رها شده اي ديگر از جهنم رجوي

رها شده اي ديگر از جهنم رجوي



شنيده ايم يكي ديگر از گوهران بي بديل گروه رجوي بنام ياسر عزتي سر انجام پس از سالها درگيري ذهني و عذاب وجدان بخاطر فريبي كه توسط رهبر اين گروه خورده بود، با عزمي جزم و عملي شجاعانه، همچون خيلي هاي ديگر اقدام به فرار ازجهنم اين كيش شخصيت نمود تا بعد از سالها تحمل رنج و شكنج، خود سرنوشت خويش را به دست بگيرد.
نه تنهامن بلكه خيلي هاي ديگر از داخل سازمان ياسر را مي شناختيم. او زماني كه هنوز كودكي بيش نبود در برنامه هاي جمعي(شام جمعي)كه هر چند هفته يكبار در قرارگاه اشرف به راه مي انداختند، شيطنت و شلوغي اش زبانزد همه بود و به قول معروف از آن دسته بچه هايي بود كه از ديوار راست بالا مي رفت.
تا زماني كه هنوز رجوي به بهانه خارج نمودن بچه ها از زير بمباران نيروهاي متحد در عراق(سال 90/91ميلادي ) اين كودكان معصوم را از خانواده هايشان جدا و آواره نكرده بود، هم براي ياسر و هم براي خيلي از بچه هاي ديگر اعضا، تنها دلخوشي اين بود كه لا اقل بصورت هفتگي يا هر دوهفته يكبار پدر و مادر يا يكي از اقوامشان كه تا آن موقع زنده مانده بودند را خواهند ديد؛ اما از زمان جدا سازي اين آوارگان كوچك توسط رجوي، نه تنها آخرين پناهگاه خود بلكه تنها اميد آينده شان را از دست رفته ديدند و سواي مسائل بغرنج منطقه اي و جهانيِ آن زمان، كه در سرنوشت تك تك اعضاي سازمان نيز بي تأثير نبود، بي پناهيِ و نداشتن فرياد رس در هنگام اعمال انواع فشار روحي و جسمي يا هرمقولة ضد انساني توسط عوامل فرقه مذكور بر روي اين يتيم شدگان، (به گفتة مكرر مريم قجر و مسعود رجوي، اين اصلي ترين موانع سرنگوني) براي رهبر و عوامل تملق گويش نيز متصور بود؛ اما با آگاهي بر اين مسئله باز هم در كوتاه ترين زمان بدون مشورت و حتي در مواردي بدون كسب اجازه از والدين، جگرگوشه هايشان را به اجبار از آنها گرفته و آواره سايركشورها نمود.
اينكه ياسر در گوشه اي از درد دلهايش به دوران سالهاي تحت تكفل خود در خارج از عراق اشاره مي كند تنها مختص به او نيست؛ چراكه تمام بچه هايي را كه رجوي تحويل باصطلاح هوادارانش در اروپا داده بود، از يكطرف به دليل پناهنده بودن و مشكلات ناشي از بيكاري و… اين طيف ايرانيان دركشور مربوطه، و از طرف ديگر موضعگيريهاي چپ اندرقيچي و سطحي رجوي در مورد سرنگوني رژيم كه هر چند ماه يكبار با رنگ و لعابي ديگر آن را عنوان مي نمود، مستقيم و سريع در روحيه و ميزان هواداري خارجه نشينان اينچنيني تأثير مي گذاشت كه اين خود عاملي مي شد تا آنها با دست باز هر برخوردي را كه متناسب با شرايط روحي و رواني شان بود بر سر اين كودكان معصوم به اجرا بگذارند (يا بهتر است بگوئيم تلافي كنند). حتي بعدها خبرهايي رسيد حاكي از اينكه بعضاً اين اسيرانِ خودخواهي هاي رجوي را، وادار به كارهايي مي كردند كه آدم از گفتن آن شرم مي كند. و اين درحالي بود كه همزمان با اين فاجعه، در داخل سازمان سران تملق گوي رجوي، بَه بَه و چَه چَه راه انداخته بودند تا اين حركت زشت و ضد انساني را به نفع رهبرشان توجيه كنند.
يادم است در سالهاي نخست دهه ي هفتاد هر نشستي كه برگزار ميشد، مريم قجر ساعتي را به اين موضوع اختصاص ميداد و در آن به تملق گوئي از شوهرش مي پرداخت. تازه پس از نشست رهبري تا مدتها در هر تجمع يگاني اين مسئله توسط فرماندهان آنهم با آب وتابي صد چندان، تكرار مي شد. مريم قجر بارها و بارها اين جمله را در ميان اعضا بازگو ميكردكه: در حاليكه خودمان(بانو و همسرش) در زير مهيب ترين بمباران تاريخ امنيت نداشتيم و هزار ويك گرفتاري انقلاب هم بر سر ما ريخته بود، مسعود از جان خود گذشت ولي بچه هاي شما (اعضا) را از ميان آتش و خون نجات داد.
او هر بار اين مسئله را با چنان طلبكاري مطرح مي كرد كه گويا نفر به نفرِ اعضا از او خواسته بودند تا چنين شجاعتي بخرج دهد! ولي مدتي نگذشته بود كه دُم خروس بانو و امامزاده مسعود بيرون زد و معلوم شد كه تمام فداكاريها و… الخ، بخاطر اين بوده تا اين دو شيطان به اهداف اصلي خود كه همانا جدا كردن تمامي اعضاي متأهل از يكديگر بود را عملي سازند كه شرح اين جنايت آنها زمان بيشتري را مي طلبد و از حوصله ي اين بحث خارج است.
آري، آن روزها در داخل تشكيلات هرجا صحبت از بچه هاي اعضا مي شد بلا فاصله يكي از فرماندهان و همدستان رجوي اين جمله را چاشني مطلب ميكردند كه: اين بچه ها ايدئولوژيك(خلّص)هستند و همه بچه هاي مسعودند. و براي خود شيريني معمولاً در ادامة جمله مي آمد: اينها ديگر مال رهبري هستند، چون مستقيم به او وصلند…
و امروز چه فراوان مي بينيم كه هر يك از اين بچه ها چگونه لگد به تماميت ارزشهايپدر ايدئولوژيك شان مي زنند و برعكس اغلب اعضا كه با اعلام جدائي و تحمل زندانهاي مخوف رجوي خود را خلاص ميكنند، اينان با فرار از الموت اين پدر خوانده مافياي منطقه، دجاليت و ارتجاعي بودن رجوي را به نمايش مي گذارند كه بايد گفت: اي ياسر ، دست مريزاد. و اي ياسرهاي ديگر، تحمل و اين پا و آن پا كردن تاكي؟ بجنبيد كه وقت تنگ است. جواني تان كه به پوچي پريد؛ باقي عمرتان را دريابيد كه رو به اتمام است. 
 
خروج از نسخه موبایل