اسیر در زنجیر دروغ – قسمت اول

متدلوژی و گزارش شاهدان از سازمان مجاهدين خلق
نویسنده : آنتوان گسلر

لینک به متن کتاب
پیش گفتار
این کتاب حاوی مصاحبه هایی است راجع به سازمان مجاهدین خلق ایران که همگی برای اولین باراست که منتشر می شوند. این سازمان که امروزه به دست مسعود و مریم رجوی افتاده است ، کارش را به عنوان یک گروه اپوزسیون با فعالیت های تروریستی بر علیه حکومت رضا شاه پهلوی آغاز کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، سازمان مجاهدین مدتی با آن همراه شد اما بعداً با حرکت هایی خونین ارتباط خود را با آن قطع کرد. اما پایان عمر مجاهدین زمانی بود که در سال 1983 به عراق رفتند و همدست صدام حسین شدند.
سازمان امروزه به جایی رسیده است که تمام مشخصه های یک فرقه را به طور کامل دارد؛از طلاق اجباری گرفته تا جدایی فرزندان از والدین و خانواده هایشان و توسل به خشونتی کور. با این همه ، همچنان مدعی است که تنها گروه اپوزسیون است که در برابر حکومت ایران قد علم کرده است.
مار در آستین
خطری که اروپا را تهدید می کند این است که روزی به خود بیاید و ببیند که قربانی نقشه های براندازانه ی موذیانه ای شده است. اروپا در واقع ماری را در آستین خود پرورش داده است و نمی داند این مار اگر روزی نیش بزند، پادزهری برای آن پیدا نخواهد شد. البته ،اگر تا همین حالا نیش نزده باشد.
در ماه ژوئن 2003 پلیس فرانسه اقدام به دستگیری مریم رجوی، رییس سازمان مجاهدین خلق، همسر مسعود رجوی کرد. شوهر او – مسعود- خود را ارائه کننده ی راه حلی برای تبدیل ایران به کشوری دوکراتیک می داند. اعضای سازمان در رم، پاریس وبرن اقدام به خودسوزی کردند. از جمله کسانی که اقدام به این کار کرده بود، زنی بود که در اثر شدت جراحات وارده جان داد. این اقدام در سراسر این قاره ی کهن باعث تنفر افکار عمومی شد و همگی به آن برچسب فاناتیسم زدند.
اما مسئولین مربوط پیام را دریافت کرده ، از ترس ادامه ی این نوع عملیات های انتحاری، دست از تعقیب قضایی اعضای سازمان برداشتند. سازمان مجاهدین که در حال حاضر هم در اروپا و هم در آمریکا در فهرست گروه های تروریستی قرار دارد، با این اقدامات ، ماهیت فرقه ای خود را رو کرده است. چه کسی به جز رهبر یک فرقه ممکن است از پیروان خود بخواهد جانشان را این چنین فدا کنند؟
این آدم هایی که تا این حد نسبت به جان خود بی اعتناء هستند و خود را به دست سرنوشت سپرده اند، چه کسانی هستند؟ مجاهدین با استفاده از تسامح بی منطق دولت های اروپایی که گاهی با آن ها سرسختند و گاهی از آن ها علیه رهبران روحانی ایران استفاده می کنند، گروهی را در داخل این قاره تشکیل داده اند که هر لحظه ممکن است خود را به هر کسی بفروشد حتی به دشمنان کسانی که او را با آغوش باز می پذیرند. این مسئله یک سابقه نگران کننده هم دارد.
مسعود از 1983 تا 2003 بهترین خوش خدمتی ها را به صدام، دیکتاتور سابق عراق کرد.بیست سال خدمتی که صدام نیز نهایت استفاده را از آن برد. اما همکاری تنگاتنگ میان این دو نفر که بزرگ ترین وجه اشتراکشان میل بی پایان به قدرت بود، با حمله آمریکایی ها خاتمه یافت.
اکنون از ارتش سازمان، 3500 نفر زن و مرد در بیابان های جنوب عراق باقی مانده است. آن ها خلع سلاح شده اند و در محاصره ی نیروهای ائتلاف به سر می برند ، رهبرانشان گریخته اند و منتظرند که برایشان تعیین تکلیف بکنند. البته به روال سه دهه ی گذشته، صبورانه منتظر پیروزی محال بر 60 میلیون ایرانی هستند، ایرانیانی که اکثریت غریب به اتفاقشان سازمان را به رسمیت نمی شناسند.
سازمان علی رغم این که در حال حاضر در بن بست گرفتار شده است و مدت هاست در جا می زند، از تلاش همه جانبه برای تغییر مسیر تاریخ دست برنداشته و برای نیل به این مقصود، شبکه ی رابطان و دوستان خود را در سراسر اروپا مجدداً فعال کرده است.
تلاش در جهت تغییر مسیر تاریخ
در تابستان سال 2006، حدود صد نفر از مبارزان سیاسی ایران در برابر مقر سازمان ملل در ژنو تظاهرات کردند. این عده از کمیساریای عالی پناهندگان می خواستند به هم رزمان آن ها که از سال 2003 در قرارگاه اشرف در بغداد، مقر سازمان ، در محاصره هستند ، پناهندگی سیاسی بدهند. ولی این مبارزان که این چنین از بقایای آرمان های خود دفاع می کنند، چه کسانی هستند ؟ خواسته شان چیست؟
فشارها و محدودیت هایی که برای اعضای سازمان مجاهدین خلق ، مستقر در شهر اشرف به وجود آمده ، قطع مواد غذایی ، دارو ، سوخت و همچنین عملیات های تروریستی که بر علیه شبکه آب آشامیدنی انجام شده است ، برخلاف کنوانسیون ژنو و اصول حقوق بین الملل بوده و جنایت جنگی به شمار می رود.
جالب است که سازمان کلمه ی شهر را برای اشرف به کار می برد. این شهر در حقیقت چیزی نیست جز یک قرارگاه نظامی که در آن آموزش های نظامی برقرار است و توپ ، تانک وسایر تجهیزات نگهداری می شود!!
اعضای این سازمان که در قرارگاه اشرف مستقرند ، تحت حمایت حقوق بین الملل و کنوانسیون چهارم ژنو قرار دارند و بیش از بیست سال است که به عنوان پناهنده ی سیاسی در عراق زندگی می کنند. نیروهای ائتلاف ، دولت عراق و تمام ارگان های بین المللی باید حقوق ساکنان شهر اشرف را رعایت کنند.
هیچ کدام از ان اظهارات با واقعیت قضایا ارتباطی ندارد. ساکنان شهر اشرف در واقع سربازان ارتش آزادیبخش ملی به فرماندهی مسعود رجوی هستند که یونیفورم نظامی دارند. آن ها به ایران می روند و عملیات های تروریستی انجام می دهند. این ارتش بارها با استفاده از تسلیحات اعطایی صدام حسین به نبرد مسلحانه علیه ایران پرداخته است. سازمان وفاداری به صدام را تا جایی پیش برد که حتی در سرکوب کردهای داخل عراق نیز فعال بود.
در سال 2003 که نیروهای ائتلاف به عراق رفتند ، مجاهدین را به درستی به عنوان نیروهای متخاصم به حساب آورده تهدیدشان کردند که اگر تسلیم نشوند ، مورد بمباران قرار می گیرند اما اگر تسلیم شوند به عنوان اسیر جنگی به حساب می آیند. اما پیروان رجوی حقایق را وارونه جلوه می دهند به امید این که بتوانند فشار مفیدی بر افکار عمومی در سطح بین الملل وارد بیاورند.
ما شرکت کنندگان در این تظاهرات در ژنو از سازمان ملل و دبیر کل آن و همچنین از کمیساریای عالی پناهندگان و سازمان صلیب سرخ می خواهیم به اعضای این سازمان که مقیم عراق هستند ، پناهندگی سیاسی اعطا کرده و دولت عراق بخواهند حقوقشان را در این چهارچوب به رسمیت بشناسد.
البته شرکت کنندگان در تظاهرات به همین اندازه اکتفا نکرده حقایق دیگری را نیز وارونه جلوه داده اند : مجاهدین در عراق از محبوبیت بالایی در نزد مردم و احزاب دموکراتیک برخوردارند. بیش از پنج میلیون و دویست هزار نفر از مردم عراق از مجاهدین مقیم شهر اشرف حمایت کرده اند. آن ها طی طوماری ، فعالیت های مجاهدین را در عراق قانونی اعلام کرده از حق پناهندگی آن ها دفاع کرده اند.
اما واقعیت این است که برای مردم عراق ، مجاهدین همدست رژیم صدام بوده و در سرکوب ها به همان اندازه مسئولند. یکی از مهم ترین گروه های اپوزیسیون عراق به نام کنگره ی ملی عراق که طی سالیان متمادی بر علیه رژیم عراق مبارزه می کرد و فعالیت های گروه های مخالف را از لندن هماهنگ می کرد ، در توصیف مجاهدین آن ها را سگ ها ی شکاری صدام می نامد. بعد از سقوط صدام مردم به خیابان های بغداد هجوم برده بسیاری از اماکن دولتی را غارت کردند تا خشم خود را نشان بدهند ،یکی از این اماکن دفتر مرکز سازمان مجاهدین در مرکز شهر بود. در ماه دسامبر گذشته که صدام به دار آویخته شد ، شادی اکثریت مردم عراق مشهود بود.
بنابراین ، ادعاهایی از این قبیل را نمی توان معتبر دانست: مجاهدین خلق از سال 1986 در عراق به عنوان پناهنده ی سیاسی به شمار می روند و دولت جدید عراق نیز باید این امر را برای آن ها به رسمیت بشناسد. دولت عراق نباید تحت فشار فاشیسم مذهبی تهران ،حقوق مجاهدین را به عنوان پناهنده ی سیاسی زیر پا بگذارد. رعایت این حقوق علاوه بر این که جزء تعهدات بین المللی عراق است ، خواست مردم این کشور نیز هست. در طوماری که به امضای پنج میلیون و دویست هزار نفر از مردم عراق رسیده ، آمده است : رفتاری که دولت جدید عراق در برابر مجاهدین اتخاذ می کند ، اصلی ترین معیار برای تعیین میزان استقلال این دولت است.
فضای زیست مجاهدین به قدری بسته بوده است و آن ها به قدری از دنیا منزوی بوده اند و طرز فکر و زندگی شان به اندازه ای در تضاد با سایر مردم دنیا است که به این نوع ادعاها عادت کرده اند و به این روش ها خو گر فته اند. چه کسی با کدام ابزار می تواند به صحت چنین ادعایی و وجود چنین طوماری اعتماد کند که میلیون ها عراقی خواسته اند دشمن دیرینه شان در کنارشان باقی بماند ؟ خنده دار بودن چنین ادعاهایی زمانی بیش تر آشکار می شود که توجه داشته باشیم صحبت از عراق است ، کشوری که هرج و مرج و کشتار در آن برقرار است و از مه 203 تا نوامبر 2006 واقعاً 150000 نفر کشته شده اند. البته اگر این آمار دقیق باشد!
کاش مجاهدین می گفتند در کشوری با این هرج و مرج و در آن اوضاع خونین چه طور موفق شده اند بدون این که از چهار دیواری قرارگاه شان بیرون بیایند ، یک طومار را به امضای 5200000 نفر از مردم برسانند. در چنین اوضاع سازمان باید دغدغههایی به مراتب مهم تر از طومار نویسی و جمع آوری امضا داشته باشد.
ژان آنوری در نمایشنامه ی پرستو می نویسد: برای ساخت حقیقت کافی است حرفی را اختراع کنید که تا حد امکان بزرگ باشد و آن را تا جایی که می توانید بی وقفه تکرار کنید.
این دقیقاً همان کاری است که سازمان انجام می دهد.
قرار دادن مجاهدین در لیست تروریست ها هیچ اساس سیاسی یا قضایی ندارد و در هیچ عمل سیاسی و قضایی بر علیه سازمان مجاهدین قبال استفاده نیست. این مسئله نباید بهانه ای بشود برای رد درخواست پناهندگان مجاهدین.
این واکنش نیز تازگی ندارد. از زمانی که امریکا و اروپا این سازمان را در فهرست گروه های تروریستی قرار داده اند ، اوضاع آن ها دشوار شده است. مجاهدین با اعتقاد راسخ به این مسئله که هر کس دوست آن ها نیست ، لزوماً دشمن شان به شمار می رود ، مرتب دم از دموکراسی می زنند در صورتی که در روابط درون تشکیلاتی آن ها جایی برای دموکراسی وجود ندارد. مجاهدین که زن و شوهر و مادر و فرزند را به اجبار از هم جدا می کنند، آن قدر جرات دارند که در تغییر و تحولات منطقه جایی برای خود قائل باشند.
در چنین اوضاعی ، حمله به مجاهدین حمله به صلح و دموکراسی است و حمایت از مجاهدین برای پیش برد صلح و دموکراسی ضرورت دارد..
در پایان ، تظاهرکنندگان می نویسند : ما تا آخرین نفس و تا آن جا که در توان داریم از مجاهدین مقیم عراق ، آخرین سنگربانان آزادی مردم ایران ، دفاع می کنیم.
تمام کسانی که توان و جرات فرار از سازمان را دارند ، این کار را انجام می دهند چون با اسناد و شواهد می گویند مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. سالیان سال مشتی اوهام را به نام واقعیت پذیرفته اند. تاکنون حدود 500 نفر از آن ها از حضور ارتش بوش در قرارگاه شان استفاده کرده به امریکایی ها پناه برده اند. رهایی مجاهدین از چنگال سازمان میسر نشد مگر به لطف بوش! عده ای از آن ها به ایران بازگشته اند و عده ای دیگر ترجیح داده اند به کشور های غربی بروند.
حداقل دو نسل از مجاهدین به طور کامل از میان رفته اند و تنها چیزی که از آن ها باقی مانده است این احساس تلخ است که رهبرانشان آنان را فریب داده اند و در اولین خطر جدی که آن ها را تهدید می کرد ، تنهایشان گذاشتند. رهبرانی که به آن ها اعتقاد کور داشتند ، رهایشان کردند و رفتند.
اکنون چهارصد تن از اعضای این سازمان که در سراسر دنیا پراکنده اند در مقر این سازمان در اورسورواز عده ای را 24 ساعته حبس کرده و همان کاری را در ان جا انجام می دهند که قبلاً در قرارگاه اشرف انجام می دادند. مدعی اند در آن چهار دیواری دارند برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران برنامه ریزی می کنند تا وارثان آیت الله خمینی را از اریکه ی قدرت و حکومت پایین بکشند. همین سیستم را در کلن ، هلند و کشورهای اسکاندیناوی نیز پیاده کرده اند.
از خلال مصاحبه هایی که بخش اعظمی از این کتاب را تشکیل می دهند ، مشاهده خواهید کرد که سیستم رجوی موجوداتی تولید می کند که عاری از هر اراده ای هستند و خودشان خبر ندارند که تبدیل به ماشین شده اند ،آن ها موجوداتی هستند غیرقابل پیش بینی که در هر زمانی حاضرند جان خود را برای هر چیز فدا کنند. هیچ کس نمی داند دستور نهایی چه زمانی صادر می شود ولی همان طور که در حوادث سال 2003 به عینه دیدیم، سازمان قدرت تخریبی بالایی دارد.
گولاگ خود خواسته
مسعود رجوی در عمل درست برعکس آن چیزی را که می گوید، انجام می دهد. هیچ وقت هم ابایی نداشته است که اصول سیساست و اید ئولوژی خود را بر حسب منافع شخصی اش به کلی تغییر بدهد.
سازمان در ظاهر مدعی است برای ایجاد دموکراسی در ایران مبارزه می کند و توانسته است اعتماد دولت های اروپایی را تا حدودی به این حرف خود جذب کند اما چه خوب است دولتمردان اروپایی توچه داشته باشند که درخت را به میوه اش می شناسند.
مجاهدین خلق در تشکیلات خود کاربرد ترس و وحشت را مشروعیت بخشیده به روش هایی متوسل می شوند که عزت و کرامت انسانی را لگدمال می کند.سازمان مانند یک کارخانه رباط سازی است که رباط های تولیدشده اش هیچ قدرت تشخیصی ندارند و آماده اند از عجیب ترین دستورات تبعیت کنند. سازمان در دفاع از خود می گوید اکثریت اعضا این وضعیت را پذیرفته اند و به میل خود در آن مانده اند. اما خدعه و فریب هم اندازه ای دارد و دموکراسی های اروپایی نمی توانند اجازه بدهند در خاکشان ، قرارگاه هایی ایجاد بشود که اصل وجودی آن ها محرومیت افراد از حقوق انسانی آن هاست.
زندانی که امریکایی ها در خلیج گوانتانامو در کوبا ایجاد کرده اند، نمونه ای است روشن از این نوع عوالم اردوگاهی که فلسفه ی وجودیشان درعدم وجود عدالت خلاصه می شود. اما وضعیت سازمان محاهدین حتی از این هم وخیم تر است چون افراد به اسم دفاع از آزادی به گولاگ گسیل می شوند. در همین گولاگ است که عجیب ترین پارادوکس ممکن تولید می شود: افراد به اسم دفاع از آزادی که جزء ارزشمندترین ارزش های انسانی است ، خود از آزادی محروم کرده و به طور کامل در خدمت امیال یک رهبر دیکتاتور قرار می گیرند.
این نتیجه ی یک اخلال در سیستم ، از آن نوعی که ممکن است در هر گروهی مشاهده بشود نیست ، بلکه پیامد مستقیم یک اراده ی زور گو است.
در حال حاضر اوضاع سازمان وخیم تر از هر زمان دیگری است و بیش از هر زمان دیگری نیازمند این است که کنترل روح و روان افراد را در اختیار گرفته از آنان موجوداتی بسازد که تمام و کمال در خدمت رهبری خودکامه باشند. به هین دلیل است که مانند جلادهای ایدئولوژیک ویتنام شمالی ، بدترین و سخت ترین متدهای تخریب ذهنی افراد را به اجرا در می آورند.
اصل کار فرقه ای این است که فرد راه را گم کند و توانایی نشان دادن واکنش را از دست بدهد. یعنی به راحتی هیپنوتیزم شود.
یکی از این ها می گوید: خودم از زبان مسعود شنیدم که می گفت من همه چیز به شما می دهم ، سعادت و خوشبختی شما را تضمین می کنم و ضمانت می کنم که هر چه معصیت کرده اید بخشوده شود.
تقلب بی پایان
البته فرد وقتی خاک را از چشمانش دور می کند و وجدانش بیدار می شود، تازه می فهمد اسیر چه دامی بوده است.
چه طور این خدعه تا به امروز ادامه پیدا کرده است؟ سازمان به مرور زمان دوستانی گرد خود فراهم آورده است و شبکه ای درست کرده که خیلی هم کارآمد بوده است. از آن جا که ایدئولوژی سازمان ملهم از چپ های افراطی است ، طبیعی است که مجاهدین با افرادی از این نحله بهترین ارتباط را داشته باشند.
به جز این ، سازمان آن دسته از نمایندگان مجلس را که یا از اطراف خود بی خبر اند یا بیش تر در صدد تضمین منافع فردی هستند، هدف قرار می دهد. یعنی این افراد را شست و شوی مغزی می دهند تا از اعتبار خود نزد رای دهندگان به نفع سازمان استفاده کنند ولو این که به طور کلی اعتبار خود را از دست بدهند.
مجاهدین آفتاب پرست هایی کهنه کارند که وقتی در برابر هواداران چپ افراطی قرار می گیرند انقلابی می شوند و وقتی با مسلمانان صحبت می کنند دم از اسلام می زنند ، با فمینیست ها از حقوق زنان می گویند و در برابر لببرال ها از دموکراسی داد سخن می دهند. در کنار دشمنان امپریالیسم از دشمنی دیرینه خود با آمریکا می گویند و با دوستان آمریکا از دوستی با آمریکایی ها حرف می زنند مانند همین الان که ایالات متحده شمشیر را از رو بسته است و اگر دست از پا خطا کنند اثری از آثار سازمان باقی نخواهد گذاشت، سازمانی که همواره به کشتن شهروندان آمریکایی مفتخر بوده است.
به اقرار رهبران سازمان ؛ مجاهد کسی است که هر چیز اسلام را نداند و نفهمد یک اصل آن را به طور تمام و کمال می فهمد و به کار می بند و آن اصل تقیه است. که البته از این اصل در جهت انحراف حقایق استفاده می کند.
پس دروغ می شود یک اصل ؛ دروغ به همه کس و راجع به همه چیز و برای یک هدف معین که عبارت است از تقدیس شخصیت رهبران سازمان؛ مریم و مسعود رجوی.
مسعود و مریم که تمام فرصت های تاریخی را از دست داده اند و نتوانسته اند به آرزوی دیرینه ی خود که همانا حکومت بر ایران است ، نائل شوند ناگزیر بر همان معدود افرادی که برایشان باقی مانده است باید حکومت کنند، پس یکی می شود ، رهبر بزرگ ، پیغمبر خود خوانده و دیگری رئیس جمهور ایران. البته اگر کار به همین جا ختم می شد و مسعود کارخانه ای ایجاد نمی کرد که برای کل دنیا نمونه ای از انسان کامل بسازد می شد کل قضیه را به شوخی برگزار کرد و از کنارش گذشت. اما این شوخی از آن نوعی است که لرزه بر اندام انسان می اندازد. اگر آلمان هیتلر و شوروی استالین را ندیده بودیم، می توانستیم بی اعتناء باشیم.

لینک به متن کتاب

خروج از نسخه موبایل