تضاد جنسيت

( يادداشتي خصوصي از يک مجاهد خلق! )
روزي بود ، روزگاري بود :
در آن سالها ، از ابتدا من بودم و کودکم و همسرم. اين « جمع » با خودش تناقض حمل مي کرد. گاهي هم « محفل » مي زديم. البته ، اهل مبارزه هم بوديم و اين را نشان هم داده بوديم. اما راستش را بگويم ، تضادمان را مي ريختيم در دستگاه رهبري!. تا اينکه سر و کله خواهر مريم پيدا شد. مريم و مسعود براي حل اين تناقض فکري کردند. فکر نکنيد « تناقضي » که مي گويم به اين سادگي ها بود!. تضاد دوران بود. فرمولش را برادر مسعود داده بود و خواهر مريم آن را توجيه مي کرد : « تضاد جنسيت »!. تعريف ساده تضاد جنسيت يعني اينکه ؛ آدم ها عاطفه دارند و آدم ها دوست دارند کسي آنها را دوست بدارد. در فرمول « برادر مسعود » ، « کودک من » اسباب نفاق بود.
بين من و رهبرم حايل و حجاب شده بود. بين من و رهبرم فاصله مي انداخت! چون وقتي دلم هوس مي کرد « کودکم » را ببينم بايد براي « مسئول » تشکيلاتي ام يک بهانه مي آوردم. فاجعه بدتر از وجود کودک ، مسئلهٌ همسرم بود که او را دوست مي داشتم. آن « عفريته » يا « ملعون » نيمي از عشق مرا که بايد تماما نثار مسعود و مريم مي شد براي خودش مي قاپيد. همين باعث مي شد تا من کم کار کنم و از خودم کم بگذارم. نتيجه اش هم اين مي شد که « مهمان » رهبري باشم و حق رهبري را بخورم. خب ، اين که ديگر قابل تحمل نيست!.
تازه ، اگر مدتي ديدار همسرم به تعويق مي افتاد ، براي ديدار همسرم « درخواست » هم داشتم. اين ديگر گناهي نابخشودني بود. يعني من ، همين من بدبخت بي کس ، « طلبکار » آن رهبري مي شدم که « مريم » با آن همه کرامات يکي از دست ساخته ها و آفريده هاي اوست!. رهبري که مريم را آفريده بايد براي « درخواست » من وقتش را حرام ميکرد!. پس ، راه حل چه بود ؟!. در اين معادله پاسخ اينطور بدست آمد. يعني برادر مسعود راه حل را اينطور پيدا و تئوريزه کرد : « محرميت با خواهر ( مريم ) ، تقسيم بريگانگي با برادر ( مسعود ) ، مساوي است با خودسپاري مطلق! » و خودسپاري مطلق يعني ؛ اين بچه نق نقو و بدرد نخور را دور بينداز! ولش کن! به چه کار مي آيد ؟! وقتي هفته يي يک روز – روزي که حق رهبري است – را بايد به اين بچه اختصاص بدهي ، بايد او را دور بيندازي!.
« خودسپاري مطلق » يعني که ؛ اين مرتيکه « نرينهٌ وحشي » ( شوهرت ) را رها کن! فکرش را هم نکن! و مهمتر اينکه بايد کينه او را در دل – و زبان – داشته باشي!. « خودسپاري مطلق » يعني که ؛ اين «زنيکهٌ عفريته» ( همسرت ) را رها کن! اين زنيکه غير از اينکه هي اشعه پراکني کند براي تو و دستگاه « جيم » ( جنسيت ) ترا پر رنگ کند به چه کار مي آيد! ؟ فرمول برادر مسعود يعني اينکه ؛ « از خودت نچين! از منافع رهبري بچين ، آنگاه همه چيز درست و روبراه خواهد شد ، ضمنا ، فکر اين را هم نکني که وقتي ساعت « سين » ( سرنگوني ) رسيد و قدرت دست ما افتاد به همسرت برسي يا آن کودک را دوباره بدست آوري!. نه! چون آن موقع « رهنما » ( رهبر ) احتياج بيشتري به تو دارد. تازه ، شايد به تو مسئوليتي و منصبي هم بدهد!…
آخر ، مجاهد چطور خود را با عشق خانواده « متقاعد » مي کند! ؟. مثلا ؛ وقتي برادر مسعود دستور مي دهد ؛ اگر پدر يا مادرتان از ايران آمدند درب قرارگاه اشرف و از « عاطفه » مادري و « محبت » پدري با شما سخن راندند ، و خواستار بازگشت شما به خانواده و زندگي شدند ، مجاهدوار به سيلي جانانه يي صورت آنها را بنوازيد! خب حتما برادر مسعود يک چيزي ميداند! لابد پدر و مادري که هوس ديدار فرزندانشان را مي کنند حتما عوامل « حاج آقا محسني » (وزیر اطلاعات) هستند!.
اصلا ، همين ها با اين دوست داشتن هايشان نمي گذارند برادر مسعود سوت سرنگوني را بزند!. چند سال است هي « برادر مسعود » مي خواهد « سوت » بزند ، اما همين تناقضات مثل بختک افتاده اند بجان « برادر »!.
اصلا ، ما چرا از « رهبر » نمي گيريم! ؟ اگر گيرندگي ما درست باشد بايد از او « بگيريم ». اين پدر و مادر ها که هيچ ، حتي دنيا هم هنوز « انقلاب ايدئولوژيک » مريم و مسعود را نگرفته است!. يعني دنيا و رهبران انقلابي جهان بايد بيايند از برادر مسعود و خواهر مريم درس بگيرند. ببينيد ، با وجودي که سالها برادر مسعود و خواهر مريم اطاق خوابشان يکي بوده و حتي تختخواب شان هم يکي بوده ، و تازه ، بر يک بالش هم سر مي گذاشتند ، اما چون « تضاد دوران » را اول بار خودشان حل کرده بودند ، هنوز حتي يک نفر هم نديده که خواهر مريم اشعه يي بدهد و عفريته بازي در آورد! و يا برادر مسعود به جلد نرينه يي و حشي درآيد!.
اصلا اين تضادها و تناقضات که در دستگاه مسعود و مريم پيدا نمي شود. مگر « رهبر » مثل من و توست که عشق و عاطفه در وجودش راه داشته باشد! ؟. من دلم مي سوزد براي برادر مسعود! چون او فکر مي کند ما بيچاره هاي عوضي , مثل خواهر مريم که در مسعود ذوب شده , مي توانيم تمام روزنه ها و سوراخ سنبه هاي وجودمان را به روي عشق و عاطفه ببنديم!.
و اما , اينک ؛ سالهاست که از خلق آن فرمول توسط « برادر » مي گذرد. من تنهاي تنهايم. کودکم فرسنگها از من دور است و هرگز نفهميدم کجاست ؟. شايد هم کودک من – که امروز ديگر بيست سالي شده است – جزء همين « ميليشياهايي » است که در اروپا بزرگ شده و مدتي است « برادر » آنها را به قرارگاه اشرف آورده تا بدانند هميشه « بدهکار » رهبرشان هستند. حتما « کودک من » حالا آنقدر بزرگ شده که مي تواند در نشست هاي « غسل هفتگي » و يا « عمليات جاري » طلبکاران رهبرش را تو دهني بزند!… راستي , « همسرم » کجاست ؟! , نمي دانم. فقط همين قدر مي دانم که بيچاره « بريده مزدور » شده است. آخر بدبخت هميشه تناقض حمل ميکرد.
البته اخيرا برادر مسعود به من و دويست سيصد تن از « نفرات » مثل من اينطور گفت که ؛ همسران شما « طعمه » وزارت اطلاعات شده اند. يعني که برگشته اند « ايران »!… اين بيچاره ها با آن تناقضاتي که حمل مي کردند , معلوم بود عاقبت « بريده مزدور » و « طعمه » مي شوند!. کسي که در دلش مهر کودک و عشق همسرش جا کرده باشد , معلوم است که سرانجام چه مي شود!…
« قرارگاه اشرف »
« از طرف همسر يک بريده مزدور »

خروج از نسخه موبایل