خاطرات دوران اسارت در کمپ امریکایی ها (قسمت هشتم)

امید پارس، کانون آوا، سی ام ژوئن 2008
توضیح کانون آوا :
تاریخ معاصر ایران حوادث تلخ و ناگواری را تجربه کرده است یکی از این حوادث بسا آموزنده سرنوشت کسانی است که برای آزادی و سرفرازی مردم ایران خود اسیر مناسبات غیر انسانی سازمان مجاهدین شدند.
این فرقه سیاسی که با شعار مرگ بر آمریکا و برای آمریکا ویتنام دیگری خواهیم ساخت جوانان زیادی را به دام خود کشید، اکنون اعضای خود را به کمپ های آمریکاییان که هیچ کمتر از زندان نیست در خاک عراق منتقل می نماید.و خود نیز تحت حمایت و حفاظت ارتش امریکا می باشد.
سلسله خاطرات زیر که توسط کانون آوا تدوین و منتشر میگردد با همکاری یکی از اعضای جدا شده از فرقه رجوی می باشد که بعد از اعلام جدایی از سازمان مجاهدین در سال 2003 به کمپ امریکائی ها در مجاورت قرارگاه اشرف ( واقع در شمال بغداد ) منتقل شد و به مدت 5 سال در زیر چادر بسر برده است.
نویسنده خاطرات مزبور امید پارس که با آرزوی سرافرازی و آزادی مردم ایران مدت 16 سال از عمر خود را در سراب فرقه مجاهدین در عراق گذرانده است، بعد از این مدت جهت نجات از چنگال این فرقه مجبور به قبول اسارت جدیدی در کمپ امریکائی ها شد و خاطرات تلخ خود را به رشته تحریر در آورده است که اکنون جهت اطلاع هموطنان عزیز کانون آوا در انتشار و تدوین آن خود را مسئول می داند.
مطالعه این روزشمار بخوبی نشان میدهد هرکسی که به شعارهای توخالی رجوی اعتماد نموده در نهایت برای خلاصی از این مناسبات ننگین دوران سختی را پیش رو خواهد داشت که که هرگز تصور آن را نمی کرده است.
کانون آوا برای نویسنده این خاطرات که خوشبختانه در حال حاضر در دنیای آزاد و بدور از القائات فرقه رجوی زندگی میکند آرزوی موفقیت و سلامتی دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کمپ اشرف در مقطع سرنگونی صدام حسین
قسمت هشتم ــ ژانویه 2005
امید پارس ــ کانون آوا
1 ژانویه 2005
امروز، روز حقوق بود.همه بچه ها پول خوبی گرفتند. علت این است که کمپانی جدید برای همه کار تولید کرده و خیلی ها دو شغل دارند.
2 ژانویه
کار درست کردن کاردستی برای سربازها خیلی رونق گرفته و مابه ازاء آن بچه ها پول نقد میگیرند. البته حرفه بلوک 6 بهتر است، چون برای هر بطری عرق که به سربازها می فروشند 30 الی 40 دلار می گیرند.
3 ژانویه
امروز به آشپزخانه گفته شد ساعتی حقوق می گیرند نه حقوق ثابت، چون حقوق ثابت 120 دلار در ماه داده می شد و در صورتی که کمتر کار می کردند وبه لحاظ خوردن دستشان خیلی باز بود و انبوهی غذا با خودشان به داخل بلوکها می برند.
5 ژانویه
امروز تقریبا با کریم شیخ در گیر شدم. وقتی در سازمان بودیم کریم پامنبری برادر مسعود و خواهران مسئول بود و حالا هم شده رئیس باند عرق خورها، دعوا هم سر مسئله کار بود که کریم چند نفر از لمپنهای کمپ را شارژ کرده بود که مارا زیر فشار بگذارند و کار مارا بگیرند و ماهم با آنها حرف نزدیم و یکراست رفتیم سراغ کریم و تهدیدش کردیم. او هم گفت که به کاپیتان گزارش می دهد.
7 ژانویه
امروز یکی از سربازها آمد و گفت که کریم گزارش کرده که ما تهدیدش کردیم، ولی خودش میگفت که سربازهای دیگر هوای بچه های بلوک ما را دارند وگفت اگر کریم پاپیچ شود او را به ایزوله می برند. بچه های قدیمی تر هم که سعی می کردند از دعوا کناره گیری کنند سر این مسئله دیگر کوتاه نیامدند. بچه های زندانی اردوگاه هم می گویند اگر جلوی اینها کوتاه بیاییم دیگر نمی شود زندگی کرد.
8 ژانویه
امروز هوا خیلی سرده شده و همه جا را مه گرفته است. صبح هم گفته شد که سه نفر فرار کرده اند، دو نفر از بلوک یک و یک نفر هم از بلوک 6 که کریم فنج و عادل رئیس جمهور اسم آنها است. عادل جزو کسانی است که معتقد است آذربایجان باید کشور شودو بچه ها او را رئیس جمهور آذربایجان صدا میکنند ( الان که این خاطرات را مرور میکنم خبر دار شدم که عادل به تمام ترکها و حتی آتاتورک هم فحش میدهد و دلیلش هم این است که چند ماه پیش قاچاقی رفته بود ترکیه و توسط پلیس دستگیر شده و به زندان افتاده و پس از کتک اساسی به عراق دیپورت شده ).
10 ژانویه
امشب فرمیشن یا آمار زدند که یکنفر کم بود. در هوای سرد یکساعت به ستون ایستادیم و آخر سر معلوم شدکه کریم فنچ زیر تخت قایم شده بود، سربازها او را آوردند وبچه ها که خسته شده بودند به او اعتراض کردند و کریم به بچه ها لقب چاپلوس آمریکایی داد و در یک چشم بهم زدن هم به سوی او حمله کردند و یک کتک اساسی زدند که تلافی یکساعت معطلی در سرما بود.حالا کریم شده رهبر مبارزه با امپریالیسم آمریکا و بقیه شده اند چاپلوس ؟!!
12 ژانویه
امروز یک گروه 13 نفره به ایران رفتند که علی مرادی هم در بین آنها بود و حبیب الماسی هم به ایران رفت او رکورد شکاند و فقط 15 روز در کمپ بود. دوهفته قبل از قرارگاه فرار کرده بود وبه کمپ آمده بود و بخاطر اینکه اسیر جنگی بود سریع رفت. یک زن هم در بین نفرات است که همراه برادرش به ایران می رود این دو نفر را دایی شان گول زده بود و ما به ازاء پول گرفتن از سازمان آنها را به عراق آروده بود جالب اینکه دایی آنها هم در کمپ بود و هر روز با هم فحش و فحشکاری میکردند.
14 ژانویه
امروز بچه ها خبر رسیدن گروه ایرانی را دادند و بعضی ها گفتند که در تلویزیون نفرات را دیده اند.
16 ژانویه
خبر مهم مصاحبه بچه ها است که به ایران رفته اند. همگی صحب از این میکنند که سازمان به اعتماد آنها خیانت کرده. بچه ها می گویند که علی مرادی از سال 68 در سازمان بوده و سال 83 پسرش که در زمان اسارت علی در سال 59 یکسال بیشتر نداشته به ملاقات علی میاید ولی سازمان به پسرش میگوید که ما چنین نفری نداریم. دفعه بعد هم که همسرش و برادرش به ملاقات او می آیند به علی می گویند که اینها نفرات وزارت اطلاعات هستند و باید جلوی آنها موضع بگیری.
نصرالله فتحیان که در سازمان همیشه بالاتر از رده خودش مسئولیت داشت میگفت: یکروز ژیلا دیهیم او را صدا کرد وگفته بود که: نفر وزارت اطلاعات آمده دم درب قرارگاه و ادعا کرده که فامیل تو است.
ژیلا از نصرالله خواسته بود که نامه بنویسد و به آن نفر بدوبیراه بگوید. نصرالله هم اینکار را میکند و پس از پایان نامه از ژیلا اسامی و یا اسم نفرات وزارت اطلاعات را می خواهد که با کمال تعجب اسم پدر و خواهر خودش را می بیند. بعد از آن نصرالله هم اعتراض کرد و جزو اولین کسانی بود که از سازمان خارج شد وبه ایران رفت.
18 ژانویه
دیشب تا صبح سربازهای پست شب می رفتند بلوکها و چادرهای مختلف و با بچه ها شوخی می کردند و عکس می گرفتند. قراره که بزودی این کمپانی گروهان عوض بشود. اینها خیلی با بچه های کمپ رفیق شده اند و ما هم دوارن خوبی داشتیم.
20 ژانویه
امشب سازجنت واگنر رئیس پست شب آمد و برایمان یک انبردست و سوهان آورد که بتوانیم با آنها کاردستی درست کنیم.
21 دسامبر
از امروز کادر جدید آمده و کارها را تحویل میگرند، هنوز نیامده بچه ها شروع کرده اند با آنها شوخی کردن وچون سربازهای قبلی با ما رفیق بودند و درباره ما خوب گزارش دادند و اینها هم سریع چفت می شوند.
23 ژانویه
امروز به قول بچه ها رفتیم کار ایدئولوژیک! کارمان جمع آوری زباله بود که موقع خالی کردن زباله ها باران آمد و ماشین در بیابان گیر کرد واساس کار ایدئولوژیکی مان تاثیر گذار بود حتی از روی لباسهایمان.
26 ژانویه
چند روزه که باران مستمر می بارد ولی چادرهایمان اساسی ضد آب است و مشکلی نداریم.
امشب آخرین گروه از سربازها آمدند و از ما خداحافظی کردند رودیگرز که اسپانیایی زبان است می گفت: من به زن و بچه ام می گویم که دوستان تروریست مهربانی داشتم و همه آنها هنرمند هستند وبقیه هم می خندیدند و فقط سارجنت Black گریه میکرد.
28 ژانویه
اخبار داغ مسئله انتخابات عراق است که بخاطر آن رفتن ایرانی ها عقب افتاده است.
29 ژانویه
می گویند که بچه هایی که به ایران رفته اند در جلسات شرکت می کنند و برای خانواده ها وضعیت سازمان و کمپ را شرح میدهند.
امید پارس ــ کانون آوا
30.06.2008
ادامه دارد

خروج از نسخه موبایل