بیرحمی رهبران مجاهدین تا کی ؟

آقای محمد رضا فرجی پور مدت بیست سال است در قرارگاه اشرف تحت شرایط سخت به لحاظ روحی و عاطفی بسر می برد زیرا ایشان را از هر گونه تماس با خانواده اش در طی سالهای طولانی بازداشته اند. خانواده ایشان نیز برای رهایی محمد رضا در تماس مستمر و تنگاتنگ با انجمن نجات و سایر مراجع بین المللی ذیربط از جمله کمیته بین المللی صلیب سرخ در طی سالهای اخیر بوده و هستند. رهبران بی رحم و بی احساس مجاهدین متاسفانه در پاسخ به درخواست خانواده آقای فرجی پور برای زمینه سازی تماس تلفنی و یا حضوری با ایشان ، جز سکوت واکنشی از خود بروز نمی دهند. بدینسان خواهران و برادر ایشان طی نامه ای که چند ماه پیش نوشته بودند از آرزوها و امیدهای خویش مبنی بر بازگشت ایشان به آغوش خانواده سخن گفتند اما تنگناها و اندیشه ی بسته و غیر انسانی حاکم بر مناسبات فرقه مجاهدین موجبی ست تا رهبران فرقه ، با سکوت مذبوحانه ی و بی اهمیت جلوه دادن احساسات خانوادگی ، همچنان به رفتارهای نابخردانه خویش در ممانعت از ارتباط و تماس خانواده آقای فرجی پور با فرزند تحت اسارتشان در قرارگاه اشرف اصرار بورزند. تا اینکه نامه ای را پدر و مادر چشم انتظار آقای محمد رضا خطاب به فرزندشان جهت درج در سایت انجمن نجات نوشته و اما اعضای خانواده ایشان آن نامه را امروز تحویل دفتر انجمن نجات ارومیه می دهند. متاسفانه خانواده محترم آقای فرجی پور اطلاع دادند هم اینک مادر آقای فرجی پور در قید حیات نیست و دو ماه پیش دارفانی را وداع گفته است و آنان به علت مشغله کاری و خانوادگی نتوانسته بودند تاکنون نامه را جهت انتشار تحویل دهند. آنان برای رساندن پیام آن مرحومه به آقای محمد رضا از انجمن نجات تقاضا کردند تا نامه مذکور را در سایت نجات منتشر کنیم. ضمن همدردی با خانواده محترم آقای فرجی پور و عرض تسلیت به بازماندگان آن مرحومه ، آرزومندیم که هر چه زودترآقای محمد رضا فرجی پور از اسارتگاه قرارگاه اشرف نجات یافته و به آغوش خانواده بازگردد.
آرش رضایی
مسئول دفتر انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
18/4/1387

« بسم الله الرحمن الرحیم »
با سلام و خسته نباشی. به خدمت فرزند عزیزمان محمدرضا فرجی پور برسد.
فرزند عزیز. سلام ها و درود های گرم ما را که از اعماق قلبمان بر می خیزد و در طول میان دشت ها و جنگل های نقده عبور می کند پذیرا باش. باری قلم بدست گرفته و این سطر را می نگارم. درست مثل این است که فرسنگها فاصله بین ما و شما از بین رفته و شما در کنارمان نشسته اید. بعد از قریب 20 سال دوری از شما نمی دانیم صحبت مان را چگونه آغاز کنیم. شاید این بیت گوشه ای کوچک از احساسمان را بیان کند.
بیر اوچاردم بو چرپنان یلینن آغلاشاردم داغ دان آشان سلینن
نمی دانی که ما پدر مادرت چقدر نگران شما هستیم ، چقدر عذاب می کشیم ، چقدر صبر بکنیم ، چقدر گریه کنیم ، باور کن شب و روز نداریم. خواهش می کنیم که بیایی و ما را از این دوری نجات دهی تا کی جدائی و غربت. ما پدر و مادرت روزی نیست که به فکر شما نباشیم. پس بیا دل شکسته ما را با آمدنت روشنایی بخش. محمدرضا جان برای این که برایت ثابت کنیم که در عرض این 20 سال فراموشت نکرده ایم نامه های زیادی را برای شما ارسال کرده ام ولی جوابی دریافت نکرده ام و هر وقت هم از عراق دوستانت می آمدند به سراغشان می رفتیم و سراغ تو را می گرفتیم مثل بچه های علی امانی ، منصور تنهایی ، قادر رحمانی ، سعید باقری و… دوستانی دیگر از شهرهای دیگر. به عرض ات برسانم که دیگر اوضاع احوال ایران فرق کرده همه آنهایی که آمده اند در آزادی کامل بدون کوچکترین مشکلی حال در شهرهای خود زندگی می کنند. آرزوی همه ما این است که بیایی با این اوضاع احوال به والله دیگر دوری تو را نداریم ما دیگر پیر شده ایم و پناهی نداریم. دوستانت که برگشته اند دیگر نمی توانیم دوریت را تحمل کنیم وقتی که می بینم چشم خانواده ای با آمدن عزیزشان روشن شده چه انتظاری می توان از ما داشت. پس بیا ناراحتی ما را به خوشحالی تبدیل کن به امید آن روز انشاء الله.
قربانت
پدر مادرت والسلام


خروج از نسخه موبایل