبري را تنها نگذارم.
آنان با دادن وعده و وعيد و اينکه تو را فرمانده تانک مي کنيم ، قصد داشتند که مرا در آنجا نگه دارند.
ولي من تصميم نهايي ام را گرفتم و با شعار يا مرگ يا زندگي که به مسئولين نيز گفتم سعي به آمدن از نزد آنان کردم.
س : يعني آنان به همين راحتي شما را رها کردند ؟
ج : نه – بعد از آن مرا به باقرزاده نزد مهوش سپهري – ابريشم چي و تعدادي از مسئولين انقلاب کرده!!! برده تا به نظرشان آب پاک انقلاب طلاق مريم را رويم بريزند تا شايد دوباره باز گردم.
ولي چون حربه شان جهت بنده نگرفت، مرا تهديد کردند و گفتند به ايران برويد ترا مي کشيم. آنان قصد زدن مرا داشتند که مهوش سپهري جلويشان را گرفت و از من تعهد گرفتند که به مدت يک سال جهت سوختن اطلاعات بايستي در خروجي سازمان بماني ، ولي بعد از 5 ماه ماندن در قسمت اسکان مهدي ابريشمچي مرا به اتفاق چند نفر ديگر تحويل مقامات عراق داد.
س : هنوز که يکسال نشده بود، چرا شما را تحويل عراق دادند؟
ج : خودم دقيق نمي دانم ، ولي اينکار را کردند، شايد هم آنها قصد داشتند که ما را در سياه
چاله هاي عراق از بين ببرند.
در اينجا هم ابريشم چي از من تعهد گرفت که حق هيچگونه همکاري با رژيم ايران نداريد و در صورت همکاري محکوم به مرگ هستيد.
س : بعد از آن کجا رفتيد ؟
ج : بلافاصله بعد از تحويل عراقيها ما را در تاريخ 1/10/80 ما را به زندان ابوغريب عراق بردند.
س : نفراتي که همراه شما بودند چه کساني بودند ؟.
ج : صادق با روتيان- آرش طائي و چند نفر ديگر که اسمشان يادم نيست.
س : چه کسان ديگري را از بچه هاي سازمان در ابو غريب ديديد؟
ج : طالب جليليان – علي قشقاوي – برادران – حبيب علي اصغرپور – ايرج عطاريان – محسن هاشمي و…
س : آيا فکر مي کرديد که روزي با اين همه خدمت چند ساله به سازمان روزي شما را تحويل زندان ابوغريب صدام دهند ؟
ج : هرگز چنين فکري نمي کردم و از آن به بعد بود كه ماهيت ضد بشري و منافقانه آنان برايم کاملاً روشن شد. همواره برايم سؤال است که چرا رجوي ما را تحويل ابوغريب داد.
يکي از شگردهاي جذب براي نفرات او نشان دادن بدنهاي شکنجه شده افرادش توسط رژيم است و يا اينکه زندان ايران چنين و چنان مي کنند. چرا و چطور حاضر شد نفرات و اعضاء خودش و حتي مسئولين مسئله دار را تحويل زندان مخوفي چون ابوغريب که شهره جهاني دارد، بدهد و راستي در فرداي بعد از پيروزي او!!! هم همين شيوه را با مخالفين و مسئله داران و مردم خواهد کرد ؟
س : آيا مسئولين به زندان ابوغريب هم رفت و آمد مي کردند ؟
ج : بله ، يکي دو بار آمدند ، آنها فکر مي کردند که افراد مسئله دار از فشار زندان ابوغريب بريده و مجدداً به مناسبات مي آيند که کسي به آنها جواب مثبت نداد. چون تحمل فشار و زندان فيزيکي
راحت تر از تحمل زندان و حصار ذهني دستگاه فرقه اي رجوي در اشرف است.
نکته اي را مي خواهم تأکيداً اينجا بگويم اينکه بعد از اين همه سال رها شدن از زندان و حصار ذهن مناسبات رجوي ، علي رغم ورود به زندگي شخصي و درگيريهاي کاري روزانه هنوز شبها، کابوسِ ماندن در مناسبات قرارگاه اشرف را دارم و نمي توانم از کابوس آنها رها شوم.
س : کي از زندان ابوغريب آزاد شديد ؟
ج : در تاريخ 1/11/80 در طي مبادله باقي مانده اسراي عراقي و ايراني در دو کشور ما را در مقابل 650 نفر يعني 46 نفر از اعضاي مجاهدين با 650 نفر از اسراي عراقي مبادله کردند. يعني هر 17 نفر عراقي 1 نفر ايراني.
س : چه برخوردي در ايران با شما شده (با توجه به اينکه اسير پيوسته بوديد) ؟
ج : من تصور داشتم که بدليل اسير پيوسته بودنم، حداقل 5 سال زندگي بکنم. در صورتيکه برعکس ادعاهاي مسئولين رنگارنگ سازمان ، هيچ برخوردي با من نشد، بلکه کليه مسائل اداري مرا در کمترين زمان حل و فصل کردند و کارت پايان خدمت نيز گرفتم و به آغوش گرم خانواده ام پيوستم.
س : الان چه کار مي کنيد ؟
ج : در حال حاضر با خريد يک خودرو در آژانس مسافرتي کار مي کنم.
س : آقاي عليزاده ازدواج کرديد ؟
ج : بله ، با يک خانمي که معلم است ازدواج کردم و از جانب پروردگار منزل شخصي نيز خريدم و از زندگي هم راضي هستم. زندگي هرچه باشد، هزار بار بهتر از زندگي يا همان مرگ تدريجي در مناسبات اشرف است.
س : آقاي عليزاده ، ضمن تشکر از اينکه وقت کاري روزانه تان را در اختيار انجمن گذاشتيد و از طرفي هم با يادآوري خاطرات تلخ گذشته ، سبب ناراحتي شما شدم، بعنوان آخرين سؤال مي خواستم بپرسم ، چه پيامي براي همه کساني كه چون شمايند و کماکان در قرارگاه ماندگار شدند، داريد ؟
ج : مروري بر خاطرات تلخ بنده وساير دوستان پيام خوبي براي همه و حتي خانواده هايشان
مي باشد.
مناسبات قرارگاه اشرف بيشتر به فرقه شباهت دارد تا يک سازمان که بخواهد تحولي در جامعه 70 ميليوني ايجاد کند.
پيامم به خانواده هاي افرادي که در قرارگاه اشرفند، اين است که تلاش کنند به هر طريق ممکن فرزندان خود را از باتلاق رجوي رها کنيد.
آنان هيچ خبري از بيرون ندارند و شستشوي مغزي چندين ساله رجوي آنان را چون يک ماشين کوکي درست کرده است.
او تمامي احساس آنهارا کشته است تا فرزندانتان به شما فکر نکنند، شاهدان اين ادعا خانواده هايي هستند که براي ملاقات نزد بستگان خود به اشرف رفتند. آنان خود هيچ اختيار و اراده جز تعريف و تمجيد از رهبري فرقه ندارند و در انتظار رهايي خود بخودي آنان نباشيد.
مجدداً تأکيد مي کنم به هر طريق ممکن تلاش کنيد تا آنان از چنگال فرقه رجوي رها شوند.
تمامي واقعيات مناسبات رجوي بعد از آمدن اين عزيزان روشن مي شود. بنده يک سرباز اسير پيوسته بودم و مسئوليتي در آنجا نداشتم، که اينقدر بلا به سرم آمده است.
بقيه را بايستي از عزيزان خود بپرسيد.

خروج از نسخه موبایل